من در مقابل آينه ايستاده ام براي پرسش. براي يافتن پاسخ. انگار روبروي يك دوربين نشسته باشم. دوربين ندارم. مهم نيست. اين هم روي چيزهاي ديگري كه ندارم. اما زنده باد آينه، كه هست! شايد لازم باشد گاهي از نداشته هايت «خشنود» باشي! يكي از دهها نداشته من يك دوربين معمولي است كه بشود ويدئويي با كيفيت مناسب درباره اعتصاب غذاي زندانيان سياسي ضبط كنم. تا با آنها، يا با خودم، و يا با مردم حرفي بزنم. اما گاهي شبيه اين روزها فرا مي رسد كه از اين نداشته ات خوشحال مي شوي! زماني كه از همراهي دوستان در كمپين «هر ايراني؛ يك صدا» براي رساندن پيام تصويري به زندانيان اعتصاب كننده عذر موجهي داشته باشي. زماني كه نخواهي چيزي بگويي كه لمس ابعاد آن، برايت دشوار است. امروز راستش خوشحالم كه دوربين ندارم. چون اگر هم داشتم، رويش را نداشتم كه بنشينم روبروي آن و به لنزش خيره شوم و براي آن آدمهاي بزرگ يا خانواده صبورشان پيامي بفرستم. حمايت البته از كاري كه انتخاب آنهاست، در هر صورتي آري. آنها بر اساس منطقي كه بايد، دست به انتخاب مي زنند و بايد به انتخابشان در هر حال احترام گذاشت. اما حالا عذر موجهي دارم كه نخواهم درباره شرايط خطير آنها حرفي بزنم. حرفي كه هم لاف و گزافه نباشد و هم حق مطلب را به درستي ادا كند. شايد باز نوشتن كلمات بتوانند بخشي از حس مرا منتقل كنند.
من در مقابل آينه ايستاده ام. خود را در زندان، جايي كه بهاره هدايت از دلتنگي هايش نوشته، تصور مي كنم. با خود مي گويم بايد جاي آنها در حصار زندان باشي تا بفهمي معناي واقعي اينگونه اعتراض و اعتصاب غذا و «قمار با جان» يعني چه؟ تا مگر درك كني آنها دارند چه كار بزرگي انجام مي دهند؟ به آنها نه مي توان گفت اعتصابشان را بشكنند، چون با شعور و منطق شان به اين آخرين گزينه اعتراضي متوسل شده اند. و نه مي توان گفت اعتصابتان را ادامه دهيد، زيرا مي دانيم انتهاي اين راه مي تواند چه تلخ باشد. تنها شايد بتوان با اطلاع رساني درباره اقدام آنها، جهان را از اعتراض اين عزيزان در سخت ترين شرايطي كه حكومت اسلامي برايشان به وجود آورده، آگاه كرد. و در نهايت، به هر انتخابي كه مي كنند احترام گذاشت.
پس شايد فقط تصور و خيال بتواند كمي كمك كند تا بخشي از بزرگي كار آنها را لمس كنيم. همين تصور، بهتر از هيچ است. آنها دارند بزرگترين قمار ممكن را با «جان» خود انجام مي دهند و «تصور» بزرگي و ابعاد كاري كه آنها مي كنند، براي مايي كه بيرون از حصارهاي زندان نشسته ايم، آسان نيست. براي دركش، بايد دل بدهي. بايد نيت كني. شبيه نوعي مراسم عارفانه است؛ «تصور كردن» كار بزرگي كه آنها براي اعتراض به ظلم و قتل ظالمانه هاله سحابي و هدي صابر با جان خود مي كنند. پس هر وقت چنان حالي پيدا كردي، مانند من رو به روي يك آينه بايست و با «جهاني» كه در خود توست، سخن بگوي. يا به سخن او گوش بده.
فرض كن اين آينه، همان دوربين روشن است. به چشمان خودت در آينه، به مثابه لنزهاي دوربين خيره بمان. ببين چه حرفي براي گفتن داري؟ يك دوربين، شايد فيلم تو را روي يوتيوب و اينترنت ببرد تا با «وجدان جامعه» سخني بگويي. يا شايد از دريچه آن آينه، بتواني به «وجدان» خودت سفري كني. فرقي نمي كند. اگر حرف حسابي نداري كه بتواند به وجدان جامعه و يا به وجدان خودت تلنگري بزند، بهتر است خاموش بماني و در آينه خيره باشي. اگر وحشتي نداري، به آينه خيره شو و بگذار او با تو سخن بگويد. آن وقت مي بيني قبل از تو، آينه هزار سئوال پيش رويت مي گذارد كه اگر نتواني جوابشان را بدهي، مجبوري خيلي زود از جلويش كنار بروي. هزار سئوال به جانت مي ريزند كه جنم و گوهر و راستي وجود تو را محك مي زنند! و تو در پاسخ به آنها، نمي تواني جز راستي سخني بگويي.
اكنون من در مقابل آن آينه ايستاده ام و كسي از درون من، از من هزاران سئوال مي كند:«براي مبارزه با ستمي كه بر هموطنانت مي رود، چه كرده اي؟ چه مي كني؟ چه خواهي كرد؟ آيا يك بار براي مبارزه با ظلم، از خودت و از جانت مايه گذاشته اي؟ آيا حاضر شده اي يك بار فرياد باشي؟ داد بخواهي؟ بشوري؟ اعتراض كني؟ آيا كمي از وقتت و يا از كارهايت و يا از داشته هايت را براي رهايي مردم و كشورت از اين همه سياهي و پليدي هزينه مي كني؟ آيا به مسئوليتهايت در مقابل جامعه ات عمل مي كني؟ مطمئني كه وقت را بيهوده تلف نمي كني؟ آيا مي داني در دهمين روز اعتصاب غذا،وضع و حال آدمي چگونه مي شود؟ آيا مي داني چشمها، گوشها و ماهيچه ها ديگر از بدن فرمانبرداري نمي كنند؟ آيا حاضري براي مبارزه با ستم، به بدن خود ستم كني؟ آيا مي داني كليد آزادي، در مشت خود ماست. وقتي از خود دل بكَنيم و خود را به مسلخ عاشقي ببريم؟ آيا چنين قماري با خود كرده اي؟»
سئوالها هزارند! با خودم مي گويم خود را در زنداني تصور كن كه ميله هايش از جنس «سئوال» است. دوربين اعتراف به وجدانت، همين آينه مقابل توست. تصور كن و هواي زندان را بو بكش. بوي ناي ستم و بوي خوش اعتراض مي دهد. ترديد نكن كليد باز شدن درهاي زندان، يك «همت جمعي» است. و يادت باشد تو «يكي» از آن جمعي هستي كه اگر سهم خود را با مسئوليت پذيري بپردازي، هم از زندان وجدانت آزاد مي شوي و هم درهاي زندان اوين و گوهردشت و كهريزك و هزاران زندان مرئي و نامرئي ديگر با همان اقدام جمعي شكسته خواهند شد. بگذار رود كوچكي كه از همت تو جاري مي شود، به رودهاي همت ديگران بپيوندد و به درياي اتحاد و اميد و تغيير برسند. اتحاد براي پايان دادن به اين سياهي كه شايسته سرزمين و مردم ايران نيست. پايان دادن به رنجي كه زندانيان بابت آن، دست از جان خود شسته اند و پنجه در پنجه مرگ انداخته اند. و رسيدن به مرز عدالت براي همه، زندگي براي همه، آزادي براي همه.
و زمزمه كن نام آن عزيزاني را كه در اعتراض به قتل دو زنداني بيگناه «هاله سحابي» و «هدي صابر»، ده روز است لب به غذا نزده اند. اسم بردن از آنها مثل ذكر حق گفتن است. مانند نوعي نيايش است. نام بردن از آنها، تو را به فكر بيشتر و مسئوليت جدي تر «ناگزير» مي كند. فكري كه شايد همان «بهترين ايده» باشد براي رهايي از اين استبداد هزاردستان ديني. و مسئوليتي كه ممكن است سرچشمه رود كوچكي از وجود آگاه تو باشد، كه به درياي آزاديخواهي ملت خواهد پيوست.
هميشه نه ولي گاهي به اين آينه، با دقت نگاه كن! و از سئوالهايش نترس. من اكنون مقابل آينه ام. و سئوالها هنوز هم هزارانند. اما تا پاسخي نجويم، چشم از آينه، از خودم، و از درونم بر نمي دارم. پاسخ مشكلات نسل ما، جايي در ميان همين آينه پنهان است. بايد پيدايش كنيم. و پيدايش مي كنيم.