۱۳۸۸ خرداد ۲۰, چهارشنبه

الوداع آقاي احمدي نژاد!!

توضيح:به دليل عدم دسترسي كاربران به وبلاگ اصلي فرصت نوشتن مطالبم درباره انتخابات دهم رياست جمهوري را در اين وبلاگ بخوانيد و به ساير دوستان نيز نشاني تازه را منعكس فرماييدد:

***********************************

4 روز تا «تقسيم سرنوشت»؛

«الـوداع» آقاي احمـدي نژاد!

1

كمتر از چهار روز ديگر ما هم مي توانيم «اشك شوق» بريزيم. با خداحافظي با «تبعيض و فقر و فساد و دروغ». درست مانند ميليونها آمريكايي كه در روز سوگند باراك اوباما، اشك شوق ريختند...

كمتر از صدسال قبل، اربابان سفيدپوست آمريكايي، براي «تفريح» بردگان سياهپوست را با «گلوله هاي ساچمه اي» هدف قرار مي دادند تا «عصر يكشنبه» را خوش باشند! كبودي گلوله هاي ساچمه اي بر بدن بردگان، تا مدتي از بين مي رفت تا يكشنبه اي ديگر فرا برسد و آنها در ميان بيشه زارها، از تيررس اربابان مخفي شوند و يا به تير غيب آنان دچار نشوند.گلوله هاي «ساچمه اي» بردگان را نمي كشت، فقط بدنشان را كبود و اندكي زخم مي كرد؛ درد اين كبودي ها، تا يكشنبه بعد فراموش مي شد،اما سوزش آن رفتار حيواني، غرور سياهان را جريحه دار مي كرد و تا سالها از بين نمي رفت. «روحشان» را مي آزُرد! يا مي كشت!

چندي پيش در فيلمي مستند، يكي از ژنرالهاي سياهپوست آمريكايي، كه در جامعه امروز آمريكا چهره مشهور و محترمي است، هنوز از آن جراحت هاي ماندگار بر روح خود و بستگان و گذشتگانش سخن مي گفت. جراحت هايي كه به ادعاي او، ديگر با «شيريني بدرقه» يك رئيس جمهوري سياه به بناي رؤيايي «كاخ سفيد»، تا حد زيادي التيام پيدا كرده است.

در آمريكاي پنجاه سال قبل، اگر سياه پوستان مي خواستند بگويند يا «حقوق مدني كامل» يا «هيچ»! چه چيزي نصيبشان مي شد جز همان «هيچ»؟ اگر سياهان پنجاه سال قبل، مي خواستند بگويند يا «همه آزادي» را به ما «بدهيد» يا «هيچي» نمي خواهيم، يعني اگر مي خواستند منتظر بنشينند تا سفيدپوستها «حق شهروندي» آنها را بدهند، الان نهايتا" از بردگي در مزارع پنبه «ارتقاء درجه» پيدا كرده و به كار در كاباره ها و نگهباني ميخانه ها و فاحشه خانه ها مشغول بودند! اما آنها براي رسيدن به «حقوق مدني برابر»، به راههاي مسالمت آميز مدني روي آوردند؛ سيلي خوردند اما با صلابت و بردباري بيشتر به راه خود ادامه دادند. آنها قبل از هر چيز، «خود» را باور كردند و اينكه هر كدام از انسانها «جهاني» است و براي ساختن يك «جهان نو» كفايت مي كند. آنان براي تحصيل حقوق انساني و خدادادي خويش، منتظر «دستي از غيب» نشدند و خودشان آستين همت بالا زدند و «گام به گام» پيش آمدند تا كمتر از چهل سال بعد از ترور ناجوانمردانه رهبرشان؛ دكتر مارتين لوتر كينگ، «رؤياهاي او» را تحقق بخشيدند و يك سياه مصّمم را از ميان خود به «كاخ سفيد» فرستادند.

سياهان آمريكا پله پله و پيوسته حركت كردند و وقتي در اين مسير «جان» هاي ارزشمندي مثل «مارتين لوتركينگ» را براي نيل به حقوق انساني خود از دست دادند، بردباري و صبوري داشتند و به جاي انتقام و «خون به خون شستن»، بر روشهاي مدني و «گاندي وار» باقي ماندند، تا پيروزي را در آغوش بگيرند. وگرنه در كمتر از چهل سال «تلاش مدني» آيا مي توانستند روزي را با چشم خود ببينند كه با اشك شوق، يك رئيس جمهوري سياه پوست مسلمان زاده را راهي كاخ سفيد مي كنند؟

تازه اين پايان راه نيست. آغاز «اثبات» شايستگي هاي برابر آنهاست با ساير انسانها. سخنراني باراك اوباما در قاهره را ببينيد، او آمده جهان را يكپارچه به سمت و سويي ببرد. سياهان تازه مي خواهند آستين همت بالا بزنند تا با مشاركت ساير شهروندان سفيد و رنگين پوستان ديگر ديار خود، و با ابزارهاي بزرگي كه اكنون در اختيار گرفته اند، جهان را «تغيير» دهند و دنيا را به جاي بهتري براي زندگي آدميان تبديل كنند.و من مي گويم مي توانند. چون سرزمين آنها «تاريخي» دارد پر از «مارتين لوتر كينگ»ها و «جرج واشنگتن» ها. و ميليونها نفر مردمي كه هر كدام «مسئوليت» خود را به درستي شناختند و انجام دادند. كساني كه عُرضه ساختن و توانايي تغيير را «در خود» كشف كردند و به «همت خويش»، جامعه اي مدني را بنا نهاده اند.

2

سخنراني تاريخي رئيس جمهوري آمريكا در قاهره با دو ميليارد مسلمان جهان، از ديدگاه من شروع يك مقطع تاريخي جديد و يك عصر جديد است. درست مانند حادثه تلخ 11 سپتامبر كه مقطع تاريخي تازه اي را شروع كرد، اين سخنراني تاريخي براي گشايش درهاي دوستي جهان غرب و اسلام، يك «مقطع تاريخ ساز» خواهد بود.

بدليل اينكه اين سخنراني همين چند روز قبل انجام شده، مردم درست مانند پايين آمدن از جاده اي كوهستاني، هرچه از قله كوه دورتر مي شوند، اهميت و تاريخ سازي اين سخنراني را بهتر درك خواهند كرد. اوباما با 2 ميليارد مسلمان از مذاهب و زبانهاي مختلف صحبت كرد؛ ولي با لحني سخن گفت كه اكثريت بزرگي از مسلمانان را با همسويي مسالمت آميز با جهان غرب و دنياي امروز دعوت كرد و آن اكثريت را از «اقليتي» از مسلمانان تندرو مانند طالبان و القاعده جدا كرد تا «تروريستهاي مسلمان» را از «اسلام صلح و اسلام مخالف ترور» جدا سازد. اين هوشمندي اوباما به تدريج آن گروه قليل را در انزواي بيشتري قرار مي دهد تا زماني كه تصوير كنوني اصلاح شود و اسلام منادي صلح و برابري، جايگزين فرقه هاي مروج ترور و خشونت شود.از اين لحاظ، بيش از همه، مسلمانان جهان سخنراني باراك حسين اوباما را تحسين مي كنند.

3

كمي واقع بين باشيم. برخي كارشناسان(!) و فعالان منفعل(!) سياسي؛ اين روزها دائم بر طبل نوميدي و تحريم انتخابات و بي عملي مي كوبند و هرچه را ملت مي كند، شركت در نمايشي بي سرانجام مي نامند و حاصل اين نمايش را از حالا به«هيچ» گرفته اند! آيا اين «گروه منفعل» راه حل عملي هم به مردم ارائه كرده اند؟ خير! آنها به معجزاتي خيالي دل بسته اند كه هرگز در عالم واقعيت رخ نمي دهند. برخي از آنها در اين «گامهاي اول مردمسالاري» ما ايرانيان، كه به تازگي از 2500 سال استبداد و «شاه فرموده» رها شده ايم و هنوز داريم «مشق دموكراسي» مي كنيم و ديكته مان طبيعتا" «غلط» دارد، انتظار دارند مردم با همين امكانات محدود و در يك شب؛ «مثنوي دموكراسي» را بي هيچ غلط املايي و انشايي بنگارند! در حالي كه خود آنان در نوشتن يك پاراگراف ساده «راه حل» درمانده اند! و نمي دانند به عنوان كارشناس يا فعال سياسي، بايد نسخه هاي عملي و ممكن بپيچند. نه اينكه «تحريم بي نتيجه اي» را تجويز كنند كه از دل آن، كساني مانند آقاي احمدي نژاد رأي قشرهاي سنتي را كسب مي كنند و اقليت بر اكثريت مسلط مي شوند!

برخي از اين فعالان منفعل منتظرند، «تمام حقوق مدني» و تمامي آزادي هاي مورد نظر اينان را دودستي تقديمشان كنند! در حالي كه هيچ حقي را به تو نمي دهند جز آنكه براي گرفتن آن تلاش و مبارزه كرده باشي.(امام علي عليه السلام)

نمي دانم اينها به واقع تحليلگرند؟ و يا بي هدف و از سر سيري و نشستن «خارج از گود» چنين سخن مي گويند؟ كساني كه ضرورتهاي «خروج از اين بحران» را باور ندارند و از دور هم دستشان «داغي» اين آتش سوزان را لمس نمي كند، با چه حقي در «ينگه دنيا» مي نشينند و اين تلاش «گام به گام» ملت براي رسيدن به حقوق مدني خويش را يك «نمايش پوچ!» مي خوانند؟ و چرا «راه» ممكن و شدني (اگر سراغ دارند!) نشان نمي دهند؟ و اگر راهي در ذهن ندارند، چرا زبان در كام نمي گيرند؟

4

روز جمعه، هر كدام از ما بايد چند نفر را پاي صندوق رأي ببريم. مادر بزرگي ، همسايه اي، فاميل مان و يا مردمي را كه در راه مي بينيم، سوار خودروي خود كنيم يا سوار خودروي آنها بشويم. آنها را «پا با پا» به سوي صندوقها ببريم و براي رأي دادن تشويق شان كنيم. «به هر كي خواستي رأي بده. ولي «قهر» را بگذار كنار»

اگر همه بياييم؛ ترديدي نكنيد كه روز جمعه «جشن بزرگ خداحافظي احمدي نژاد» است. بگذاريد با چهل ميليون رأي با او و روش ها و سياست ها و دروغهايش يك «خداحافظي جانانه» بكنيم تا در حافظه تاريخي فرزندان ما ثبت شود، «هرگز به دروغ رأي ندهند».

شايد ماه بعد ما نيز مانند ميليونها آمريكايي در خيابان پاستور جمع شويم و نماينده واقعي ملت را با اشك شوق روانه دفتر كارش كنيم. و سرود ملي كشورمان را يكصدا بخوانيم «اي ايران، اي مرز پر گهر...»

شعري براي فردا:

گيرم كه در باورتان به «خاك» نشستيم

و ساقه هاي جوانم از ضربه هاي تبرهاتان زخم دار است!

با «ريشه» چه مي كنيد؟

گيرم كه بر سر اين بام

بنشسته در كمين پرنده اي

پرواز را «علامت ممنوع» مي زنيد؛

با «جوجه هاي نشسته در آشيانه» چه مي كنيد؟

گيرم كه مي زنيد،

گيرم كه مي بُريد،

گيرم كه مي كُشيد،

با «رويش ناگزير جوانه» چه مي كنيد؟...