۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

آزادي، سوداي مشترك ماست!

"آزادي"؛ سوداي مشترك ماست!

به اين باور رسيده ام كه در دنيا، هيچ فضيلتي بالاتر و برتر از "آزادي" نيست. ما انسانها هيچ امتيازي بر جاندارن ديگر نداريم، اگر "آزادي" را قلم بگيريم و از آن چشم بپوشيم. باور دارم كه در ايران "دربند" ما، ارزش انسانها به كاري است كه براي رسيدن به "آزادي" انجام مي دهند و اكنون ارزشمندترين انسانهاي ايران، براي رسيدن به "آ‍زادي" يا در بند هستند و يا در تبعيد و يا در تلاش. و چه بسيار كه در سوداي آزادي، در خاك خفته اند.

باري! باوري سخت دارم كه در دنيا، هيچ فضيلتي برتر از آزادي نيست. آزادي سوداي مشترك ماست و به آن خواهيم رسيد. با عزمي مشترك و با تلاشي همه گير...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

"كثرت گرايي" در سخنان ميرحسين موسوي بارور مي شود.

باور ميرحسين به "عصر طلايي مردم"

مهندس موسوي اين هفته وارد يك مرحله تازه و مبارك شد و از "عصر طلايي امام" به زعم ايشان، كمي با واقع بيني حركت كرد و نگاهش را به سمت آينده اي دوخت كه به "عصر طلايي مردم" تعلق خواهد داشت. آقاي موسوي به درستي دريافته كه اين ايران دربند و به ذلت كشيده شده، سرزميني است كه بعد از آزادي، متعلق است به همه ي ايرانياني كه با عشق ايران زندگي مي كنند. كساني كه با اعتلاي ايران كمال پيدا مي كنند و با تحقير ايران، پژمرده مي شوند. ميرحسين موسوي گفته است: "باید روی «حداقل‌ها» توافق کرد. شعارهایی را برگزینیم که قدرت وصل‌کردن و همراه ساختن حداکثری داشته باشد/ باید با تعامل و گفت‌وگو و همفکری همه‌ی جریان‌های دلسوز ایران و پیگیر منافع ملی، این کار و راه دشوار و طولانی را پیش برد."

پس شعار "ايران متعلق به همه ي ايرانيان"، حالا دارد مي شود شعار محوري ميرحسين موسوي و آقاي كروبي هم كه قبلا" چنين گفته بود و در حقيقت، جنبش سبز دارد چتر خود را وسيع تر مي كند به سوي همه. همه مليت ها و قوميتهاي ايراني، زبانها، لهجه ها، رنگها و نژادهاي ايراني، زير اين چتر گرد مي آيند. اين اتفاق مباركي است. اما بايد به يك نكته توجه داشت. شعارهاي زيبا، بايد تبديل به برنامه هاي اجرايي شوند وگرنه شعارها زود فراموش مي شوند و از يادها مي روند. بايد از حالا براي فرداي ايران به فكر تشكيل يك كنگره ملي و يك پارلمان ملي باشيم، طوري كه همه بتوانند در آن كنگره ملي عضو باشند و از مجموع نظرات همه گروهها و شخصيتها، بشود به نقشه ساختن يك ايران نوين و مرفه و شايسته دست يافت.

به نظر من لازم است تشكلهاي مخالف نظام ولايت فقيه در داخل و خارج از كشور از فرصت استفاده كنند و برنامه هاي جدي و محكمي براي اداره ايران بعد از پيروزي جنبش سبز مردم ايران تهيه كنند. ما بايد بر روي حداقل هايي مثل حق انتخاب مردم، برابري و عدالت و آزادي توافق كنيم و بدانيم اين رژيم، روزهاي استيصال و اضمحلال خود را سپري مي كند و كافي است ما به خودباوري برسيم و نگذاريم ننگ پذيرش يك حكومت استبدادي بيشتر از اين بر ما و تاريخ ما ادامه يابد. لازم است از حالا در جيب هر ايراني نقشه اي براي فردا باشد. يك نقشه، كه كف آن دموكراسي و رفاه ايرانيان باشد و بر روي آن كف و حداقل ها تفاهم ملي صورت گرفته باشد.

مردم هم يادشان هست كه با شعارنويسي روي ديوارها و اسكناسها و به انحاء مختلف به يكديگر علامت بدهند كه "سبزها زنده اند". اين نظام رفتني شده است. رفتني تر از هميشه.

پي نوشت: فايل تصويري زير، مصاحبه ام با خبرها و نظرهاي جمعه سوم ارديبهشت است كه متن آن در بالا آمد.


۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

قوه قضائيه، ضعيف و وابسته!

قوه قضائيه در دوران اخير، بي شك در ضعيف ترين ادوار تاريخي خود قرار دارد. شخصيتي غيرمستقل و ضعيف النفس به نام صادق لاريجاني كه از مرتبه علمي و مذهبي بسيار پاييني نسبت به روساي سابق قوه قضائيه قرار دارد، امروز بر صندلي رياست اين قوه تكيه زده تا بدترين و سياه ترين دوران را براي آن رقم بزند. هرچند دورانهاي سابق نيز اين قوه، كارنامه اي رسوا و سرشار از جنايت دارد، اما حالا حتي "ويرانه"اي كه آيت الله محمد يزدي به آيت الله شاهرودي تحويل داد، آبرو يافته است. در دوران صادق لاريجاني به يك خانواده پنج نفره به دليل حضور در مراسم عاشوراي امسال، يكجا حكم اعدام داده شده و اين با هيچ دوران ويران ديگري در اين دستگاه قابل قياس نيست! امروزه قضات قوه قضائيه زير سايه نيروهاي امنيتي و در خدمت كودتاچيان سپاه قرار دارند و حتي اجازه ورود به برخي زندانها و ديدار با محكومان را هم ندارند! اين ميزان ضعف و زبوني و ذلت، براي قوه اي كه قاعدتا" بايد از حكومت مستقل باشد و مأمن عدالت و بيطرفي باشد، يك رسوايي بزرگ و تاريخي است كه ابعاد آن را به مرور خواهيم ديد و نامي كه هرگز از يادها نخواهد رفت، صادق لاريجاني رئيس اين قوه است.
قوه وابسته قضائيه در حالي كه شكايتهاي متعدد شخصيتهايي مثل خاتمي، رفسنجاني، موسوي و كروبي از خبرگزاري ايرنا و روزنامه هاي دولتي ايران و كيهان را بدون رسيدگي به دست بايگاني سپرده است، در اقدامي جانبدارانه به شكايت "علي لاريجاني" رئيس مجلس و برادر رئيس قوه قضائيه از خبرگزاري دولتي ايرنا رسيدگي كرد و مديرعامل سابق ايرنا را كه منصوب دولت احمدي نژاد بود و اكنون نيز در دفتر رئيس دولت كودتا كار مي كند، به چهارماه زندان محكوم كرد.
مصاحبه زير ديروز سه شنبه با صداي آمريكا انجام شده و در آن اين مسئله بررسي شده است.

۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

اوست "باقي"!

همه ما "باقي" هستيم!

جايي شنيده ام خداوند كه هزاران "صفت ذاتي" دارد، در هر يك از ما آدميان، يك يا چند صفت از آن هزاران را به وديعه و امانت مي گذارد. در يكي بخشندگي اش را، در يكي صبوري اش را و در يكي ذكاوت اش را و در يكي عدالتش را. صدها صفت ديگر خداوندي هم هست كه در فطرت ما آدميان سوارند و در دعايي گرد هم آمده اند؛ "رئوف/ مهربان"، "ستار/ پوشاننده عيوب"، "باقي/ ماندگار"و...

در طول سابقه مطبوعاتي خود، گاهي با آدمهاي عجيبي همكار بوده ام كه اصيل بوده اند (و راستي "اصيل" هم نامي از صفتهاي خداوندي است). كساني را ديده ام كه نسخه اصل انسانيت بوده اند. روزنامه نگاراني كه قبل از هرچيز يك انسان آزادمنش بوده اند و بعد از كوتاه زماني، اين حقيقت به اثبات رسيده كه آنها در عرصه روزنامه نگاري ايران، ستارگاني درخشنده اند. يكي از آنها "سيدعمادالدين باقي" است. با "باقي" مدتي در روزنامه هاي "سلام، "جامعه"، "توس" و "عصرآزادگان" از دور و نزديك همكار و همراه بوده ام و از او يك تصوير در ذهنم باقي مانده است: مردي سليم النفس، دانا و آرام، كه ظاهر و باطني يكسان دارد و همواره بر مرام خود "باقي" مانده است. به نظرم خداوند در "سيد عمادالدين" صفت ماندگاري و بقاء بر مرام را به امانت گذاشته است.

عمادالدين باقی فقط در طول اين در چهار سال گذشته، پس از تحمل سه سال زندان، ۲۳ بار به دادگاه احضار و يا محاکمه شده است و اكنون بيش از سه ماه است در انفرادي محبوس است. افراد زيادي را به اين ميزان پايمردي مي شناسم كه عمادالدين باقي يكي از خوبترين آنهاست؛ كساني كه با اين همه فشار نظام استبدادي، خسته نشده اند و بر مسير خود پايدار مانده اند.

"باقي" اكنون چندماهي است مجددا" در زندان است و خبرهاي جسته و گريخته، حكايت از وخامت حال جسمي او و بخصوص بيماري تنفسي اش دارند. او با جديتي درخور تحسين، همواره براي زندانيان سياسي تلاش كرده و اينك خود دربند است. مطمئنم روزي كه چندان دير نيست، "عمادالدين باقي" از شايسته ترين انسانها براي گفتن از انسانيت و آزادي و عدالت است. زيرا بهاي آزادي و عدالت را پيشاپيش پرداخته است.

نه تنها "عمادالدين باقي" بلكه "احمد زيدآبادي"، ، "عيسي سحرخيز"، "شيوانظرآهاري"، "مسعود باستاني" و صدها زنداني سرشناس و ناشناس ديگر نيز از جمله "باقي"هاي عرصه انديشه و آزادي ايران زمين هستند. آنها كه در مسير آزادي و عدالت، بر مرام خود "باقي" مانده اند و اكنون در سلولهاي كوچك، تاوان اين پايمردي ها را مي دهند. براي آزادي شان دعا مي كنيم و در آرزوي روزي هستيم كه آنها پاداش نبرد مردانه شان را براي آزادي و عدالت بگيرند.

ترديدي نيست كه ما پيروزيم، وقتي زندانيان ما بر "مرام" خود باقي هستند و ما نيز بر "عهد" خود. عهد ما شكستن بت استبداد در پهنه ايران عزيز است و بر اين عهد باقي مي مانيم. شايد خدا صفت "نصرت" و "صبوري" خود را در وجود ما به امانت گذارده باشد.

به ياد همه آنها كه دربندند، بايد هر كار كه مي توانيم براي پيروزي بر استبداد ديني بكنيم و يك لحظه خسته و نااميد نباشيم. هرگز به اندازه اين روزها، پايه هاي استبداد ديني در ايران چنين متزلزل نشده بود. و اين به يُمن باقي ماندن همه ما در عرصه استقمات و صبر و اميد است.

پي نوشت: درگذشت مادر سينماي ايران "نادره" عزيز (حميده خيرآبادي) را تسليت مي گويم.