۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه

يك اختلاس تازه؛ احمدي نژاد با «پول» مجلس آينده را تصاحب مي كند!


هيأت رئيسه مجلس از ادامه كار اعضاي كميته تحقيق و تفحص در سازمان تأمين اجتماعي جلوگيري كرد! زيرا اين كميته تحقيقي، تاكنون به رقم «هزار ميليارد تومان» اختلاس در اين سازمان و شركتهاي زيرمجموعه اش رسيده است. به گفته جعفرزاده نماينده مجلس و عضو كميته تحقيق، اگر از ادامه تحقيقات جلوگيري نمي شد، فقط در شركت عظيم «شستا» (شركت سرمايه گذاري تأمين اجتماعي) به يك اختلاس «سه هزار ميليارد توماني» ديگر مي رسيدند. اما به دلايلي نامعلوم، هيأت رئيسه مجلس، از ادامه اين تحقيقات رسوا كننده جلوگيري كرده است!
اين در حالي است كه در ايران 75 ميليون نفري، فقط حدود 11 ميليون نفر تحت پوشش تأمين اجتماعي قرار دارند كه با تخمين اعضاي تحت تكفل آنها و مستمري بگيران، اين رقم به 32 ميليون نفر مي رسد! يعني فقط حدود 13 درصد مردم تحت پوشش هستند و بيشتر از نيمي از جمعيت ايران، از خدمات بيمه اي و تأمين اجتماعي نصيبي نمي برند. هزينه هاي سرسام آور دارو و درمان در كشور باعث شده بسياري از مردم از مراجعه به پزشكان خودداري كنند و بيماري هاي ساده، به بيماريهاي مزمن و مرگبار تبديل شوند.
در اين ميان، چند نكته قابل توجه بيشتري است:
اول: دولت از افرادي نزديك به «جريان خاص» در اداره شركت ثروتمند شستا استفاده كرده و برخلاف سازمان مادر، شركت عظيم شستا مديريتي ثابت داشته است. شستا شركت غول آساي سرمايه گذاري است كه در زمينه هاي مختلف فعاليت مي كند و نظارتي بر آن نيست. تاكنون از اختلاس هزار ميليارد تومان در گروهي از شركتهاي دولتي زيرمجموعه سازمان تأمين اجتماعي پرده برداري شده است. گفته مي شود بعد از تغيير «يزدانجو» از دوستان صادق محصولي، هم اكنون «محمد علي آبادي» از نزديكان احمدي نژاد به عنوان رئيس جديد اين شركت، شانس بيشتري دارد.
دوم: به رغم اين گردش مالي بزرگ، سازمان تأمين اجتماعي بدهي هاي فراواني به صندوق بازنشستگان و امثال آن دارد. دولت هم بيش از 20 هزار ميليارد تومان به سازمان بدهكار است! كه البته دود اين بدهي ها، به چشم مستمري بگيران، بازنشستگان و افراد تحت پوشش مي رود.
سوم: در همين وضعيت، سازمان تأمين اجتماعي به دليل فشارهاي سياسي از «خير» پس گرفتن برخي مطالبات خود از دولت و نهادهاي وابسته به رهبري گذشته است! در يك قلم «روزنامه كيهان» كه توسط حسين شريعتمداري نماينده رهبري اداره مي شود، 12 ميليارد تومان به سازمان تأمين اجتماعي بدهكار است و از پس دادن آن با فشارهاي سياسي طفره مي رود!
چهارم: برخي معتقدند «شتاب اختلاس» در ماههاي اخير بيشتر شده و دولت احمدي نژاد قصد دارد با جمع آوري پولهاي كلان، بر انتخابات مجلس آينده تأثير جدي بگذارد. با توجه به پيشينه «دولتي ها» در خريد آراء و تصاحب صندوقهاي رأي به وسيله پولهاي كلان، احمدي نژاد از حالا خود را براي تسخير مجلس آينده و «بقا» آماده مي كند؛ خواه به عنوان نخست وزير «برگزيده مجلس»! و خواه به عنوان رئيس جمهور «تمديدي»!
نظام پارلماني يا رياستي، هرچه بشود احمدي نژاد قصد ندارد از ساختار قدرت كنار برود. اگر او نتواند به مدل «پوتين» عمل كند و يك نخست وزير مقتدر بر امور اجرايي شود، به شيوه «چاوز» عمل خواهد كرد و مادام العمر رئيس جمهور خواهد ماند. براي هر دو كار، به يك مجلس همسو نياز دارد. مجلسي كه ارزش آن را دارد تا براي تسخيرش، دست به هر كاري بزند! او يا مثل ولاديمير پوتين، نخست وزير خواهد شد و يا مثل هوگو چاوز، طول دوران رياست جمهوري خود را با تصويب مجلس، تمديد خواهد كرد. اين همه را او و يارانش با «پول» و خريد مجلس آينده اجرا مي كنند. شايد براي همين شتاب اختلاس ها، به نظر بيشتر شده است و هر روز خبر افشاي يكي از آنها را مي شنويم. هرچند احمدي نژاد «هزاردستان» خود را در عرصه اقتصادي كشور فرو كرده و افشاي يكي از آن همه، ضربه چنداني به نقشه او نخواهد زد.
اين روزها احتمالا" آقاي خامنه اي، بيشتر از هر زمان ديگري از حمايتش از احمدي نژاد پشيمان است. ماربچّه اي كه خود او در آستين پرورش داد، اكنون به يك اژدهاي چند سر تبديل شده كه زهرش را به شخص خامنه اي خواهد ريخت. اگرچه در باب اشخاصي مثل آقاي خامنه اي، از قديم گفته اند: «خود كرده را تدبير نيست!»

در صفحه همگاني ام در فيس بوك، مي توانيد اين بحث را دنبال كنيد.

۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

ديپلماسي سنگ و قلاب ايراني؛ «150 تا شكوري داريم»!


پرونده اول:
به گفته صالحي وزير امور خارجه: «ما در ايران 150 نفر به نام غلام شكوري داريم!» اين پاسخ رسمي ايران به درخواست پليس بين الملل (اينترپل) براي استرداد دومين متهم پرونده جنجالي طراحي ترور سفير عربستان است! كاري به خود پرونده و درستي و نادرستي آن نداريم. بحث بر سر آن چيزي است كه همه درباره همكاري بين المللي ايران مي گويند و ديروز هم هيلاري كلينتون در گفتگويي به آن اشاره كرد:«اوضاع مديريتي در ايران گيج كننده است!»
بر اساس پرونده اي كه دولت آمريكا از نقشه ترور سفير عربستان تهيه و به دادگاه ارائه كرده است، «منصور ارباب سيار» و «غلام شكوري» متهمان ايراني تبار اين نقشه ترور هستند كه نفر اول دستگير شده، ولي نفر دوم در داخل ايران است. پليس بين الملل تقاضاي استرداد شكوري را كرده، اما پاسخ ايران همان بود كه صالحي گفت:«كدام يكي را مي گوييد؟!» خانم كلينتون معتقد است سپاه قدس (شاخه برون مرزي سپاه پاسداران) توسط اين دو شخص، با يك گروه بزهكار مكزيكي نقشه ترور سفير عربستان در خاك آمريكا را پيش برده اند. وزير خارجه آمريكا مدعي است اين نقشه، براي دهن كجي به دولت آمريكا طراحي شده تا تسلط دولت آمريكا براي حفاظت از جان سفيران كشورهاي ميهمان در خاك آمريكا را زير سئوال ببرند. به گفته خانم كلينتون دولتها بر اساس يك پيمان جهاني، موظف به حفظ جان ديپلماتهاي خارجي و سفيران كشورهاي ميهمان در خاك خود هستند و سپاه پاسداران با «اجير كردن مافياي مكزيكي» قصد داشته همين تسلط و توان امنيتي دولت آمريكا براي حفظ جان سفير عربستان را زير سئوال ببرد. او كه «حقوق كيفري» را تدريس مي كند، معتقد است مدارك موجود آنقدرها كافي و مستند و محكمه پسند هستند كه به قول معروف «مو لاي درزش نمي رود». حالا پليس بين الملل (اينترپل) از دولت ايران خواسته تا نفر دوم پرونده «غلام شكوري» را تحويل بدهد و پاسخ رسمي ايران اين است كه صالحي وزير خارجه گفت!:«ما 150 تا غلام شكوري داريم!»
درباره آقاي ارباب سيار هم امروز آيت الله لاريجاني رئيس قوه قضائيه گفت:«
حسب گزارش‌ها يک آدم معتاد و دائم‌الخمر را که ساليان سال هم در آمريکا بوده را عامل ترور سفير عربستان معرفی می‌کنند و هيچگاه با خود فکر نکرده‌اند که جمهوری اسلامی ايران با آدم اين چنينی چه نسبتی دارد؟»
تا اينجاي كار، پاسخ جمهوري اسلامي به يك تقاضاي حقوقي و بين المللي اين است:«منصور ارباب سيار يك معتاد و دائم الخمر است و با ما نسبتي ندارد و غلام شكوري هم كه 150 تايش را فقط در داخل كشور داريم، احتمالا" عضو مجاهدين خلق است!» اين پاسخ، ميزان مسئوليت شناسي دولت و حكومت ايران را در مقابل «كشورهاي ديگر» و «شهروندان خودش» به خوبي نشان مي دهد؛ مسئوليت پذيري در حد صفر!
پرونده دوم:
مقامهای وزارت دادگستری آمريکا می گويند بر عليه ۴ شهروند سنگاپوری و يک شهروند ايرانی، به اتهام صدور تجهيزات راديويی به ايران، کيفرخواست صادر کرده اند و از اين تجهيزات برای ساختن بمبهای دستی در ترورهاي عراق استفاده شده است. وزارت دادگستری آمريکا با صدور اطلاعيه ای اعلام کرده «حسين لاريجانی» مظنون ايرانی، فعلاً متواری است! اگر اينترپل تقاضاي استرداد اين «حسين لاريجاني» را از ايران بكند، به نظر شما دولت ايران اين بار چه پاسخي خواهد داد؟ اگر دولت ايران بخواهد «لاريجاني»هاي داخل را بشمارد، چه پاسخي به اينترپل خواهد داد؟ احتمالا" خواهند گفت در ايران «پنج ميليون(!) لاريجاني داريم كه فقط چهار برادران آن، مثل برادران دالتون ها، مقام رسمي و حكومتي دارند!» دوم اينكه بايد ببينيم در خاندان معزز لاريجاني (كه هم رئيس مجلس و هم رئيس قوه قضائيه و هم برادران ديگر لاريجاني جزو استوانه ها و نيم استوانه هاي اين نظام هستند) حتي «يك معتاد دائم الخمر مثل ارباب سيار!» وجود ندارد تا از او هم سلب مسئوليت كنند؟ پاسخ ايران احتمالا" اين است كه حتي يك «حسين لاريجاني» هم در ميان دهها هزار نفر خاندان لاريجاني نداريم، كه اصلا" مقيم آمريكا باشد و بخواهد چيزي به ايران بفرستد يا «آدم بدي» باشد!
پرونده سوم:
دو شب قبل آقاي محسني اژه اي مسئول رسيدگي به اختلاس اخير، از «محمودرضا خاوري» مديرعامل بانك ملي ايران كه به كانادا گريخته، خواست تا به كشور بازگردد. محسني اژه اي تهديد كرد اگر خاوري برنگردد، از پليس بين المللي (همان اينترپل كه قبلا" جوابهاي سربالاي ما را شنيدده) درخواست استرداد او را خواهيم كرد. حال اگر دولت كانادا و يا اينترپل بخواهند شبيه به مقامات دولت ايران پاسخ «استرداد خاوري» را بدهند، درباره «تعداد خاوري ها» در كانادا چه خواهند گفت؟ آيا مي توانند مقابله به مثل كنند و پاسخ بدهند كه در كانادا، پنجاه نفر «خاور. خاوري. خاورپناه. خاوردوست و...» داريم؟
***
مسئوليت ناپذيري و عدم همكاري بين المللي ايران، فقط در زمينه هاي سياسي نيست. جمهوري اسلامي در طول ساليان نشان داده به موازين حقوق بين الملل در هيچ زمينه اي پايبند نيست. از صنعت هوانوردي گرفته تا فضانوردي و از انرژي هسته اي گرفته تا قرارداد استرداد مجرمين. از دخالت در امور داخلي كشورها گرفته تا اقدام تروريستي در نقاط مختلف جهان. و...
وقتي حكومت ايران سه كوهنورد آمريكايي را به اتهام «جاسوسي» دستگير مي كند و در ازاي آزاد كردن آنها، از دولت آمريكا باج مي طلبد كه فلان زنداني «بخصوص» ما را در آمريكا آزاد كنيد، دست به گروگان گيري علني زده است كه برخلاف موازين حقوق بين الملل است. وقتي بعد از دو سال، هيچ مدرك و سندي مبني بر جاسوسي آن سه كوهنورد ارائه نمي كند، موازين حقوقي داخلي و عدالت و استقلال دستگاه قضايي خود را زير سئوال مي برد. و از آن بدتر، وقتي دولت آمريكا زير بار «معاوضه» آن مجرم با اين سه كوهنورد نمي رود و ايران ناگزير مي شود آن سه كوهنورد را آزاد كند، باز هم كسي در بين مقامات جمهوري اسلامي به اين حقيقت فكر نمي كند كه پاسخ افكار عمومي و رسانه ها را بدهد. اگر آنها جاسوس نبودند، علت اين جنجال پوچ چه بود؟ و اگر جاسوس بودند، علت آزاد كردن آنها چه بود؟ آنها چه اطلاعات و اسنادي را مخابره مي كردند؟ اگر جاسوسي آنها، به منافع ملي ايران صدمه زده، دولت به چه حقي آنها را آزاد كرد؟ آيا اين بر خلاف موازين حقوق ملي نيست؟ و دهها سئوال ديگر.
به نظرم اگر بي مسئوليتي مقامات جمهوري اسلامي با همين روند جلو برود، حق هيچ گلايه اي از غرب و قدرتهاي غربي نخواهند داشت. با اين نوع پاسخگويي غيرمسئولانه، ايران مي تواند در دادگاه «اتهام ترور سفير عربستان» حتي محكوم شود و اين به ضرر منافع ملي ما هم هست.
به راستي در كدام كشور دنيا، به پليس بين الملل چنين سربالا و ابلهانه پاسخ مي دهند كه 150 تا شهروند به همين نام كه شما خواسته ايد، داريم؟ اگر اسم متهم فراري «محمد» يا «علي» و فاميلي او «محمدي» يا «اسلامي» بود، لابد پاسخ ايران سر به ميليون مي كشيد. كدام دولتي در دنيا سراغ داريد كه توان و عرضه يافتن يك فرد در داخل خاك كشورش را نداشته باشد و در سايت ثبت احوال، نامهاي مشابه را جستجو كند، اما ادعاي مديريت جهاني داشته باشد و از سازمان ملل هم خرده بگيرد؟
كدام دولتي وجود دارد كه فقط پاي حكومت خود را از يك پرونده بيرون بكشد و به سرنوشت شهروندش حتي فكر هم نكند؟ دولت بي مسئوليتي كه وقتي اتهامي به او وارد مي شود، اصل آن اتهام (يعني نقشه ريزي براي ترور) را انكار كند و دولت خود را بيگناه بداند، ولي با آشفتگي به آن شهروند بدبخت خود (ارباب سيار) لقب «يك معتاد و دائم الخمر» بدهد؟
حكومت و دولت ايران در همين يكي دو قلم، مرتكب چندين نوع بي مسئوليتي شده است. بي مسئوليتي داخلي و خارجي. آيا چنين دولت و حكومتي، لياقت زيستن در جمع خانواده جهاني را دارد؟ پاسخ معلوم است.
به اعتقاد من جامعه جهاني حق دارد و بايد كه به سوي «تحريم همه جانبه» حكومت ايران ( و نه مردم آن) پيش برود. از «اخراج از سازمان ملل» و سپردن كرسي ايران به مخالفان گرفته تا اخراج جمهوري اسلامي از تمام مجامع و سازمانهاي جهاني و تحريم خريد نفت از ايران و ... مجموعه فشارها بايد چنان با اقتدار و يكباره صورت بگيرند كه جمهوري اسلامي بفهمد با دهن كجي به كشورهاي ديگر، بايد خود را در معرض
«رفراندم آزادنه ملت» قرار دهد و همچنين به تمام موازين حقوقي داخلي و بين المللي هم احترام بگذارد. كارهاي معقولي كه از اين حكومت و دولت منصوبش، بعيد است.

۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

در انتظار«فصل آخر» جشنواره سقوط ديكتاتورها!


در اين شبها، بهترين كار براي آقاي خامنه اي اين است كه با خود كمي خلوت كند. اميدوارم او ديگر فهميده باشد كه هيچكدام از ديكتاتورها، از نتيجه جنايات شان گريزي نداشتند و ندارند. هيچكدام! حتي «معمر قذافي مجنون» با همه قتل عامي كه كرد، عاقبت نتوانست از عاقبت كارهايش بگريزد! هيچكس نخواهد توانست از شعله هاي خشم مردمي كه به ستوه آمده اند، فرار كند. قذافي مردم خود را «موش» ناميد و آنها را بمباران كرد اما عاقبت در فاضلابي دستگير شد كه لانه موشها و جانوران بود! او در وقت مرگ، مانند يك «موش كثيف» آلوده و گل آلوده بود! و هرگز نتوانست در آن قامت افسانه اي خود، كه تصّورش را مي كرد، بميرد. و چه پايان تلخي براي مردي كه در توّهم محبوبيت خود باقي ماند و ماند، تا عاقبت به حقيرانه ترين شكلي كشته شد! به راستي چه عاقبتي در انتظار آقاي خامنه اي است كه ملت معترض را «ميكروب» ناميد و بهترين مردم ما را زنداني و شكنجه و اعدام كرد و در خيابان ها كشت؟!
وقتي عمر ديكتاتوري «امام خامنه اي!» به فصل آخر برسد (كه رسيده است)، واقعا" مردم خشمگين او را كجا خواهند يافت؟ حتي «تصّور» عاقبت اين رهبران خودكامه كه خود را «امام» و «خليفه» مي دانند، اما يك جفت چشم «عبرت بين» نداشتند و ندارند، واقعا" هولناك است.  هيچ تسكيني نمي تواند اين كابوس بزرگ را از شبهاي مقام عظماي ولايت دور كند. هيچ آرامشي در كار نخواهد بود. او سكينه و آرامش هزاران مادر و پدر و فرزند را از آنها گرفت و چنان سيل بزرگي از نفرين و خشم و طغيان بدنبال اوست، كه حقيقتا" حق دارد شبها هزار بار كابوس ببيند و بر خود بلرزد. او عاقبت شومي خواهد داشت!
نردبان اين جهان، ما و مني است!
عاقبت اين نردبان، افتادني است!
لاجرم آن كس كه بالاتر نشست؛
استخوانش سخت تر خواهد شكست!
قذافي كه خود را از مقام «سرهنگ» ارتقاء نداده بود، استخوانش چنين سخت و سهمگين شكست. بدا به حال آقاي خامنه اي كه خود را امام و جانشين خدا مي خواند! شايد صداي شكستن استخوان اين ديكتاتور متوهّم، براي فصل آخر «جشنواره سقوط ديكتاتورها» مانده است. مي گويند «فصل آخر» جذاب ترين و بهترين فصل داستان هاست!
فيس بوك همگاني بابك داد

۱۳۹۰ مهر ۲۰, چهارشنبه

بسيجيان «پروازي» و سفرهاي رهبري!


مسابقه ارضاي تمايلات نفساني آيت الله خامنه اي پايان ندارد. از دعوت از شاعران مديحه گو بگيريد تا فراخواندن نمايندگان مجلس، كه دو زانو خدمت رهبري مي نشينند، و از برگزاري «نمايش محبوبيت رهبري» در استانهاي محروم و لشگركشي «بسيجيان پروازي» براي ايجاد موج پرشكوه دوستداران رهبر بگيريد تا تروكاژهاي تلويزيوني براي به رخ كشيدن اقتدار رهبري، همه و همه براي ارضاي حس بي پايان خودكامگي در مقام معظم رهبري است.
آيت الله خامنه اي امروز به كرمانشاه رفت. استاني با آمار بيكاري بالا، فقر شديد، محروميت فراگير و بالاخره فساد دولتي هولناك! ايشان اما در اجتماع خودجوش(!) هزاران برادر و خواهر «بسيجي پروازي» (معادل استاد پروازي!)
حضور يافتند كه شايد براي بار اول كرمانشاه را مي ديدند! بسياري از اين «هزاران نفر!» از اقصي نقاط كشور به كرمانشاه آورده شده بودند، تا رهبر معظم باور كنند كه آنها «شهروندان مرفه كرمانشاهي!» هستند كه هيچ دغدغه و مشكلي ندارند به جز ديدار با معظم له و شوق حضور در محضر نايب ولي عصر!! به همين بهانه، ايشان براي اين جمعيت خوشحال و شيفته ي ولايت، چيزي از مشكلات و محروميت هاي استان كرمانشاه نفرمودند و فقط از «قيام وال استريت!» و احتمال سقوط و زوال آمريكا و گسترش بيداري اسلامي در اروپا سخن گفتند و صلاح نديدند درباره ساير مسائل كم ارزش داخلي سخني بگويند!
اما اين «بسيجيان پروازي» كيستند؟ و چرا هر سفر رهبري، دهها برابر طرحهايي كه قولش را به مردم مي دهند، هزينه بر مي دارد؟ بسيجي پروازي به مدد پولهاي بادآورده حكومتي، صبح تهراني است، عصر شهروند خوزستان يا آذربايجان مي شود! او بسته به «مأموريت» مي تواند شهروند هركجا باشد. دو روز قبل به كرمانشاه يا سنندج سفر مي كند، لباس محلي را از بسيج تحويل مي گيرد، در بازارها مي چرخد و در زمان فرود آمدن سفينه ولايت، به عنوان يك شهروند كرد يا كرمانشاهي يا گيلاني و... به مسير استقبال برده مي شود و براي «آقا» بوسه و گل و دست و دم تكان مي دهد. بسيجي پروازي در حقيقت نقش «حلقه حفاظتي رهبر» را هم ايفا مي كند. او بايد نقش همان حلقه انگشتري را بازي كند كه گويا نگين سليماني را در آغوش كشيده است. اينگونه ديگر هيچ شهروند ناراضي و هيچ نيازمند نامه به دستي، مزاحم تصاوير دوربينها نمي شود و دوربينهاي صداوسيما فقط «قافله عشق» را به تصوير مي كشند!
بسيجي پروازي دو يا سه روز زودتر از «آقا» به استان مي آيد و دو روز بعد از رفتن ايشان، لباس محلي را از تن در مي آورد و به سمت تهران و مشهد و قم بر مي گردد! براي اعزام هر «يك فروند» از اين شهروندنماهاي بسيجي و براي حضور خودجوش(!) آنها در سفرهاي مقام معظم رهبري و پاداش و كارانه و اسكان و تغذيه شان ، مبلغي بين يك ميليون و پانصد هزار تومان تا دو ميليون تومان هزينه مي شود!

اگر اين رقم را در تعداد هزاران بسيجي اعزامي كه صدا و سيما اعلام مي كند و عمدتا" «جمعيت غيربومي» هستند ضربدر كنيم، معناي ارقام ميلياردي هزينه هاي سفرهاي رهبر فرزانه را از نزديك لمس خواهيم كرد. هرچند ممكن است تعداد صفرهايش، ما و شما را دچار سرگيجه و كلافگي كند و از خير ادامه ضرب و تقسيم منصرف شويم. اما در كشوري كه مردم براي دريافت 40 هزار تومان يارانه صف مي كشند، به يك بسيجي كه در ازاي يك هفته «نمايش عشق به رهبر» نزديك به دو ميليون تومان درآمد نصيبش مي شود، خيلي هم بد نمي گذرد!
بسيجيان استقبال كننده از نايب امام زمان، دو دسته اند. بسيجيان ساده را به شهرستانهاي كوچك مي فرستند. با اتوبوس و وانت و سواري! درآمد آنها كمتر از بسيجيان پروازي است. رتبه آنها هم از بسيجيان پروازي پايين تر است. مگر آنكه قابليت هاي خود را طوري نشان دهند كه به چشم دوربينها و مسئولان بيايد. يكي از اين قابليتها آويزان شدن از ماشين رهبر است. انداختن خود زير چرخهاي آن. بوسيدن قدمگاه حضرت آقا! اما بسيجيان پروازي، بايد داراي «رتبه بالاي ولايت مداري» باشند. كلاس و سابقه بسيجيان پروازي، خيلي بالاتر از اتوبوس سواري و وانت و سفرهاي زميني است. در سفر رهبري به استان كردستان، به هر فرد بسيجي معمولي تا هفتصد هزار تومان داده شد. ولي براي بسيجيان پروازي، علاوه بر بليط دوسره هواپيما، اسكان در بهترين هتلهاي كردستان و چهار روز پيشواز(!) و دو روز بدرقه و تفريح در مناطق سياحتي استان و پاداش نقدي داده بودند، كه جمعا" حدود يك ميليون و چهارصد هزار تومان تا دو ميليون تومان مي شد. همچنين ميزان تشويقي به اعضاي خانواده بسيجيان كه با آنها به اين سفرها بروند، مبلغ پانصدهزار تومان تشويقي تعلق گرفته بود! قطعا" امروز، اين پاداشها بيشتر از ريخ و پاشهاي دو سال قبل (سفر رهبر به كردستان) است. زيرا بعد از گذشت دو سال از آن سفر و افزايش تورم و ريزش طرفداران رهبري، اين رقم هم بايد بالا رفته باشد!!
سال قبل در جريان سفر «رهبر ساده زيست» به قم، حدود هفتصد ميليارد تومان ناقابل هزينه شد! كه البته هنوز هم رقم دقيقي نيست. اما تا وقتي اختلاس هاي سه هزار ميليارد توماني را مي توان انجام داد و با فرمان حكومتي «كـــــش ندادن مسئله» آن را لاپوشاني نمود، ديگر حكومت هيچ هراسي از «جور شدن» هزينه سفرهاي شاهانه مقام عظماي ولايت ندارد! آنچه مقام معظم رهبري را نگران و آزرده خاطر مي كند، دردهاي مردم مظلوم وال استريت و بيداري اسلامي در اروپا و لبنان و غزه است. شايد به باور ايشان، مردم ايران در «بهشت» زندگي مي كنند و به عبارتي «كشور به اين مرفهي؛ هرگز نديده ملتي»! مي گوييد نه؟ از بسيجيان پروازي خوشحال و ذوب شده در ولايت سئوال كنيد و فقط به تصاوير امروز صدا و سيما اطمينان كنيد كه انگار حتي يك آدم دردمند در كرمانشاه وجود ندارد. آقاي خامنه اي، تنها نويسنده نمايشي است كه داستان نمايش را «باور» كرده است! وگرنه همه دانسته اند لباسي بر تن اين سلطان خودكامه و خودفريب نيست و اين «سلطان لخت است»!
ياد پروين اعتصامي زنده باد كه روزگاري سرود:
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم:
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟
آن یک جواب داد: چه دانیم ما که چیست؟
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت:
این اشک دیده من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست!!

۱۳۹۰ مهر ۱۵, جمعه

امروز «صداي حق طلبي سحرخيز» باشيم!

عيسي سحرخيز كه به جريمه(!) «خبررساني» بعد از كودتاي انتخاباتي، 827 روز را بدون مرخصي در زندان گذرانده، مدتهاست به درمان جدي نياز دارد، ولي مسئولان قضايي از اعزام او به بيمارستان جلوگيري مي كنند. او از ديروز به اعتصاب غذا دست زده و جانش در معرض خطر جدي است. در فضاي سانسور خبري بعد از انتخابات، او «صداي مردم معترض» بود. انصاف اين است كه امروز همه ما «صداي حق طلبي» سحرخيز باشيم و اين صداي مظلوميت را به گوش همه برسانيم. يا حق.
فرزند عيسي سحرخيز در اين مصاحبه، وضعيت حاد پدرش را توضيح داده و مي گويد ممكن است در صورت عدم درمان فوري، آقاي سحرخيز به «اعتصاب دارويي» دست بزند.

۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه

سرزمين «دزدان كوچك» و «آبرومندان بزرگ»!


اول: «دزدان كوچك» در سرزمين من!
سه روز قبل يك پسر 16 ساله با يك تفنگ پلاستيكي و يك چاقو وارد «بانك صادرات سيرجان» شد و قبل از سرقت بانك، دستگير و بلافاصله روانه زندان شد! او يك نيم تنه فلزي هم بر تن داشت كه نوعي «زره خار دار» بود، تا هيچكس نتواند او را دستگير كند. او چند هفته بعد از برملا شدن نقش «بانك صادرات ايران» در اختلاس سه هزار ميليارد توماني، به شعبه كوچكي از همان بانك در سيرجان حمله كرد، اما براي هر منظوري كه داشت، ناكام ماند. شايد قوه قضائيه اين پسر نوجوان را به جرم اقدام به سرقت، به «قطع دست» محكوم كند. همانند كارگر جواني كه مهرماه پارسال به يك قنادي در تهران دستبرد زد و چهار ميليون تومان از صندوق آن برداشت و سه ميليون آن را بين ساير كارگران قنادي تقسيم كرد و بابت همان يك ميليون توماني كه بابت حقوق ماهانه خودش برداشت، به حكم «قطع يد» محكوم شد. و يا مانند آن جوان مشهدي كه همان پارسال، دستش را به جرم «اخذ مال نامشروع از طريق سرقت» در زندان مشهد قطع كردند و محمد ذوقی، دادستان مشهد گفت: «عمل یک سارق می تواند در شرایطی از مصادیق "جرم محاربه" باشد که مجازات سنگین "اعدام" را در پی خواهد داشت ولي در سرقت هایی که مصداق محاربه نباشد، با يك درجه تخفيف(!) و بر اساس قانون مجازات اسلامی و آیه ۳۸ سوره مائده قرآن: «اصل بر قطع ید سارق است».
و اين است سرنوشت بخش زيادي از نوجوانان و جوانان سرزمين من. كساني كه يا در كوههاي مرزي «كولبري» (قاچاق خرده كالا) مي كنند و عاقبت شكار تك تيراندازان پليس مي شوند. و يا كارگري و باربري مي كنند و يا گرفتار باندهاي مواد مخدر مي شوند و يا بالاخره روزي رگ دستان خود را با تيغ عصيان، چاك مي دهند و در خاموشي و تنهايي مي ميرند. نسل سوخته اي كه هيچ آينده روشني در مقابل خود نمي بينند و همين امسال «هفت ميليون نفر» ديگرشان، «ترك تحصيل» كردند و از گردونه باطل تحصيل در سرزميني كه «علم و هنر» در آن هيچ فضيلتي ندارد، خارج شدند. اين سرنوشت دزدان كوچك سرزمين ماست. سرزميني كه دزدهاي بزرگ، نه تنها از پيگرد قانوني مصون هستند، بلكه جزو «بزرگان» و «محترمين» جامعه جاي دارند.
دوم: «بزرگان آبرومند» در سرزمين من!
بيخود نيست كه خيلي از جوانان بسيجي و بيكار سرزمين ما، براي اظهار وجود بر روي هموطنان خود و به روي زنان و مردان معترض تيغ و قمه مي كشند و در ضيافت تجاوزهاي جنسي به معترضان و زندانيان شركت مي كنند. آنها به درستي دريافته اند در سرزميني كه فضيلت آدمها در ميزان «رذيلت» آنهاست، هر چه كثيف تر باشي، بزرگتر و عزيزتر مي شوي! پس با رمز «فتح المبين» به پسرهاي معترض تجاوز مي كنند و... سرزمين من تنها جاي زمين نيست كه «سرزمين فرصتها» براي اوباش و اراذل جامعه است. اما در هيچ كجاي زمين، اراذل و اوباش با نام دين و به بهانه عمل نيك، چنين بر ناموس و مال و جان انسانها چنگ نيانداخته اند.
در سرزمين من، كافي است «راننده بنز 220 آيت الله خميني از فرودگاه تا بهشت زهرا» باشي، تا بتواني بر بزرگترين بنياد اقتصادي كشور (بنياد مستضعفان) رياست كني و يكباره 123 ميليارد تومان از پول مستضعفان را به جيب بزني و از كيفر «قطع يد» در امان بماني! و تازه آبرويي بيشتر از قبل پيدا كني. محسن رفيقدوست را مي شناسيد؟ او هنوز هر دو دستش را دارد و هرگز به خاطر سرقت و اختلاس 123 ميليارد توماني در سال 74 دستش قطع نشد!
در سرزمين من كافي است «چوپاني» باشي كه به گرگها فرصت درندگي گوسفندان را مي دهد، آنگاه مي تواني مثل محسن رضايي فرمانده سپاه بشوي و فرزندان ملت را به قتلگاه هشت ساله يك جنگ بي سرانجام بفرستي و بعد از عمري قاچاق سلاح و سيگار و عافيت نشيني، وقتي از بالا امر كردند؛ «نامزد» انتخابات بشوي و هر وقت امر كردند؛ «انصراف» بدهي و هر وقت تقلبي شد، به فرموده بالايي ها؛ «خفقان مرگ» بگيري و از آنچه «ناموس» خود مي خواندي، يعني از «رأي مردم» چشم بپوشي. مطمئن باش حتي اگر هزاران ميليارد دلار سيگار و مشروب هم به كشور وارد كني، هيچ آيه اي از قرآن براي قطع دستانت نخواهند يافت! كافي است بزرگ و آبرومند و كمي هم «بي ناموس» باشي!
در سرزمين من كافي است جايي در آن بالا بالاها داشته باشي. همين كه وارد حلقه بشوي، كار تمام است. ديگر هر كاري، هر كاري كه مي خواهي بكن و مطمئن باش كه از پيگرد در امان هستي.
در سرزمين من، كافي است داماد رئيس بازرسي بيت رهبري باشي و مثل «محمد جهرمي» از دوستان آيت الله جنتي و رحيمي و احمدي نژاد و بيت رهبري باشي و سهم هر كسي را به موقع داده باشي! مهم اين است كه در حلقه حاكميت يك جايي داشته باشي. در آن صورت مطمئن باش حتي اگر سه هزار ميليارد تومان از پول مردم را هم به جيب بزني، باز هم گزندي نخواهي ديد و آن آيه معروف 38 سوره مائده براي قطع دست آن نوجوان سيرجاني و آن كارگر قنادي اجرا خواهد شد ولي گزندي به تو نمي رساند!
اگر روزي از فلاكت آن نوجوان سيرجاني رهايي يافتي ولي به حلقه بزرگان راهي پيدا نكردي، تازه شده اي مثل ميليونها نفري كه زنده اند، اما زندگي نمي كنند! نگران اوقات فراغت خود و خانواده ات نباش! در آن روز هم چيزي براي تفريح داريد! شايد بامداد روزي به همراه خانواده ات در ساعت پنج صبح به ميدان شهر برويد و براي ديدن اجراي حكم قطع دست و يا دار زدن يك نوجوان و سنگسار يك زن جمع شويد و فرياد بزنيد:«لا حكم الا لالله!». كافي است خود را از دزدي بزرگان بيخبر جلوه بدهيد، كافي است فراموش كنيد سردار نيروي انتظامي با شش زن برهنه نماز جماعت خواند و زنا كرد و سنگسار هم نشد. كافي است از ياد ببريد فلاحيان يك بانوي مهماندار را به خلوتگاه خود كشاند و باعث خودكشي اش شد. فراموشي، اكسير زندگي در سرزمين ماست! فراموش كنيد ممكن است روزي همين طنابي كه بر گردن اين نوجوان رقصان بر چوبه ي دار است، بر گردن شما و يا فرزندتان هم خواهد افتاد. كافي است فراموش كنيد از جماعت گرگها هستيد، يا از جماعت گوسفندان!
در سرزمين من، انگار حكم خداوند جاري نمي شود مگر با ريختن خون! و چه خوني ارزان تر از خون بيگناهان، خون نوجوانان؟ در سرزمين من، آيات قصاص و سنگسار و قطع دست، در مورد «بزرگان محترم» كه به گفته آيت الله جنتي بايد آبرويشان(!) محفوظ بماند، هرگز اجرا نمي شود. اما در مورد مردمي كه هيچ پناهي ندارند، براي اجراي قصاص و حدود الهي، حتي يك روز هم تأخير جايز نيست!
راستش گاهي در چيزي ترديد مي كنم. گويا خداوند كه موعظه گويان هرزگويش در سرزمين من، هزاران آيه و  صدها سوره مجازاتش را بر فرق ما كوفته اند، «هرگز» و حتي يك بار هم از روي محبت بر سرزمين ما عبور نكرده است. گويا نسيم رحمت خدايي، به اين سرزمين كه رسيد؛ يا خشكيد، يا يخ زد. و يا سوخت! باور دارم خداوند سالهاست كه در سرزمين من، توقف نكرده است. وگرنه دزدان كوچكش چنان بدفرجام نبودند كه با يك دست ناقص، به گدايي بيافتند و بزرگان آبرومندش، آن چنان در امان نبودند كه به ريش مردم بخندند و دزدي را آزادنه تر ادامه دهند. به قول شازده كوچولو: «انگاري يك جاي كار مي لنگد؛ هميشه!»