۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

هاشمي رفسنجاني و «توبه ي ناگزير»!


هاشمي رفسنجاني و «توبه ي ناگزير»!
ديروز «نلسون ماندلا» از بيمارستاني در ژوهانسبورگ مرخص شد و به خانه اش بازگشت. مشكل او عارضه تنفسي بود كه خوشبختانه رفع شد. اما ميليونها شهروند آفريقايي كه در اين دو روز بستري ماندلا، براي سلامتيش دست به دعا برداشته بودند، در و ديوارهاي شهر را از نقاشي دستهاي دعاي معصومانه كودكان انباشته بودند. يك كودك آفريقايي در حاشيه خبر ترخيص ماندلا از بيمارستان با شادي به B.B.C گفت:«زندگي بدون ماندلا، براي من هيچ معنايي ندارد!»
به راستي چند سياستمدار چنين اقبالي دارند تا در سن 92 سالگي، اينگونه در قلب مردم و حتي كودكان جامعه ي خود پادشاهي و سروري كنند؟ آن هم سياستمداري كه سالها قبل با ميل خود از حكومت و دولتمردي كناره گرفته است؟ پاسخ معلوم است؛ در دوران ما فقط «ماندلا» چنين است و بيراه نيست اگر او را يك «افسانه ي زنده» بناميم.
بر خلاف اين اسطوره زنده، ما «مردگان» بسياري را مي شناسيم كه ظاهرا" هنوز نفس مي كشند! سياستمداران بسياري را مي شناسيم كه با اينكه هنوز هم دستي و نقشي در قدرت دارند، و با اينكه هنوز هم جزو «رجال سياسي زنده» محسوب مي شوند، اما از نگاه جامعه يك «مرده سياسي» محسوب مي شوند. آنها ديگر حضوري در جامعه زندگان ندارند و در كهكشان فكري مردمشان حتي به اندازه يك ستاره دوردست هم نوري نمي افشانند چه رسد كه زندگي بدون آنها، براي مردم بي معنا شود. از اين قبيله ي «مردگان سياسي» در عالم سياست ايران امروز فراوانند. از شخص آقاي خامنه اي بگيريد كه گويا يك «صورتك بيروح» است از يك رهبر كه گاهي مي آيد و سخني مي گويد و شبح وار مي رود، بي روح و بي زنده گي! تا بسياري از مراجع تقليد، روحانيون، سرداران و... گويا كه «هرگز زنده نبوده اند»! اما عجبا كه همين مرحومان سياسي، از ترس آنكه مبادا قدرت واقعي و يا قدرت خيالي و توهمي خود را از دست بدهند، بر مردگان ديگر هم لگدي مي زنند و پس پسكي مي روند تا مطمئن شوند كه مرده ي كناري زنده است يا نه؟ و اين لگد زدنها بر نعش مردگان سياسي، در كشور ما گاهي تبديل مي شود به «خبر»! اين روزها «خبر رسمي» كشور، نه اعدامهاي هولناك آدمهاي بيگناه است و نه دفن مخفيانه جسد آنهاست، بلكه خبر اصلي «حمله اصولگرايان به هاشمي رفسنجاني» است! كسي كه بعضي باور ندارند او حتي زنده باشد، كسي كه بايد كلي در ذهن خودت بگردي تا بداني كه آخرين خبري كه از او شنيده اي، به جز «گلايه و خاطره و كنايه هاي نرم!» در سايت اينترنتي اش، چه چيز مهمي بوده است؟    
من معتقدم آقاي هاشمي رفسنجاني، بعد از سكوت سردش در سال 88 و در مقابل آنهمه ستم آشكار حاكميت بر مردم، از لحاظ سياسي پايان يافته و تمام شده است. همان طور كه خيلي از اعضاي «حزب كارگزاران سازندگي» كه انگاري نبض حياتشان، از بودجه دولتسراي هاشمي تأمين مي شد مدتي است با انزواي سياسي هاشمي، به ديار سكوت و نيستي و فراموشي شتافته اند! سال قبل در ميانه ميداني كه هاشمي رفسنجاني بايد جانب حق را محكم و مستحكم مي گرفت و در جايي كه «خون» جوانان بيگناهي مثل ندا و سهراب و امير و كيانوش و... خط بزرگي بين حق و باطل كشيده بود، او بعد از خطبه هاي نمازجمعه 26 تيرماه يكسره سكوت كرد و سكوتش، قاتلان را به كشتار بيشتر مردم ترغيب كرد. هاشمي در جريان جنبش سبز مي توانست «از نو» متولد شود، چنانچه هر كسي مي تواند از نو متولد شود، اما اين اقبال نصيب او نشد و ترجيح داد چشم بر جنايات آشكار حكومت ببندد. شايد اگر هاشمي رفسنجاني جانب مردم را مي گرفت، مي توانست با اقتدار كامل، به همان «رهبر معترضاني» تبديل بشود كه امروز «برچسب» آن را مي خورد و به آن اتهام از سوي حكومت سرزنش و توبيخ مي شود. شايد (و مي گويم شايد) او مي توانست با اين تولد دوباره، اشتباهات گذشته اش را در محكم كردن پايه هاي ديكتاتوري آقاي خامنه اي جبران كند. او نمي توانست «حسيني» باشد، اما سكوتش شبيه بزرگان كوفه بود. او اصرار داشت همچون «سليمان صرد خزاعي» چشم از نينواي خيابانهاي ايران برگيرد و بر نداي «هل من ناصر» نداها و سهرابهاي ايران زمين گوش فروبندد! راستي چرا هاشمي حتي به اسناد تجاوزهاي كهريزك كه آقاي كروبي برايش فرستاد، بي توجهي كرد و چرا سكوت را بر جانبداري از حقيقت برگزيد؟
«سليمان صرد خزاعي» سردمدار دعوت مردم كوفه از حسين بن علي(ع) بود. اما ناگهان از روي جبن و ترس، عهدش را شكست و با سكوت خود بر قتل حسين و يارانش رضايت داد. «سليمان» بعد از فاجعه عاشورا، بسيار توبه و انابه كرد ولي هرگز نتوانست لكه خون نداها و سهرابها را كه بر دامنش پاشيده بود، از دامن خود پاك كند. سكوت «سليمان صرد رفسنجاني»، فقط به تحكيم ديكتاتوري «عبيدالله خامنه اي» منتهي شد، اما چيزي نصيبش نكرد و در آتش ندامت خويش سوخت.
اينك هاشمي رفسنجاني دقيقا" از همان ناحيه اي زير فشار اصولگرايان و حكومت قرار گرفته كه روزگاري خودش از همان ناحيه براي راندن و تاراندن مخالفانش بهره برده بود. او از ابتداي انقلاب اسلامي 57 اشتباهاتي كرد كه مجال مرورشان نيست، ولي به خصوص مشاركت در عزل ناجوانمردانه آيت الله منتظري از مقام جانشيني رهبري و لابي گري براي تعيين خامنه اي به عنوان رهبر بزرگترين خيانت آقاي هاشمي به آرمانهاي انقلاب 57 بود. شايد با وجود آقاي منتظري در جايگاه رهبري، انقلاب 57 چنين به انحراف نمي رفت و شايد او مي توانست از تحكيم ديكتاتوري ديني در كشور جلوگيري كند. آقاي منتظري تنها كسي بود كه در مقابل كشتارهاي سال 67 قد علم كرد و بعد از آن بيست سال انزوا و حصر خانگي را مردانه تحمل كرد و هرگز از اقدام انساني خود پشيمان نشد.
آقاي رفسنجاني در سال 1368 در جريان انتخاب سيدعلي خامنه اي براي مقام رهبري در كار مجلس خبرگان دخالتي آشكار كرد و با بيان يك «خاطره و خواب از امام» در وظيفه مجلس خبرگان براي تعيين رهبر آينده «اعمال نفوذ» نمود و تاج رهبري را بر سر هم پيمان خود، آقاي خامنه اي نهاد و او را يك شبه «آيت الله خامنه اي» لقب داد. اكنون خود هاشمي رفسنجاني، مغضوب رهبري است و از قضا، هاشمي رئيس همان مجلس خبرگاني شده است كه بايد بر عملكرد «رهبري» نظارت داشته باشد! اما نكته عبرت آموز اينجاست كه نطفه ضعف و انفعالي اين مجلس خبرگان، با مشاركت خود آقاي رفسنجاني بسته شده است! پس جاي هيچ گلايه اي نيست.
آقاي هاشمي با تقديم تاج سلطنت به آقاي خامنه اي، خود رئيس جمهور شد و بعد از هشت سال تلاش كرد رياست جمهوري خود را مادام العمر كند. آقاي عطاءالله مهاجراني معاون پارلماني او، سال 1375 زمزمه اي را شروع كرد تا آقاي رفسنجاني «مادام العمر» در مقام رياست جمهوري باقي بماند؛ اما چنان نشد. آقاي هاشمي در دوران رياست جمهوريش، تأسيس «حزب دولت ساخته» را هم در كشور رايج كرد و حزب دولت ساخته «كارگزاران سازندگي» را با تركيبي از وزيران و مديران دولت خودش بنيان گذاشت. حزب كارگزاران سازندگي مركب از آقايان نوربخش، زنگنه، محمد هاشمي، مهاجراني، كرباسچي و ديگران با بودجه هاي هنگفت دولتي، تبديل به بازوي حزبي آقاي هاشمي شدند ولي دوام چنداني نيافتند. زيرا اصالت يك حزب سياسي را نداشتند. بعدها حزب دولت ساخته «جبهه مشاركت» در دولت آقاي خاتمي و احزاب اصولگراي «آبادگران» و «رايحه خوش خدمت» در دولت احمدي نژاد هم چنان سرنوشتي پيدا كردند.
اكنون آقاي هاشمي رفسنجاني از سوي همان ناحيه هايي ضربه مي خورد كه خودش در ايجادشان نقش داشته؛ فشار از سوي يك «رهبر ديكتاتور» كه مجلس خبرگان جرأت نظارت بر عملكردش را ندارد و حمله از سوي «احزاب حكومتي» كه خود او در ايجاد هر دو همواره نقش داشته است. بماند كه انزواي امروز هاشمي، به اعتقاد من «تقاص» انزواي بيست ساله اي است كه او و همدستش آقاي خامنه اي، براي آيت الله منتظري ايجاد كردند و هاشمي در آن عزل و انزواي ناروا نقشي اساسي داشت.
اين روزهاي سخت، قاعدتا" بايد نگاه آقاي هاشمي به ياري مردم باشد. اما آيا مردمي كه عملكرد 31 ساله هاشمي و بخصوص سكوت «سليماني» او را در اين يك ساله ديده اند، مردمي كه رضايت او را در كشتار بيگناهان مي بينند، آيا تمايل و رغبتي به هاشمي نشان خواهند داد؟ من بعيد مي دانم. با اين حال، راه «توبه ي سليماني» هنوز بسته نيست. چنانچه «سليمان صرد خزاعي» در هشتاد و شش سالگي، شمشير حق طلبي از نيام بركشيد و به خونخواهي بيگناهان نينوا قيام كرد.
تا زماني كه خط حق و باطل چنين آشكارا از يكديگر جداست، جبران سخت نيست. واي از روزي كه نشود حق را از باطل سرند و جدا كرد. براي آقاي هاشمي، كه مقدمه و عملكرد خوبي در سالهاي قبل نداشته، آرزوي «نيك فرجامي» مي كنيم. مي گويند دعاي «عاقبت به خيري» همواره محل استجابت دارد. به شرط آنكه عزمي براي توبه وجود داشته باشد. هاشمي در هر صورت نيازمند «توبه» است. از طرفي حاكمان از او مي خواهند «توبه» كند و با صراحت بيشتري از آنها طرفداري كند. اما نياز خود آقاي هاشمي، توبه و بازگشت به سوي مردمي است كه حقيقتا" به همه آنها «بدهكار» است. بدهكار به تمام معنا. آقاي هاشمي ناگزير است از يك توبه ي سرنوشت ساز. يك بازگشت ناگزير! حال انتخاب مسير اين بازگشت، به سوي حاكميت متزلزل و يا بازگشت به سوي مردم، البته با خود اوست.
پي نوشت: درباره علت فشارها بر هاشمي رفسنجاني، ديروز (جمعه) گفتگويي داشتم با راديو بين المللي فرانسه. براي شنيدن آن مي توانيد به سايت راديو فرانسه (اينجا) مراجعه كنيد و يا آن را همينجا بشنويد. 



۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

دادگاه حريري، هراس رهبري، وظيفه ما!

 دادگاه بين المللي ترور نخست وزير اسبق لبنان «رفيق حريري» پدر «سعد حريري» نخست وزير لبنان، دارد به نقاط بسيار حساسي مي رسد. از جند هفته قبل كه اين دادگاه، ردپاي تروريستها را تا حزب الله لبنان و مقامات حكومت تهران گرفت، اين دو به شدت به تلاش و فعاليت افتاده اند تا به هر طريقي جلوي روند اين دادگاه را بگيرند. هنوز مدارك دادگاه علني اعلام نشده ولي از واكنش و اضطراب مقامات تهران و حزب الله لبنان، اينطور به نظر مي رسد كه هراس آنها از اين دادگاه، هراس از مستنداتي است كه غير قابل انكارند!
چندي قبل «سعد حريري» در سفر به تهران با سيدعلي خامنه اي رهبر ايران ديدار كرد و جالب اينجاست كه خبري كه از اين ملاقات منتشر شد، خشم و عتاب آيت الله خامنه اي از نتيجه دادگاه بود كه هنوز منتشر نشده است. انگاري تا چوب را بالا بردند، حساب كار به دست رهبر ايران آمده بود كه چنان خشمگنانه از آن دادگاه و «هر حكمي كه بدهد» ابراز تنفر و انزجار مي كرد. از طرفي سيدحسن نصرالله دبيركل حزب الله لبنان به مذاكرات پي در پي ديپلماتيك و تهديدهاي خود درباره اين دادگاه ادامه داد و بالاخره تهديدش را عملي كرد. نصرالله به يكباره دستور داد اعضاي حزب الله از دولت ائتلافي وخدت ملي استعفا كنند و دولت سعد حريري از اكثريت افتاد و ساقط شد. آن هم در شرايطي كه آقاي حريري در آمريكا و ميهمان باراك اوباما بود.
اكنون لبنان دستخوش بحث و گفتگو براي تعيين يك نخست وزير ديگر است. اين بحثها ممكن است تا مدت كوتاهي توجه مردم لبنان را از آن دادگاه بين المللي و مستندات قتل نخست وزير پيشين و محبوبشان «رفيق حريري» منحرف كند. اما آنچه بالاخره از بام بر زمين خواهد افتاد، تشت رسوايي تمامي عاملان و آمران ترور خونبار رفيق حريري است.
در اين ميان آنچه اهميت بسياري دارد، تلاش كوشندگان حقوق بشر و آزاديخواهان ايراني است تا اجازه تضعيف روند رسيدگي به اين پرونده را ندهند و اگر رهبر جمهوري اسلامي چنين از نتيجه ها و رأي آن دادگاه واهمه و هراس دارد، اين اشاره را به درستي دريابند و خواهان محاكمه و مجازات عاملان ترور رفيق حريري (به خصوص اگر مقامات تهران در آن نقشي داشته اند) بشوند. كوشندگان آزادي و حقوق بشر ايراني، با اين اقدام حمايتي خود از يك دادگاه بين المللي، علاوه بر اينكه در مسير هميشگي عدالت خواهي حركت مي كنند، همچنين زمينه رواني و مقدمات لازم را براي محاكمه و مجازات مقامات جمهوري اسلامي در قتل و اعدام و ترور مخالفان داخلي هم فراهم خواهند كرد. شايد به همين انگيزه بتوان نگاه نهادهاي مستقل حقوقي جهان را به جنايات فراواني كه درون كشورمان رخ مي دهد معطوف كنيم و دست كم روند تشكيل پرونده و مستندات را براي مقامات حكومتي كه دست اندركار قتل و اعدام و شكنجه و تجاوز و آدم ربايي و جنايات ديگر هستند، سرعت ببخشيم. به هر حال همان طور كه بايد منتظر مجازات عاملان ترور خونبار نخست وزير اسبق لبنان باشيم، با فعاليت متمركز روي ساير موارد تروريسم دولتي در ايران، مي توانيم به آينده نزديكي اميدوار باشيم كه آمران و عاملان جنايات در ايران هم به دست دادگاههاي بين المللي سپرده شوند.
پي نوشت: صبح ديروز، حسين خضري جوان كرد را در اروميه به صورت «مخفيانه» و بدون اطلاع خانواده يا وكيلش اعدام كردند. آيا اجراي عدالت(!) بايد به صورت «مخفيانه» باشد؟ آيا اين نوعي جنايت دولتي نيست؟ اگر از نظر مقامات قضايي ايران اين قبيل احكام عادلانه هستند، پس چه ترسي از اجراي قانوني و بدون انتقام گيري عدالت دارند؟ مي كويند مادر حسين خضري بعد از شنيدن خبر اعدام مخفيانه فرزندش، قدرت تكلم خود را از دست داده است. تسليت به خانواده اين جوان بيگناه و همه ايرانيان. و هشدارباش كه وقتي در مقابل ظلم سكوت كنيم، آن ظلم عاقبت روزي دامان خود ما را هم خواهد گرفت.

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

خاتمي به هدف زد: آنها از «احتمال» حضور مخالفان هم وحشت دارند!


خاتمي به هدف زد:
آنها از «احتمال» حضور مخالفان هم وحشت دارند!
به نظرم خاتمي درست به هدف زده و همين باعث عصبانيت شديد مقامات نظام شده است. او سه شرط براي «احتمال حضور در انتخابات» گذاشت و مقامات با عصبيت و پرخاشگري، پرده از خيلي چيزها برداشتند؛ اولي اينكه «فتنه گران جماعت محدودي» نيستند كه بشود حتي براي تظاهر هم به آنها امتياز حضور در يك انتخابات داد! اين يعني حكومت بيش از خود ما، از قدرت و پتانسيل مردم معترض و مخالفانش آگاه است.
كمتر از يك هفته طول كشيد تا دريابيم خاتمي اين بار درست به هدف زده است و پرده هاي تازه اي از وحشت حاكمان را به كناري زده است. خاتمي اگرچه با گذاشتن اين سه شرط براي ورود به رقابتهاي انتخاباتي، خودش را در معرض انتقادهاي معترضان و مخالفان نظام قرار داد، اما به گمانم او هدف بزرگتري را دنبال مي كرد و به نتيجه آن هم رسيد. هدفي كه امروز با اعتراف عريان «احمد جنتي» دبير شوراي نگهبان به دست آمد. اينكه جمهوري اسلامي، حتي در شكل ظاهر هم نمي تواند پنهان كند كه يك نظام غيرانتخاباتي و تك حزبي است و همه تظاهرش به انتخابات، يك نمايش رسواست.
بعد از كودتاي انتخاباتي 88 به اين سو، آيت الله خامنه اي بارها تلاش كرد «فتنه گران» را جماعت محدودي بنامد كه در مقابل «رأي مردم» و «خواست نظام» ايستادگي و لجاجت مي كنند. تريبون هاي رسمي نظام و شخص رهبري بارها از «پيروزي 80 درصدي نظام در انتخابات 88» سخن گفته اند و تمامي آراي مخالفان را هم به عنوان «تأييد نظام با رأي مردم» تبليغ مي كنند. اكنون و در آستانه انتخابات مجلس نهم، خاتمي به يكي از سران فتنه(!) كه به قول مقام رهبري، هيچ جايگاهي در ميان مردم ندارند، سه شرط گذاشته تا «شايد» معترضان در انتخابات بعدي شركت كنند. اين سه شرط خاتمي، براي هر كسي كه كمترين شناختي از حكومت داشته باشد، «شرط محال» و ناممكن هستند: التزام به قانون اساسي، آزادي كليه زندانيان سياسي و برگزاري يك انتخابات قانونمند و آزاد! اين سه شرط، محك بزرگي براي رد اين ادعاي رهبري بود كه اگر «فتنه گران» در اقليت هستند و اگر واقعا" منفور ملت هستند، پس چرا رهبر و مقامات نظام حتي از «احتمال حضور» آنها در انتخابات بعدي از حالا چنين به هراس و وحشت افتاده اند؟
خاتمي با شناخت دقيق از وضعيت فعلي نظام، اين سه شرط محال را مطرح كرد زيرا مي دانست بعد از پاسخ حاكميت به اين سه شرط، پرده ديگري از رسوايي هاي اين نظام غيرمردمي برملا خواهد شد. واقعيتي كه به سخنان عصبي آيت الله جنتي وفاش شد. واقعيت اين است كه جمهوري اسلامي ديگر تحمل برگزاري هيچ انتخاباتي را ندارد، حتي حالا كه تمام ابزارهاي قبل و بعد از انتخابات را براي «تغيير نتيجه» يكجا در اختيار دارد؛ و اين يعني «وحشت نظام از رأي مردم». خاتمي سه شرط حداقلي براي شركت در انتخابات آينده گذاشت (با آنكه مطمئن بود نظام هيچكدام را نمي پذيرد) و آيت الله جنتي، وحشت نظام را از حضور دوباره و رأي متفاوت مردم نمايان كرد. اين هوشمندي خاتمي، حتي اگر برنامه ريزي شده نبود، ولي نتيجه بزرگي به دست داد. جمهوري اسلامي ديگر حتي در صورت ظاهري هم نمي تواند ادعاي دموكراسي و مردمسالاري بكند. حكومتي كه تظاهر مي كرد و هنوز هم تظاهر مي كند كه مبتني بر رأي و خواسته مردم است، اكنون سه شرط حداقلي خاتمي و به خصوص شرط «برگزاري انتخابات قانوني و سالم» را رد مي كند و اعلام مي كند نيازي به حضور رقيبان به بند كشيده خود ندارد! دو شرط ديگر خاتمي يعني آزادي تمامي زندانيان سياسي و التزام به قانون اساسي هم بخش ديگري از ماهيت واقعي مقامات جمهوري اسلامي را رسوا مي نمايد.
سران جمهوري اسلامي با حمله به خاتمي به چند واقعيت بزرگ اعتراف كرده اند، اعترافاتي كه تاكنون به اين صراحت نگفته بودند و اين براي آگاهي بدنه اجتماع ايرانيان كه هنوز دلبستگي هايي به نظام دارند، بسيار مهم است. واقعيتهايي كه اگر چه مردم بسياري به خوبي آنها را لمس مي كنند، ولي هنوز بايد روشن تر شوند تا ساير اقشار جامعه را هم به آگاهي برساند. همچنان كه رسانه اي شدن اين ماهيت نظام، براي تنوير افكار عمومي جهانيان بسيار اهميت دارد. نظام با رد شروط خاتمي به چند نكته با صراحت اعتراف نمود:
اول: ج.ا اعتراف مي كند به وجود دهها زنداني سياسي كه به جرم مشاركت در انتخابات پيش در زندان هستند! اين به نوعي اعلام پذيرش كودتاي انتخاباتي سال 88 و «تغيير نتيجه آراء» توسط سپاه و شوراي نگهبان و به بند كشيدن فعالين ستادهاي انتخاباتي است.
دوم: ج.ا اعتراف مي كند به عدم التزامش به قانون اساسي و حقوق شهروندان. به نظرم اين شرط خاتمي، هوشمندانه ترين شرط او بود. مقامات نظام اگر ذره اي بينش و درايت و به قول آقاي خامنه اي «بصيرت» داشتند، با رد اين شرط خود را بيش از اين در مظان اين اتهام داخلي و جهاني قرار نمي دادند كه حكومت ايران به قوانين خودش هم پايبندي و التزام ندارد!
سوم: ج.ا اعتراف مي كند به اينكه جز با تقلب و زندان و سركوب، نمي توانست رأي مردم را تسخير و مصادره كند. بنابراين ديگر اين اشتباه را تكرار نخواهد كرد كه مردم را به صحنه انتخابات فرا بخواند و دعوت كند. چه رسد به اينكه حتي براي گرم كردن تنور انتخابات، شرط و شروط رقيبان را بپذيرد! بنابراين آيت الله جنتي با كمال شتابزدگي، مي گويد:«نيازي به حضور اصلاح طلبان در انتخابات نيست!»
چهارم: ج.ا اعتراف مي كند كه به رغم تبليغات گسترده اش، از وزن واقعي مردم معترض و مخالفان خود به خوبي آگاهي دارد و مي داند جنبش اعتراضي مردم ايران، نه تنها «جماعت محدودي» نيست بلكه مثل سيلابي است كه به هيچ وجه نبايد امكان حضور بيابد وگرنه بنياد ستم را از بين مي برد. اين بزرگترين سند قدرت جنبش مردمي ماست.
مقامات جمهوري اسلامي اكنون به روشني اعتراف مي كنند كه نه تنها نيازي به حضور اصلاح طلبان يا رقيبان ديگر براي شركت در انتخابات ندارند، بلكه در تلويح اذعان مي كنند كه اساسا" نيازي به رأي مردم هم ندارند. خاتمي با اين اقدام، كه شايد در آغاز مورد انتقاد خيلي ها بود، ماهيت واقعي نظام را توسط سخنگويان اصلي نظام مثل آقاي جنتي فاش ساخت و از منظر كنش سياسي درست به هدف زد.
http://www.facebook.com/notifications.php#!/pages/babak-dad-babk-dad/135566226459293

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

گرگها در سكوت حمله مي كنند! / چند احتمال براي دستگيري سران جنبش


گرگها در سكوت حمله مي كنند!
چند احتمال براي دستگيري سران جنبش
مي گويند گرگها براي حمله به گله، مي گذارند هوا تاريك شود. بعد به صورت جمعي زوزه مي كشند و يكباره سكوت مي كنند. كمي صبر مي كنند و سپس در سكوت، شروع مي كنند به دريدن گوسفنداني كه فريب سكوت بعد از زوزه را خورده اند و به خواب رفته اند. مي گويند در مثل مناقشه نيست و ما گوسفندان بي دست و پايي نيستيم كه بتوانند به راحتي قورتمان بدهند. ولي آنها گرگهاي خونخواري هستند كه به انواع جنايت آشنايي دارند. به عبارتي اگرچه ما امروزه در «كف گرگ بد خونخواره اي» اسير شده ايم، ولي «غير تسليم و رضا» حتما" چاره هاي بسياري داريم. هوشياري مي تواند بهترين راهها را نشانمان بدهد.
احتمال دستگيري و برخورد با آقايان موسوي و كروبي اين روزها بيش از قبل شده و مقامات نظام با تصور اينكه امروزه  قدرت كافي براي سركوب آنها و كنترل قضاياي بعدي را دارند، دائم در صداوسيما و رسانه هاي حكومتي از اين احتمال و عطش انتقامجويي از موسوي و كروبي پرده بر مي دارند. سخنان ديشب حسين شريعتمداري و رحيميان، برنامه هاي ويژه اخبار بيست و سي و مطالب متعدد سايتهاي خبري حكومتي و تجمع لباس شخصي ها در مهديه تهران و شايعاتي مبني بر تجمع بسيجيان در مقابل منزل آقاي موسوي، اين احتمال را بيشتر مي كند كه ظاهرا" حكومت، اين روزها را «زمان مناسب» براي حذف سران جنبش سبز فرض كرده است. بررسي احتمالات دستگيري و حذف آقايان موسوي و كروبي از آن روي اهميت دارد كه فرصت تاريخي مردم براي يك واكنش حساب شده را در خلال آن مي توان سنجيد. يادمان باشد كه اگر حكومت بارهاي قبل جرأت برخورد با سران جنبش را پيدا نكرد ، به اين دليل بود كه «پيش واكنش» مناسب را از سوي مردم در محيط اينترنت و شكلهاي مختلف ديگر ديد و عقب نشست. پس لازم است اين بار هم حساسيت لازم را داشته باشيم. دستگيري و حذف سران جنبش سبز از سه مسير محتمل است:
احتمال اول: برخورد قانوني. يعني احضار قانوني سران جنبش سبز با روند حقوقي! اين احتمال تقريبا" صد در صد منتفي است و به هيچ وجه ممكن نيست حكومت به شكل حقوقي و قانوني به سراغ سران جنبش برود و آنها را در دادگاه علني محاكمه كند. زيرا گمان مي كند با اين روش، فرصت اطلاع رساني و آگاه سازي مردم را به آنها خواهد داد.
احتمال دوم: برخورد مستقيم. يعني دستگيري ناگهاني و بيخبري بعد از آن. حكومت اين شيوه را بعد از انتخابات سال قبل درباره دستگيري بسياري از فعالان سياسي به كار بسته است و چون دستگيري شبانه، غالبا" ضربتي و شوكه آور است حكومت همواره از اين شيوه استفاده مي كند. احتمال دارد اين نوع دستگيري ضربتي، در ايام تعطيل (مثل تعطيلي رسانه ها در همين شب ژانويه و يا در ايام تعطيلات ديگر كشور) صورت بگيرد. دستگيري ضربتي، در نيمه شب و به صورت يورش مأموران و با قطع كردن تمام سيم هاي ارتباطي با ديگران و رسانه ها صورت گرفته است. در اين صورت حكومت احتمال خبررساني بعدي را هم با اقدامات بعدي مثل سانسور خبري و قطع اينترنت و ... ضعيف تر مي كند تا بر اوضاع مسلط شود.
احتمال سوم: برخورد غيرمستقيم. حمله افراد خودسر(!) به منازل موسوي و كروبي و ايجاد خسارتهاي مختلف مالي و حتي جاني به ساكنين منازل. در مرحله بعد، دخالت سپاه و «ربايش» سران جنبش سبز به بهانه «تأمين امنيت» آنها و انتقال آنان به مكاني نامعلوم. در اين صورت هم، بعد از مدتي بيخبري، بازجويي ها عملا" در همان مكان نامعلوم آغاز مي شود و در فاصله اي كه جامعه عطش خبري دارد، خبرهاي ضدونقيض و خوب و بدي را براي گمراه كردن اذهان عمومي منتشر و تكذيب خواهند كرد تا به زعم حكومت، آبها از آسياب بيفتند و مردم دلسرد شوند و با ارعاب و وحشت افكني هاي بعدي سپاه و بسيج، جرأت اعتراض پيدا نكنند.
احتمالات دوم و سوم، اين روزها بيش از بقيه احتمالات مطرح هستند. آنچه مهم است اينكه ما بدانيم وقوع اين اتفاق حتمي است. حكومت هرگز از آقايان موسوي و كروبي (و بسياري شخصيتهاي ديگر كه فكر مي كنند حاشيه امني دارند) نخواهد گذشت و انتقام تمام حقارتي را كه جنبش سبز بر استبداد ديني تحميل كرد، از آن دو و سايرين خواهد گرفت. هرچند با حضور هوشيارانه مردم، اين خواسته حكومت عملي نخواهد شد.
بايد مراقب باشيم؛ گرگها زماني حمله مي كنند كه شكارشان خفته است! حكومت براي قطع هوشياري مردم، دهها جنگ رواني بلد است كه بايد نسبت به همه آنها حساس باشيم. از ايجاد درگيري و جنگهاي «حيدري نعمتي» بين مخالفان، تا ايجاد تنش ساختگي بين جناح حاكم و اصولگرايان و دهها بازي رواني ديگر. بايد هسته هاي خبررساني و اقدام را در ميان خودمان ايجاد و تقويت كنيم. در صورت بروز قطعي اينترنت يا شبكه مخابرات، از حالا بايد روشهاي ديگري را براي خبررساني در ميان جمع خودمان تمرين كنيم. به اخباري كه اين روزها مي شنويم، با ديده «درايت» بنگريم و مراقب دهها دسيسه اي باشيم كه گرگها بر سر راهمان خواهند گذاشت.
اين نوشته را در آخرين دقايق سال 2010 ميلادي به روح «ندا» تقديم مي كنم. كسي كه همچنان «زنده» است زيرا حكومت حتي از روح بلند و مزار او هم مي هراسد. همانگونه كه از طرفي مي گويند «جنبش اعتراضي» مرده است، اما هنوز از «مرده» اين جنبش اعتراضي هم وحشت دارند!
پي نوشت: امشب در فيس بوك هستم. با شناختي كه از حكومت اراذل و اوباش دارم، حدس مي زنم ( و خدا كند درست نباشد) كه در اين تعطيلات رسانه هاي جهان در شب ژانويه و شروع سال نوي ميلادي، ديكتاتور ديني در دست به كار احمقانه اي بزند و به دستگيري آقايان موسوي و كروبي مبادرت كند. بايد هر كدام از ما با خبررساني درست، مردم را از خبرهاي درست و موثق مطلع كنيم و از بازيهاي رواني حكومت هم غافل نشويم. شايد اين فقط يك «تست حساسيت» از سوي حاكميت باشد. اما در همين تست هم آنها بايد بدانند ما هستيم. مهم خبررساني دقيق و به خصوص جلوگيري از نفاق افكني نيروهاي سايبري در فيس بوك و محيط اينترنت است. حكومت با استفاده از تعطيلات رسانه هاي خبري و هيجان رسانه هاي دنيا در شب ژانويه، ممكن است براي دلسردي مردم هم در محيط داخل و اينترنت دست به كار شود. بايد هشيار باشيم. خبرهاي جديد را زير همين نوشته خواهم گذاشت.