۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه

چگونه يك «منتقد مُشفق» را به «مخالف» تبديل مي كنند!تا...

توجه: ترجمه اين مطب و اخبار ايران به زبانهاي مختلفي كه شما تسلط داريد و ارسال آنها براي رسانه هاي معتبر و مقامات كشورهاي مختلف محل زندگيتان، مي تواند «سهم» شما براي حق طلبي مردم ما باشد و باعث «شنيده شدن» صداي مردم ما به جهان شود. اين يادمان باشد كه هر ايراني يك «رسانه» و يك «سفير» است.
***
«نوشتن» براي روزهايي كه نباشم!
چگونه يك «منتقد مُشفق» را به «مخالف» تبديل مي كنند!
تا بتوانند «به عنوان مخالف» حذفش كنند!
توضيح: در اين نوشته «محالف نظام» به معناي «مخالفت با جمهوري اسلامي» سال 57 نيست بلكه در جهت صيانت از ارزشهاي به تاراج رفته همان حركت مردمي، به معناي مخالفت با نظامي است كه «نماد» و سمبل آن، فرد فريبكاري مانند احمدي نژاد باشد.
***
بدليل اينكه اين روزها در منزل نيستيم، نمي دانم براي بازداشتم چندبار ديگر مراجعه كرده اند. روز شنبه 23 خرداد بعد از قطع تلفنهايم كه موجب شد نتوانم براي دو شب متوالي(جمعه و شنبه شب) با صداي آمريكا مصاحبه كنم، تماس مشكوكي با موبايلم گرفته شد كه شبيه به «خدعه اي» بود كه يكي دو روز بعد به احمد زيدآبادي زدند و همسرش چگونگي آن را در رسانه ها شرح داد. از بنده هم «آدرس دقيق» كلبه اجاره ايم را مي خواستند تا برايم «بسته اي» بياورند! مشكوك شدم چون كسي براي ما فقرا «بسته» نمي فرستد و اين خبر دروغ را باور نكردم!
اما مشكلي كه از دقايقي قبل از آن و شايد بدليل شنيدن نتايج بُهت آورانتخابات براي قلبم پيش آمده بود، موجب شد با بچه ها به بيمارستان برويم و بعد از شنيدن خبر چند مراجعه مشكوك به منزل، وسائل شخصي را برداريم و بيرون باشيم! به عبارتي از آن روز ديگر به خانه نرفته ايم. بيشتر بدليل اصرار بچه هايم كه مي دانند روزانه به تزريق چندباره انسولين نياز دارم و چند قرص بايد بخورم و مراقبتهاي پزشكي ام طوري نيست كه زندان براي حالم خوب باشد!! اين روزها با شنيدن دستگيريهاي فله اي دوستان، و خشونتهايي كه ستاد كودتا اعمال مي كنند، بچه هايم حتي حاضر شده اند از خانه و كاشانه دور باشند، اما گزندي به پدرشان نرسد. خودم هم فكر مي كنم شايد بيرون از زندان، بتوانم مفيدتر باشم. بنويسم و نگذارم (به سهم ناچيز خودم نگذارم) كه حق امثال «ندا» و صدها و هزاران نفر شبيه به او زير پا گذاشته شود.
اما اگر نوبت به من هم رسيد و بازداشت شدم، از حالا براي «هر يك روز» بازداشتم، «يك مطلب» نوشته ام و «كنار» گذاشته ام. جاي امني «بيرون از خانواده» و نزد دوستي امانتدار گذاشته ام كه اميدوارم او مانند امانتداران شوراي نگهبان نباشد و اين امانت را مثل هميشه مؤمنانه نزد خود نگاه دارد و امانتدارانه هم «منتشرشان» كند. در روزهاي بازداشتم، همزمان با شكنجه يا فشارهايي كه در آن سلولها تحمل مي كنم، نوشته هايم را خواهيد خواند. در اين نوشته هاي پيوسته به كودتاچيان كمك كرده ام تا روند تبديل لحن يك «منتقد مشفقانه» به يك «منتقد معترض» و يك «مخالف» را سريع تر و راحت تر به مردم نشان بدهند! ديديم و ديديد بسياري از مخالفان امروز نظام، ابتدا لحني دوستانه و خيرخواهانه داشته اند اما نمي دانيم كه در سلولهاي انفرادي يك متري، چه بر سر آنها آورده اند كه يا به هر جرمي «اعتراف تلويزيوني» كرده اند و يا بعد از بيرون آمدن از زندان و احتمالا" مهاجرت از ايران، از يك «منتقد دلسوز» تبديل به يك «مخالف نظام» شده اند. من با توجه به اوضاع نابسامان قلبي و ديابت شديد، خيلي دوام نمي آورم.
نوشته هاي روز به روز من درباره دلايل و روند تدريجي كه بر من گذشت يعني «تبديل منتقد مشفق به مخالف» نوشته ام و به محض دستگيري ام، روزانه بعد از ساعت 10 صبح و در صورت ادامه بازداشتم، بطور خودكار و همزمان براي وبلاگم در بلاگ اسپات و خبرنامه گويا و صداي آمريكا ارسال مي شود. تأكيد ميكنم نوشته ها نزد خانواده و يا درون خانه ام نيستند. نهايت احتياط را كرده ام تا اگر جان ناقابلم را مي گيرند، لااقل با «نوشتن» به ارزشهايي كه بدانها معتقدم «جان تازه اي» بدهم. طبيعي است حتي خود من هم زير فشار و شنكجه نخواهم توانست روند انتشارشان را متوقف كنم. اين بلوف نيست و كلي وقت مي گيرد توضيح بدهم هر ساعت بازداشت من، مرا يك قدم به مرگ نزديكتر مي كند و اين بار، روي كاركردن قلبم زير فشارها حسابي باز نكرده ام. بنابراين در اين چند روز «حسابي» كار كرده ام و با خواندن هر خبر ناگوار تازه، مطلب روزانه تازه اي نوشته ام و دارم بقيه مطالبم را مي نويسم و مي گذارم.
نوشته هايي كه از حالا دارم مي نويسم؛ به موازات هر روز بازداشتم «بطور اتوماتيك» منتشر مي شوند، تا روز به روز ببينيد «پروسه» و «روندي» كه آقايان سالهاست در پيش گرفته اند، چگونه است؟ يعني خواهيد ديد اين نظام، چطور يك «منتقد مشفق» و صلح طلب و حقگو را به «مخالف نظام» تبديل كرده و مي كنند تا بتوانند سربه نيستش كنند. افراد اصلاح طلبي مثل «محسن سازگارا» و «محسن مخملباف» و صدها نفر ديگر را به ياد بياوريد. نظام با تحمل و سعه صدر مي توانست با تدبيرها و راههاي دلسوزانه اين منتقدان مشفق، سالها قبل در مسير ارزشهاي راستين باقي بماند و روند انحرافش چنين شتابي نگيرد كه دايره خوديهايش، چنين تنگ و محدود شود كه امروزه هست.
در اين يادداشتها از تهديدها و فشارهاي سنگيني كه در اين ماهها بر من و دو فرزندم كه بجز من كسي را ندارند، نوشته ام و مي نويسم. از اينكه به رغم تمام تهديدها، لحنم در مصاحبه هايم با صداي آمريكا ذرّه اي از «دلسوزي» براي كشور و مردم و ارزشهايي كه مردم در انقلاب 57 بدنبال آن بودند، خالي نبود. تمام تلاشهايم را كردم تا خوانندگانم را به شركت در انتخابات تشويق كنم و بعد شرمسارشان شدم. انتخابات را مسالمت آميزترين شيوه تغيير اوضاع مي دانم اما وقتي ديدم برگزاركنندگان و ناظران عدالت ندارند و متأسفانه آن ارزشها با فوت آيت الله خميني به تدريج رنگ باخت و امروز «جمهوري اسلامي ايران» رسما" به «حكومت اسلامي» و «استبداد!» تغيير ماهيت داده است. خواهم نوشت چرا تا روز 22 خرداد 88 هم هنوز خوشبين بودم و هرگز فكرش را هم نمي كردم با ديدن مرگ معصومانه فرزندان كشورمان به يك «مخالف نظام » تبديل مي شوم. اما روز 23 خرداد، تمام باورهايم به عدالت رهبري اين نظام و اخلاص حاكمانش در هم شكسته شد و فرو ريخت. با آن خيانت آشكار يك هفته با بُهت و حيرت كنار آمدم ولي سخنان جمعه آيت الله خامنه اي را كه شنيدم، هر ترديدي را در من از بين برد. اين نظام «هيچ نسبتي» با نهضتي كه مردم و امام خميني به آن معتقد بود ندارد. و عجب نيست اگر از سوي متوليان ميراث و خط امام خميني، هيچ صداي اعتراضي نمي شنويم؛ بايد بدانيم صداها را بسته اند. رسانه ها را به شدت سانسور مي كنند و ديگر بر تمام مدعيات خود و تظاهرات قبلي به آزادي بيان و حق مداري و ارزشهاي اخلاقي هم بي اعتنا هستند.
بعد از نماز جمعه 29 خرداد باور كردم اين نظام كه كودتاچيان و احمدي نژاد نماد آن شده اند، ديگر هيچ نسبتي از ارزشهاي انقلاب 57 و نهضت مردم ندارد. از طرفي از عذاب دامنگير «سكوت كردن» در برابر كشته شدن مظلومانه «ندا» مي ترسم، و شبهاست از سنگيني مسئوليتي كه داريم خواب به چشمم نيامده. اين نظام بايد به ريشه هايي برگشت كند كه ميرحسين موسوي بدنبال احياي همانها بود. مردم اين را با «رأي» خود گفتند اما «رأي مردم» را قرباني كردند تا احمدي نژاد بماند. مردم خواهان همان ارزشهاي مردمسالارانه بودند كه ميزانش رأي مردم بود و لااقل در ظاهر، رأي مردم را با اهمّيت و محترم مي دانست. استقلال و آزادي مي خواست و ...
خاطره سه روز بازداشتم در آستانه شب دوم خرداد 1376 در ستاد آقاي خاتمي و برخوردهاي بسيار غيرانساني كه از بازجويان و نگهبانان آن زمان ديده ام اين را از حالا برايم مسّجل مي كند كه جسمم دوام نمي آورد. در روزنامه جامعه كه مطالب و خاطرات انتخاباتي ستاد خاتمي را با عنوان «صد روز با خاتمي» مي نوشتم، از دادستاني تهران به سردبير روزنامه ماشاءلله شمس الواعظين هشدار دادند فلاني درباره بازداشتش روزنوشته ننويس و چيزي نگويد.و آن مطلب به صلاحديد شمس حذف شد.هرچند قصه چگونگي دستگيري و اتهام ابتدابه ساكن آنها (جاسوسي!) را نوشتم و آن ديسكتهاي word كه چون بازش نمي توانستند بكنند مدعي بودند حروف بهم ريخته آنها، رمزهاي جاسوسي است! بماند كه با وساطت آقاي خاتمي و رئيس جمهوري وقت آقاي هاشمي ما را بيرون آوردند اما آن پرونده هرگز پيدا نشد!
تجربه همان بازداشت سه روزه و رفتارها و بي توجهي هاي مأموران به كمترين حقوقم مثل آب خوردن يا غذا، براي من كافي است تا بدانم الان وضع جسمي دوستان زنداني ما و فرزندان و پدران ما و شما در آن سلولها (به خصوص با سبُعيت نيروهاي بعد از كودتا و نحوه دستگيري ها و آدم ربايي هاي اخير) چقدر خطرناك است.
ترديدي ندارم اگر هم بلايي بر سر برخي از آنها مثل سعيد حجاريان بيايد، خبرش را هم مثل جنازه كشته شدگان روزهاي اخير، «پنهان» مي كنند و تا مدتها هيچ خبري به بيرون نخواهند فرستاد. ماهها قبل شنيده بودم زندانهاي مستقلي از قوه قضائيه تدارك ديده اند كه با كادر مستقلي اداره مي شوند. در اين زندانها نمي شود مثل زندانهاي عادي، از طريق زندانيان ديگر و يا مأموران خيرانديش زندان، پيامي و يا خبري به بيرون فرستاد. لذا سخت بايد نگران حال بازداشتي ها بود. بخصوص آنهايي كه حتي نام و عنوان معروفي ندارند، يا طبق اخبار واصله به رغم زخمي شدن در راهپيمايي هاي اخير، با همان وضعيت به جاي بيمارستان به زندانهاي نامعلوم منتقل شده اند.اولين خواست ما بايد ورود ناظران بيطرف بين المللي حقق بشر باشد تا به سرعت از حال و حقوق قانوني افراد بازداشت شده مطمئن شوند. از حالا مي گويم اگر مراقبتهاي پزشكي و انسولين و آزمايشهاي مداوم و دوري از فشار عصبي سرنوشت و وضعيت دو فرزندم تأمين نباشد، فقط بدليل نوشته هايم كه همواره لحني خيرخواهانه و حق طلبانه داشته اند، من و امثال مرا «مُرده» مي خواهند.
***
هنوز اعتقاد دارم بايد از خود بپرسيم كه :«من براي كشورم چه كار كرده ام؟» و «چه كار مي توان بكنم؟» بد نيست همه ما گهگاه اين سئوال را از خودمان بپرسيم و اين روزها با همديگر مهربانتر باشيم. در اين خانه، گرگهايي آمده اند و خون برادران و خواهران ما را وقيحانه مي ريزند. خوشبختانه ميرحسين موسوي هنوز بر عهد حسيني خود پابرجاست، هرچند سكوت شرم آور برخي بزرگترها در مقابل اين جفاي آشكار به امانت مردم، براي من سئوال بزرگي است اما در عين حال، آن سكوتها مهم نيست. من سهم خود را مي پردازم و كاري به بزرگترها و دلايل درست يا غلط سكوتشان ندارم. من (با همين وسع ناچيزم) تلاش خودم را ادامه مي دهم، تا آن روزي كه وقتي در مقابل آينه مي ايستم، خود را «شرمنده» پدر و مادر داغدار «ندا ي ايران» نبينم. اين روزها بايد بيشتر روشنگري كرد. بايد بيشتر كار كرد و نبايد اجازه داد «حركت حق طلبانه و حسيني» مردم و ميرحسين را به انحراف بكشند يا آن را سركوب كنند. ميرحسين حالا سمبل «حق طلبي» مردم ماست. او سمبل دفاع ما از «پاكي امانت» در مقابل «آلودگي خيانت» است. نكند ما هم آن قوم معروفي باشيم كه در نينوا، دستش به خون حسين آلوده شد يا در برابر شهادت حسين(ع) سكوت كردند يا رضايت دادند و نحسي آن «سكوت خفت بار» تا امروز در آن سرزمين مشهود است. او را ما «دعوت» كرديم و «رأي» داديم. حالا نه ميرحسين را تنها نمي گذاريم و نه از «رأي» خود چشم پوشي مي كنيم. و فردا پنجشنبه با سوگواري و حضور آرام، به «خون ندا» و دهها كشته بيگناه ديگر اداي احترام مي كنيم.
توجه: ترجمه اين مطب و اخبار ايران به زبانهاي مختلفي كه شما تسلط داريد و ارسال آنها براي رسانه هاي معتبر و مقامات كشورهاي مختلف محل زندگيتان، مي تواند «سهم» شما براي حق طلبي مردم ما باشد و باعث «شنيده شدن» صداي مردم ما به جهان شود. اين يادمان باشد كه هر ايراني يك «رسانه» و يك «سفير» است.
بابك داد / 3 تير88/ تهران
***
دعواي بزرگ «امانت» و «خيانت»!
اخبار كشته ها و دستگيري ها و «سربه نيست كردنها»، بسيار «وحشتناك» و «مسئوليت آفرين» است. «كانتينرهاي آهني سيّار» كه هر كدام هشت سلول انفرادي دارد، و تجهيزات مكانيزه ضدشورش بر روي تريلرهاي بزرگ در حال استقرار در شهرهاي شمال خراسان رضوي است تا زمينه سركوب مردم را مهيا كنند. در مدتي كه شوراي نگهبان از نامزدها «زمان» خريده تا به اصطلاح به «بررسي شكايات» بپردازد، نيروهاي مكانيزه ضد شورش در سطح شهرهايي كه من ديده ام و حتي در حومه مشهد مستقر مي شوند تا در موعد مقرر، بتوانند با مردم دلزده و ذلتّ كشيده ايران، سياست «مشت آهنين» را دنبال كند. آيت اله خامنه اي در نماز جمعه ديروز 29 خرداد 1388 به جاي پذيرش «رأي مردم» از نامزد دورغگو و فريبكارش «محمود احمدي نژاد» حمايت كرد و بار ديگر از دزدان آراء مردم پشتيباني نمود و با اين سخنان رسما" از تمامي شرايط رهبري و ولايت فقيه «ساقط» شد. او با اين سخنان، عدم عدالت و شايستگي هاي لازمه براي «مرجعيت ديني» را نيز اثبات كرد و نشان داد نقشه پرداز اصلي خيانت بزرگ و كودتاي 22 خرداد، شخص رهبري بوده است.
مردمي كه اين روزها نظرشان را به گفته آيت اله خامنه اي در «كف خيابانها» ابراز مي كنند، قبل از آن «آراء» خود را در همان «صندوقهاي رأي» كه ايشان توصيه مي كند، ابراز كردند. ولي آراء مردم جلوي چشمشان دزديده شد و هيچ راهي براي اعتراض قانوني باقي نماند و حتي با تقاضاي راهپيمايي آرام و قانوني مخالفت شد. اكنون مردم از ربوده شدن رأي و توهيني كه به شعورشان شده، خشمگين اند و مي پرسند: با «دزدها» چه بايد كرد؟ «رأي نه» ما را دزديده اند. «رأي نه!» ميليونها انسان را دزديده اند و «انفعال ذلّت بار» جايز نيست بلكه فارغ از شريعت و دين، از نظر «مرام انساني» هم؛ سكوت ما «حرام» است.
حالا كه دشمنان ملت «قاعده بازي جوانمردانه» را بر هم زده اند؛ شخص آيت اله خامنه اي با سخنان صريحش در نماز جمعه، ديگر مسئول «تمام هزينه هاي» آن هستند و نه هيچكس ديگري. مردم با حركتهاي مسالمت جو و مدني، خواستار پايان دادن به دروغ و فريبكاري و سوءاستفاده هاي مدام از دين و قدرت و منابع ملي شدند، ولي حاكمان نه گوششان «كر» بود و نه چشمشان «كور». آيت اله خامنه اي قطعا" شنيدند و ديدند صداي آرام مردمي كه بدنبال «سرنوشت امانت» خود بودند و هستند. اما كودتاچيان به نقشه خيانت خود ادامه دادند و باور نكردند همين «مردم آرام» اگر به يكباره بخروشند؛ حاكمان خيانتكار حتي مثل صدام حسين فرصت نخواهند كرد «سوراخي» را در قعر زمين بيابند و در آن «پنهان» شوند.
مردم حالا به خوبي مي دانند ديگر فرقي نمي كند طرفدار كروبي باشند يا ميرحسين موسوي. اين هر دو «نماد نه!» مردم به بازي هاي فريبكارانه و دروغهاي مضحك دولت نهم بودند و حالا ديگر مردم دريافته اند عامل اصلي دزديده شده آرايشان شخص مقام معظم رهبري است؛ مردم دريافته اند كه حتي با ابطال انتخابات، ديگر نمي توان دوباره به خيانتكاران اعتماد كرد تا به «تجديد انتخابات» راضي شوند، آبها از آسياب بيفتند، مردم دلسرد از صندوقهاي رأي قهر كنند و آنها در نمايشي ديگر، «قانوني بودن» خود را با يك «رأي نمايشي» ديگر تثبيت نمايند.
حالا كه به رأي ما چنين خيانت بزرگي كرده اند، تا زماني كه آقايان ميرحسين موسوي و مهدي كروبي «امكان دفاع» از آراي مردم را دارند(كه من مي گويم دارند)، «بسم الله»! همانند هفته گذشته «پيشاپيش» صفوف ملت راه بيفتند و «منّت پيشوايي» اين مردم به ستوه آمده را با جان ودل بپذيرند. اما اگر به هر دليلي «امكان» نداشتند، يا با بازداشت و «گروگان گيري» نزديكان و دوستان و همفكران آنها مجبور شدند كوتاه بيايند و يا خداي نكرده حتي اگر «سركوب» و كشته شدند؛ اين حركت ملي تا پس گرفتن حق ملت ادامه مي يابد.
جمله ام را در حضور شما و براي تأكيد بر يك نكته مهم اصلاح مي كنم. «ما» بايد تا پس گرفتن رأي مان، به اين حركت «ادامه مي دهيم».«ادامه مي يابد» شايد تلويحا" به اين معنا باشد كه يعني ديگران براي ما كاري مي كنند و حركتهاي مردم، خودبخود «ادامه مي يابد» و فردا فقط اگر سودي داشت، سهمي هم به ما ميرسد! اما «ادامه مي دهيم» يعني «هر كاري» كه لازم است مي كنيم تا خودمان حق خودمان را پس بگيريم.
سخنان تهديد آميز آيت اله خامنه اي نشان داد وي شأن رهبري پدرگونه امام خميني را به عنوان «چتري فراگير» براي تمام ملت ايران ندارد و ديگر با زبان امانتداري و صفا نمي شود با خيانتكاران سخن گفت.
با «گرگهاي باتوم بدست» كه فتواي كشتن گرفته اند، نمي شود با لحن «التماس و تمنا» سخن گفت! ما همچنان با «سكوت» راهپيمايي و تحصن مي كنيم و نمي گذاريم اين گرگها؛ به سادگي جوانهاي ما را بدَرند و ببرند و سربه نيست كنند؟ ديگر نمي گذاريم از روي جويي كه «دوباره» از خون بچه هاي ما جاري كرده اند، بگذرند؟ لحظه اي، فاجعه تلخ كوي دانشگاه تهران را در 18 تيرماه 1378 به ياد بياوريد. «حكومت احمدي نژاد» كه فقط در همين چهارساله ما را به «ذلت ملي» كشانده، «تاوان» و نتيجه همان «انفعال ننگيني» است كه «من و تو» و سايرين در جريان كشته شدن «بچه هاي ملت» در كوي دانشگاه كرديم. اين ديگر يك «بازي» نيست! دعواي بزرگ «امانت با خيانت» است. «تاوان آن سكوت» در ماجراي 18 تير78، تجّري و بدرفتاري بيشتر حاكميت، بسته شدن صدها روزنامه و زنداني شدن و فراري شدن و غربت نشنين بهترين سرمايه هاي اين ملت بود. تاوان آن سكوت، «تحّمل حكومت» كسي بود كه قامتش براي قباي رياست جمهوري ايران، خيلي «حقير» است. امروز بايد به «جبران» آن انفعال ننگين، به دفاع از بچه هايمان در دانشگاه و كوي برويم.در دانشگاههاي شهرهاي ديگر، به دفاع از فرزندانمان برويم كه مي خواهند از دزديده شدن «رأي» ما جلوگيري كنند و از «رأي ما» دفاع كنند.
بايد انفعال را كنار بگذاريم. از اين دشمنان زندگي، ادامه اين «زنده بودن» را «گدايي نكنيم». آنهايي كه فرصت «زندگي كردن» را سالهاست از ما «غيرخودي ها» گرفته اند؛ به زنده بودن ما رضايت نمي دهند و امروز و فردا هر يك از منتقدان را به نحوي از پا در مي آورند و سربه نيست مي كنند. بايد باور كنيم پذيرش اين «خيانت»، مصداق كامل «زنده به گوري يك ملت» است. اين زنده به گور شدن را قبول نكنيم. تمام ذلتهاي ملت ما، « تاوان» همان انفعال ننگين است كه بعد از هر بار تجاوز حاكميت به حقوق ملي و شهروندي مان در طول اين 20 سال پيشه كرديم. كساني كه «آزادي ذلت بار» امروز را «به عنوان صدقه» قبول مي كنند و «بي عملي» پيشه مي كنند؛ نگويند «با من كه كاري ندارند!» به ياد داشته باشند، فردا كه اين «باتوم بدستان گرگ صفت»، حمايت و حضور مردم را سركوب كنند، «قلدران» به «يكايك» ما و شما رحم نخواهند كرد و «هر صداي محتملي» را خاموش مي كنند.نگوئيد «به من چه!» اين بار بگوييد:«از من چه كاري ساخته است؟» بپرسيد از من چه كاري ساخته است تا جلوي «پيروزي خيانت بر امانت» بايستم؟ دست از «بُهت» و «بي عملي» برداريد كه «كيهان» نوشت «اين بهت است؟! تازه كجايش را ديده ايد؟» و رهبر در نماز جمعه به تمام مخالفانش اعلام جنگ داد كه براي هميشه بساط «امانت و عدالت» را از ايران بر مي چيند. امروز «خيانت» يقه «امانت» را چسبيده و بايد پاي «پس گرفتن» رأي خودمان كه آن را به نفع حاكميت خود و نظام «مصادره» كرده اند، بايستيم. گريختن از صحنه و بي عملي امروز ما، «تاوان» بسيار بزرگي دارد. «جريمه» بسيار سنگيني دارد. با خودمان فكر كنيم كه امروز براي نجات ايران، نجات خودتان، نجات فرزندانتان، چه كاري بايد انجام بدهيم؟ همان يك «كار كوچك» خودمان را انجام بدهيم و منتظر ديگري نباشيم. امروز نشستن ذليلانه ما، «رمز نابودي» ماست كه از هم جدا و غريبه مان كرده اند و حالا «وقت يكدلي» است. يكدلي براي دفاع از «امانت» در مقابل وقاحت و سبُعيت «خيانت».
هرچند بايد با اين حاكميت، با «زباني ديگر» بايد سخن گفت. اما تا وقتي موسوي و كروبي و خاتمي در صحنه «فعال اند»(نه اينكه با گروگانگيري و فشار آنها را به سكوت مجبور كنند) همراه آنها هستيم، و با احترام به اين «مال باختگان» به روش سياسي آنها «اقتداء» مي كنيم و «راهپيمايي سكوت» و «تحصن» و «الله اكبر شبانه» را تا پيروزي «سكوت بر عربده كشي» و «امانت بر خيانت» و «مرّوت» بر «قمه كشي و جنايت» ادامه مي دهيم. غير از اين باشد بايستي در انتظار سركوب گسترده بزرگترها و جوانترها و زنده به گور شدن يك ملت بمانيم. اين بار اما «تاوان انفعال» من و تو، «خيلي خيلي سنگين تر» از آن است كه فكرش را بكنيم. دست به كار «نجات كشور» شويم.نجات ايران با راهپيمايي سكوت و تحصن، نجات «همه» ماست.
بابك داد/ 31 خرداد 88 / تهران