۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

اين هفته، هفته سياه تاريخ ماست!

سهم خودت را براي آزادي بده هموطن!

«عزاي ملي» است!

فردا دوشنبه كه مراسم تنفيذ و چهارشنبه مراسم تحليف «حكم ننگين» رياست جمهوري احمدي نژاد برگزار مي شود. اين هفته، هفته «عزاي ملي» ما ايرانيان است. روز تنفيذ، روز تأييد آن كودتاي سياه توسط رهبر كودتاچيان يعني آقاي خامنه اي است.دوشنبه؛ روز «تأييد» همه كشتارها، دستگيريها و جنايتها و شكنجه هاي عزيزان ما بدست نظام است. چهارشنبه روز تحليف احمدي نژاد در مجلس، روز هتك حرمت قانون و سوگند رياست جمهوري و ارزشهاي ملي ماست. آيا نبايد اين هفته عزادار باشيم؟

آزادي بدون هزينه دادن از طرف «تك تك ما» بدست نمي آيد. اگر اين را باور كنيم، حاكمان نمي توانند يك هفته هم در مقابل سيل مردم طاقت بياورند. «ترس برادر مرگ است!» سهم من و شما ممكن است كمتر از سهم شهيدان جوانمان باشد، يا ممكن است مثل آنها و يا حتي بيشتر از آنها هم باشد. اگر سهم مان را ندهيم، روزگار جبران ميكند و تقدير، آن را به زور از ما مي گيرد. كار زيادي نيست اگر از همين فردا براي يكي دو هفته سر كار حاضر نشويم. از دوشنبه و چهارشنبه كه مراسم تنفيذ و تحليف حكم ننگين رياست جمهوري احمدي نژاد برگزار مي شود، «عزاي ملي» برپا كنيم. مثل روزهاي عاشورا براي بچه هايمان كه «حسيني» شهيد شدند، علم و كتل عاشورا برپا كنيم. نظام حتي از مرده هاي من و شما هم مي ترسد وگرنه پنجشنبه در بهشت زهرا سوگواران را راحت مي گذاشتند تا لااقل عزاداري كنند. يادمان باشد سرنگوني شاه فقط «صد روز» طول كشيد. يعني در مهرماه 57 نظام طاغوت محكم سرپا بود و 26 دي ماه شاه فرار كرد و 22 بهمه مردم بر قدرت افسانه اي نظام شاهنشاهي پيروز شدند. منتها مردم رمز پيروزي را دريافته بودند و الان هم فهميده اند. رمز موفقيت مردم، فقط و فقط و فقط «وحدت» و يكپارچگي است. رمز موفقيت اين است كه «يكي بايد قرباني همه شود» و اگر يكنفر مورد آزار قرار گرفت يا دستگير و شهيد شد، «همه» بايد براي رهايي و پشتيباني از آن يك نفر قيام كنند. «يكي براي همه و همه براي يكي!»

از فردا بساط روزهاي محرم را برپا كنيم. بگذاريد امام زمان هم جشن ولادتش در نيمه شعبان، مردم ستمديده ما را در سياهپوشي و ماتم ببيند. فريب آزادي چند زنداني يا حرفهاي اين مقام و آن قاضي را نخوريد كه فكر كنيد خودشان عقب نشيني كردند. دادگاه شنبه نشان داد آنها بدنبال زمينه سازي براي محاكمه موسوي و خاتمي هستند. جداي از آن، كلي خون به ناحق ريخته شده، جنايتهاي فراواني صورت گرفته كه هنوز معلوم نيست چقدر گسترده بوده اند؟ دوسال بعد از سرنگوني صدام حسين در عراق، هنوز گور دسته جمعي مخالفان او را در بيابانهاي عراق پيدا مي كردند. اينهمه مفقودين و شهيدان بي نام و نشان و اجساد مخفي شده در سردخانه ها را دست كم نگيريد. فريب گريه تمساح برخي از مسئولان و همدردي ساختگي شان با مردم را نخوريد. اينها حتي اگر مثل ماجراي قتلهاي زنجيره اي، چند نفر از نيروهاي خودشان را بگيرند و محاكمه كنند، نبايد باعث فريب ما شود. ما بدنبال ابطال انتخابات بوديم. عزل اين دولت فريبكار بوديم. الان بايد بدنبال محاكمه مسئولان جنايتها باشيم. بايد بدنبال برگزاري يك رفراندوم باشيم كه اين «نظام ولايي آري يا خير؟» همين.

اگر سكوت كنيم اگر كنار بنشينيم، خون ندا و سهراب و محسن و مهدي و ترانه و كيانوش و امير و ديگر قربانيان بيگناه، دامان همه ما را مي گيرد. اگر از زير بار مسئوليتمان شانه خالي كنيم، و اگر بگذاريم اين حاكميت ظالمانه و جائرانه ادامه پيدا كند، خدا ما را فراموش خواهد كرد و رحمتش را از ما دور ميكند و ما زير چرخهاي اين حكومت بالاخره له خواهيم شد و ذليلانه خواهيم مرد.

اگر از فردا پرچمهاي سياه از خانه آيزان كنيم، اگر لباس سياه بپوشيم، آيا در مقابل جان باختن آن شهيدان جوان، كار بزرگي كرده ايم؟ اگر يك هفته سر كارمان نرويم ، آيا كار بزرگي كرده ايم؟ يكي دو هفته وقت بگذاريم و براي هميشه تكليف كشور و ملت و زندگي سياه خودمان و بچه هايمان را يكسره كنيم. به ظلم و تبعيض و فساد و فقر و بيعدالتي واكنش نشان بدهيم. اگر روزها برويم و مقابل مجلس و وسط ميادين شهر و خيابنها روي زمين بنشينيم و تحصن كنيم، آيا در مقابل خون هموطنان عزيزمان، آيا اينها كار بزرگي است؟

حالا ملت ايران در برابر يك ماجراي مرگ و زندگي قرار گرفته است. بين «بودن يا نبودن!» بايد يكبار بنشينيم و با خودمان فكر كنيم و تصميم بگيريم. دختر هستم يا پسر، زن هستم يا مرد، پير هستم يا جوا، بايد فكر كنم و از خودم بپرسم: آيا از سهراب اعرابي جوان ترم؟ آيا از ندا آقاسلطان زيبا و جوان ترم؟ آيا من از اين جوانان به خون خفته، آرزومند ترم و آيا شايسته ترم تا به اين زندگي ذلت بار زير سايه ستم بچسبم؟ آيا من از كيانوش آسا دانشجوي فوق ليسانس باهوش تر و باسوادترم؟ آيا از ترانه موسوي بيگناهترم كه در راه رفتن به منزل، او را بين معترضان ديدند و ربودند و بعد از تعرض و شكنجه، جسدش را سوزاندند و كنار جاده انداختند؟ اگر يك پدر هستم، آيا از پدر محسن روح الاميني كه يكي از مسئولان كشوري بوده، قدرتمندتر هستم تا از كشته شدن جوانم بدست حاكمان ستمكار جلوگيري كنم؟ اگر مادر هستم، آيا از مادران داغدار ندا و سهراب و دهها شهيد و مفقود ديگر، مهمترم كه فقط به فكر سلامتي و امنيت بچه هاي خودم باشم؟ فكر كنيم آيا خون من يا بچه ام از خون ديگران رنگين تر است؟ يا ارزش من بيشتر از ارزش ديگران است. اين قطره ها، اگر به هم بپيوندند و جملگي به خروش درآيند، اقيانوسي مي شوند كه توپ و تانك و بسيجي و شكنجه و گلوله در مقابل آن «احساس حقارت» مي كند! خودمان را توجيه و اقناع كنيم، اما خودمان را گول نزنيم. آيا من بايد بنشينم توي خانه ام تا ديگران براي دفاع از آزادي و حقوق انساني ملت بروند و باتوم و گلوله بخورند و كشته و دستگير بشوند و بعد كه همه چيز درست شد، و وقتي مملكت آزاد شد، از خانه ام بيرون بيايم و از ميوه آزادي و پيشرفت و عدالت بخورم؟ اين هفته بياييم و اقيانوس ملت را با قطره وجودمان همراه كنيم و بساط ظلم را در هم بپيچانيم.

بايد باور كنيم هر كدام مان يك سهمي داريم. اگر سهم مان را بدهيم كه پيروزيم و اگر به فرض محال پيروز نشديم و شهيد و زنداني شديم تازه مثل شهيدان آزادي مثل ندا و سهراب و كيانوش و دهها شهيد ديگر، در همه جهان و در درگاه خداي حقيقت سربلنديم. من قسم ميخورم اين مسير شكست ندارد.و شخصا" با اختفا و نوشتن در آوارگي، سهم خود را پرداخته ام تا شعار بيخودي نداده باشم. و تازه اين «همه سهم من» نيست و از روزي كه اين مسير را برگزيده ام، مطمئنم اين قلم، صليب و طناب داري است كه با خود بدوش مي كشم و براي دفاع از حقانيت و آزادي و حقوق ملت، جان خود را براي اهدا كف دستم گرفته ام. همگي سهم خودمان را بدهيم تا ايراني آ‍اد و رها از ستم و خودكامگي داشته باشيم.

۶ نظر:

bahare گفت...

http://g

به شما و فرصت هايتان براي نوشتن احترام مي گذارم . قلمتان را به شدت تحسين مي كنم . به اميد پيروزي.
من هم يك وبلاگ جديد زده ام و دارم سعي مي كنمك مشاهداتم رو از اين روز ها به شكل داستانك هاي مستند در بياورم . چون مي دونم كه اين وبلاگ يكي از محل هاي قرار جنبش سبز است ادرس وب لاگ جديد رو اينجا ميگذارم
reen-minimal.blogspot.com/

ناشناس گفت...

آقای داد عزیز:
سلام. من همیشه روزنوشته های شما را می خوانم. من برای شما و خانواده اتان آرزوی سلامتی دارم . به عنوان یک مادر 24 ساله من میخوام دوشنبه و چهارشنبه به خیابان بروم. زیرا نمیخواهم پسرم در کشوری زندگی کند که من عمرم را در آن هدر داده ام.من میخواهم پسرم در کشوری زندگی کند که بتواند آسوده ابراز وجود کند.

ناشناس گفت...

با سلام امیدوارم هرچه زودتر شرایطی فراهم بشه تا شما وخوانواده بتونین از حق زیستن ازاد وبدون تهدید استفاده کنید
مردم انتظاراتشون فراتر از قانون اساسی است که موسوی اصرار داره شعارها در ان چهار چوب باشهمردم دیگه به ولایت فقیه اعتقادی ندارن وبرای این مسئله رهبری ندارن وباور دارن که با بودن ولایت فقیه همین اش و همان کاسه است فکر میکنم شور وحضور مردم با بیان اینکه ولایت فقیه باید برود در تجمعات بیشتر میشود

darmangah گفت...

بابک عزیز، قلمت پاینده، دوستت داریم و هرگز در برابر این موجودات بی‌ اخلاق ساکت نمی‌‌نشینیم.

بهرام گفت...

منهم به سهم خودم به شما ابراز علاقه و احترام میکنم. امیدوارم این روزهای سختتان به آسودگی بگذرد.

ناشناس گفت...

سلام به شما .حرف های مهم و پر مایه ای گفتید ولی مهمتر از گفتن آن این است که آن را به گوش مردم هم برسانید . انسانهای آزاده و بلند نظر زیادی بودند که حرف های خوبی زده اند ولی چون نتوانسته اند صدایشان را به گوش همه برسانند ، نظراتشان دردی از مردم دوا نکرده . این حرف ها را از سی سال پیش زده اند و لی کمتر به گوش مردم رسیده . من شخصا از شما حمایت میکنم و سعی میکنم این حرف های پر مایه را در حد توان به گوش همه برسانم .
اگر وقت داشتید این مطلب را هم بخوانید انگاه بیشتر منظور را می فهمید .
http://nahib88.blogspot.com/2009/08/blog-post.html