«تخته پاره بر موج!»
يادداشت هاي «روزهاي دور از خانه! » بخش دوم
نگاهمان به «جلو» باشد و پيش برويم!
يك ناشناس برايم ايميل فرستاده و احتمالا" از روي خيرخواهي مدعي شده خبر موثق دارد كه يك تيم ويژه (!) براي يافتن و دستگيري من مأمور شده اند و تصويري از يك نامه اداري يا چيزي شبيه به «حكم مأموريت» هم زير ايميلش گذاشته كه خيلي واضح و خوانا نيست و درهم و فشرده است. او هشدارهايي داده كه مثلا" براي خريد بليط هواپيما يا اقامت در هتل و مسافرخانه ها «اسم» ندهيم و مثلا" روشن كردن خط قبلي تلفن همراه و تماس با فاميل (بدليل احتمال شنود) و به خصوص برگشت به منزل بسيار خطرناك است. توصيه هايي كرده كه به نظرم توصيه هاي مفيدي هستند و خلاصه خواسته مراقب باشيم. به هرحال چون ارسال ايميل به افراد ناآشنا را هم جزئي از همين مراقبتها ميدانم، براي ايشان هم ميل نفرستادم و همينجا از خيرخواهي او تشكر مي كنم. خوشحالم كه «هزينه» دستگيري من براي كودتاچيان، بالا و بالاتر برود. اين بهتر است تا اينكه دو نفر نصفه شب بيايند و از توي خانه، دستگيرت كنند و ببرند! به جبران دستگيري غفلتي و ناجوانمردانه ساير دوستان، بگذار براي خفه كردن اين صدا، مجبور شوند كلي زحمت بكشند و حسابي دوندگي كنند!
طبيعي است كه ما نهايت سعي مان را براي مراقبت مي كنيم، ولي از طرفي نيرو و انرژيمان هم در «سي امين» روز دوري از خانه، به تدريج كم و كمتر شده است. هر يكي دو روز، به يك شهر جديد و يك منزل اجاره اي تازه مي رويم. اين سفرها كلي انرژي مان را تلف كرده و هزينه هاي سنگين مالي بر ما تحميل مي كند. ديگر كفگير به ته ديگ خورده و آخرين پس اندازمان هم تمام شده! براي هر شب زندگي، تقريبا" پنجاه شصت هزار تومان هزينه اجاره مي دهيم و مجبوريم زود به زود خانه را عوض كنيم و گاهي كمتر يا بيشتر از اينها اجاره بپردازيم. ممكن است ديگر نشود اينطور ادامه داد.اما تا روزي كه بتوانم، «هزينه» دستگيري ام را بالا ميبرم. شده ايم مثل «باني و كلايد!» كه احتمالا" براي دستگيري ما، مجبور مي شوند همه جاده ها مأمور بگذارند! و ما سعي مي كنيم مثل باني و كلايد، در عين گريختن، به كاري كه بايد بكنيم، بپردازيم و خوش و خرّم و خندان هم باشيم!
اما بهرحال بعضي وقتها بيماري قند و فشارخون نامهرباني مي كنند. ديشب حالم رو به وخامت گذاشت و شب سختي را گذراندم. مراقبتهاي منظم لازم دارم كه در اين نوع زندگي خانه بدوشي، ممكن نيست. حفظ روحيه بچه هايم كه سي روز است دور از دوستان صميمي و محله و خانه و وسائل و اسبابشان هستند، گاهي سخت مي شود و دل گرفتگي يا نگراني بچه ها دربارهي سلامتي ام و اين سئوال كه «بالاخره چي ميشه بابايي؟!»، غصّه هايم را بيشتر مي كند و روحيه ام را به هم مي ريزد. با اين همه؛ به طف خداست كه زود بر اوضاع مسلط مي شويم. گاهي به يادشان مي آورم وضع من خيلي خطرناكتر از برخي از دوستان مثل سعيد حجاريان نيست كه «جان» آنها در زندانها، به مراتب بيشتر در معرض خطر است.
در اين روزها بايد به كساني فكر كنيم كه بيشتر از ما «سهم و هزينه» پرداخته اند. اخبار تلخ دستگيريها و شكنجه ها و شهادت هموطنان و اخبار شيرين تداوم اعتراضات مردم و اظهارات شجاعانه برخي شخصيتها مثل آيت الله منتظري و آقاي كروبي و موسوي، «مقاومت» بچه هاي كم تجربه مرا بالا ميبرد و مطمئنم در بين مردم هم باعث «تهييج و تداوم» حركتهاي مؤثر خواهد شد. در اين كارهاي جمعي، هيچوقت «طلبكار بودن!» كمكي نمي كند. بايد همواره خود را «بدهكار» بدانيم تا پيروز شويم.
اگر عزيزي در «زندان» داريم، بايد به كساني فكر كنيم كه اكنون «سوگوار» عزيزان خود هستند و در همين راه مقدّس كه ما «زنداني» داده ايم، آنها «شهيد» داده اند!
اگر بر «مزار» شهيدمان سوگواري مي كنيم، به فكر پدر و مادراني باشيم كه حتي جنازه فرزندشان را به آنها تحوي نداده اند و شبانه دفن شان كرده اند و مزارشان معلوم نيست!
اگر كتك و «باتوم» خورده ايم، بايد به آنهايي فكر كنيم كه در زندانهاي بي نام و نشان، در سلولهاي انفرادي، زير مشت و لگد و «شكنجه» دژخيمان اسيرند.
اگر آواره ايم، بايد به فكر كساني باشيم كه «مفقود» شده اند و هنوز براي خانواده شان معلوم نيست كه اساسا" «زنده» هستند يا نه؟! اينطور كه به قضايا نگاه كنيم، هم روحيه مان بالا مي رود و هم وظيفه خودمان را «تمام شده» فرض نمي كنيم و هم «احساس بدهكاري» بيشتري خواهيم داشت و حركتهاي بيشتر و مؤثرتري خواهيم كرد تا به «پيروزي» برسيم. در اينگونه حركتهاي جمعي، بايد به نفرات «جلوئي» نگاه كنيم، نه به كساني كه «پشت» سرمان ايستاده اند و يا هنوز بلاتكليف هستند يا مي ترسند! در اين صورت، ما به افراد جلوتر نگاه مي كنيم و از رشادتها و هزينه هايي كه آنها بيشتر از ما داده اند، انگيزه و نيرو مي گيريم و افراد پشت سر هم به ما كه جلوتريم، نگاه مي كنند و از كارهايي كه ما مي كنيم و هزينه هايي كه ما مي دهيم، انرژي و «انگيزه» مي گيرند و بلاتكليفي را كنار مي گذارند و به راه مي افتند. موج جمعيت اينگونه به حركت مي آيد. با همين روش، از خود سئوال كنيم اگر ما «معاصر» افراد بزرگي مانند امام حسين(ع) بوديم، يا «معاصر» شخصيتهاي سياسي بزرگي مثل «محمد مصدق» و «اميركبير» بوديم، جزو كدام دسته جاي مي گرفتيم؟ اينهمه براي مظلوميت حسين گريه كرده ايم و ياد مصدق و اميركبير را گرامي مي داريم، اما حالا در اين عرصه حق و باطل، كه به نوعي تكرار همان صحنه هاي تاريخي «نبرد حق و باطل» است، آيا ما در لشگر حسين و حق ايستاده ايم يا جزو سپاهيان شمر و يزيد هستيم؟ و يا «كوفي» هستيم و نظاره گر ظلم و بيدادگري هستيم؟ آيا كاري كه الان مي كنيم يا انفعالي كه داريم، «حسيني» است يا «يزيدي» يا «كوفي»؟ اگر معاصر مرحوم مصدق بوديم، آيا جزو كودتاچيان و دشمنان ملت بوديم؟ يا جزو ياران مصدق و اميركبير؟ گاهي بايد به خودمان و به يكديگر يادآوري كنيم كه چرا اين راه را انتخاب كرده ايم؟ و بايد بدانيم بدون طرفداري از حق، زندگي ما «تهي» از ارزش خواهد بود. بايد به ياد بياوريم كه دفاع از حق، هميشه اهالي خيانت و دروغ و زشتي ها را عصباني مي كند و آنها، با روشهاي ناجوانمردانه، ما و عزيزان ما را آزار خواهند داد. و به ياد بياوريم با پيروزي حق، زندگي همه ما، شيرين و فايده بخش خواهد بود. بايد فراموش نكنيم كه دفاع از حق، هزينه دارد. اما زندگي در ميان اهالي باطل هم، زندگي نيست، «بندگي» است. و ما فقط بنده خداييم كه حق مطلق است و نمي خواهيم بنده خدايان زميني باشيم. اين هدف بزرگي است كه ارزش «جان دادن» هم دارد.
نبسته ام به كس دل، نبسته كس به من دل!
چو «تخته پاره بر موج»، رها رها رها من!
زمن هر آنكه او دور؛ چو دل به سينه نزديك!
به من هر آنكه نزديك، از او جدا جدا من!
نه چشم دل به سويي، نه باده در سبويي
كه تر كنم گلويي، به ياد آشنا من!
«ستاره ها نهفتم» در آسمان ابري!
دلم گرفت اي دوست، هواي گريه با من!
و اما... اگر مشكلات ما را «ناگزير» كنند به خانه برگرديم، طوري بر مي گرديم كه «دستگيري» من ، هزينه سنگيني براي نظام كودتا داشته باشد. تا اينجاي كار، تخته پاره ما، سوار بر «موج تقدير» است و فعلا" به لطف خدا «رهاست»! و هنوز خداي ما، همان خداي رحيمي است كه «شيشه را در بغل سنگ نگه ميدارد»! و خوشحالم كه در اين روزها، با بضاعت اندكم، توانستم ذهن خوانندگان را نسبت به واقعيتهاي كودتاي اخير و مقاصد و منويات پشت پرده كودتاچيان، روشن سازم و در اين آسمان ابري، «ستاره هايي» در دل خوانندگان بيفروزم. ايمان دارم با هر روشنگري تازه، اين آسمان ابري، به زودي «ستاره باران» مي شود و «هواي گريه»، گريه از شوق و خوشحالي خواهد بود.انشاءالله.