۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

سخني با پيروان ولايت: آقا چه كرد با يك عاشق؟ با يك تواب؟

"آقا" چه كرد با يك عاشق؟ با يك تواب؟

سخني با پيروان ولايت

اين مطلب را اختصاصا" براي شما پيروان ولايت مي نويسم و مي خواهم سرنوشت دو تن را براي شما بازگو كنم كه يكي "عاشق آقا" بود و ديگري براي "توبه" به سوي آقا بازگشت ولي اكنون هر دو در زندان هستند و قضاوت را بر عهده خودتان مي گذارم. مي دانم علاوه بر وجدان و انصاف، خداوند به شما و همه ما انشاءالله شعور كافي هم عطا فرموده تا بعد از شنيدن كلامي، اگر آن را برحق يافتيم، به فرموده امام علي (ع) بر سبيل حق برويم، حتي اگر در دنيا بر ضررمان بود، به داوري حضرت حق دل قوي داريم. زيرا حتما" شما هم معتقديد ملاك سنجش عمل ما، نه فقط در اين دنيا، بلكه در اين دنيا و جهان آخرت و يوم الحساب قيامت است و در درگاه الهي، مخالفت با حق از هيچ دينداري پذيرفته نخواهد بود. سخنم با شماست. با شمايي كه به امامت آيت الله خامنه اي معتقديد و معتقديد بايد پشتيبان ولي فقيه باشيد تا به مملكت آسيبي نرسد. شمايي كه معتقديد ايشان يك مجتهد عالم و عادل و جامع الشرايط هستند و اطاعت از ايشان، اطاعت از رسول الله و خداوند است. شمايي كه براي دفاع از ولايت، حاضريد جان خود را فدا كنيد و ايمان داريد كه رضاي خداوند در اين دفاع شما از آيت الله خامنه اي است. شمايي كه براي اين عمل، مانند بسيجيان و سپاهيان، حقوق و مزايايي دريافت نمي كنيد. وام مسكن و خودرو نمي گيريد و فقط براي رضاي خداوند از ولايت فقيه دفاع مي كنيد. شمايي كه معتقديد به اينكه ايشان مصداق آيه "اطيعوالله و اطيعوالرسول و اولي الامر منكم" هستند. شمايي كه هنوز گوشي براي شنيدن سرنوشت دو بنده ي خدا داريد.

ابتدا سرنوشت كسي را مي گويم كه در طول سالهاي جنگ، جهادگر و فيلمساز روايت فتح بود. يك سنگرساز بي سنگر كه جوانيش را بر سر آرمانهاي انقلاب اسلامي گذاشت و جواني خود را براي دفاع از جمهوري اسلامي و ولايت فقيه صرف كرد و با دوربين خود، راوي روايت فتح رزمندگان بود. نامش را مي شناسيد و صداي پر حزنش را به خاطر مي آوريد. مي دانم. مگر مي شود شمايي كه روايت فتح را مي ديديد و اشك مي ريختيد، او و صدايش را نشناسيد؟ "محمد نوري زاد" را مي گويم. كسي كه چندين سريال ديگر هم براي دفاع از ولايت ساخت و عاشق مقام معظم رهبري و ولايت فقيه بود. كسي كه دو سال قبل در ميان هنرمندان مسلمان در حسينيه بيت رهبري، وقتي ايستاد تا در محضر "آقا" سخن بگويد، صدايش از عشق به رهبري مي لرزيد. كسي كه آقا را "پدر" خطاب مي كرد و مانند فرزندي با كمال خضوع و فروتني، پدر را از دسيسه هاي اطراف و اكناف زنهار مي داد. كسي كه گناهش فقط اين بود كه سه نامه دلسوزانه براي "پدر عزيز" خود نوشت و به همين جرم، به سلول انفرادي افتاد. و آن "پدر بزرگوار" كه سالهاي سال مورد عشق اين فرزند كوچكش بود، حتي يك بار سراغي از نوري زاد نگرفت و نگفت بر سر آن فرزند مشفق و دلسوخته اش، چه آوردند؟ و نپرسيد كه آخر چرا او را بابت "نصيحة للائمه المسلمين" گرفتند و به زندان انداختند و شكنجه كردند؟

آيا شما، شمايي كه مطيع ولايت هستيد، از نوري زاد "عاشق" تريد؟ آيا از او به "آقا" وفادار تريد؟ چند بار مانند نوري زاد، به همراه خانواده تان به افطاري هاي بيت مقام معظم رهبري دعوت شده و رفته ايد؟ چندبار بخت اين را يافته ايد كه "آقا" از فرزندانتان در پاي سفره افطاري بپرسند چه رشته اي مي خواني؟ چه كار مي كني؟ و آيا افتخار اين را داشته ايد مثل نوري زاد، طرحهايتان را براي فيلم ساختن يا نوشتن، براي شخص آقا تعريف كنيد و نظر مبارك ايشان را جويا شويد؟ اكنون نوري زاد كه عاشق رهبري بود، براي نگارش سه نامه محترمانه و دلسوزانه براي آقاي خود، در سلول انفرادي اوين است. نيمه شب بازجوها و مأموران زندان به سلولش مي روند و بر سرش مي ريزند و كتكش مي زنند و كسي صداي "هل من ناصر ينصرني" محمد نوري زاد به بيت مقام معظم رهبري نمي رساند. دخترش در فراق پدر مي گريد و مي سوزد و چشم به راه است. آيا سزاي كسي كه عاشق "آقا"ست و براي آنكه معشوقه اش را به گمراهي برده اند، نامه اي دلسوزانه به او نوشته و مانند فرزندي به او هشدارباش داده، اين است؟ آيا اين سرنوشت يك عاشق ولايت است؟

"آقا" عادل است. تبلور رأفت اسلامي و رحمت الهي است. اين مهرورزي علي وار را در تمثال مباركشان كه بر تابلوهاي تبليغات شهري نصب شده و تصاويري كه از لبخندهاي محبت آميزشان در صداوسيما نشان مي دهند، بارها و بارها ديده ايد. مي گويند "آقا" علي زمانه هستند. مي گويند خصائل نيكوي ايشان، رأفت و مهرباني پدرانه شان، عطوفت اسلامي شان، همان اندازه اي است كه صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران پخش مي كند و شما مي بينيد. چند ديوار آنطرف تر از سلول انفرادي "محمدنوري زاد" كه هنوز در بهت و حيرت است از رفتار مأموران "آقا" و به عدالت علوي ايشان مي انديشد، يك زنداني ديگر هم نشسته و به درب بسته سلول خود چشم دوخته است. نام او "حسين" است. كسي كه از دامان "كفر" به دامان پرعطوفت اسلام بازگشت تا به زعم خود توبه كند و براي دوام ام القراي اسلام كار كند. حسين درخشان. يك روزنامه نگار و وبلاگ نويس كه بعد از مدتها انتقاد از حكومت اسلامي، روزگاري كه هنوز در خارج بود، از كارهايش توبه كرد و در حمايت از دولت و حكومت اسلامي مطالب زيادي نوشت و حتي بر عليه خود و دوستان و همفكرانش مطالبي نوشت و به نفع حكومت "الله" بر زمين، قلم فرسايي نمود. او ديگر مدافع دولت امام زماني آقاي احمدي نژاد بود و با اطمينان از اينكه مورد گذشت و بخشش اسلامي "آقا" قرار خواهد گرفت، به وطن خود بازگشت. قبل از برگشتن به ايران اسلامي، دوستانش به او هشدارباش دادند كه برگشتن تو خطرناك است، اما او يك سخن گفت كه شايد از اعتقاداتش برمي خاست و يا شايد از اشتباه محاسبه هايش. او گفت:" امام حسين(ع) گذشته حّر را بخشيد و توبه اش را پذيرفت. آيا گناه من از گناه حّر بيشتر است؟" او به طور غيرمستقيم گفت ولي عادل و مجتهد اعلمي كه رهبري ايران اسلامي را در اختيار دارند، جز بر سبيل امامان عمل نمي كنند. پس وقتي چنين است، من كه از حّربن يزيد رياحي، گناهكارتر نيستم كه بعد از عمري جنگيدن با امام علي و پسرانش، به دامان اسلام بازگشت و بخشيده شد و در نينوا در كنار امام حسين(ع) به شهادت رسيد.

حسين درخشان 19 ماه قبل با همين اعتماد به عطوفت اسلامي در كشورنايب امام زمان، به ايران بازگشت و در فيلمي كه از او منتشر شده، با خوش باوري مي گويد: "در نهايت به دليل مسافرتم به اسرئيل، احتمال دارد بين يك تا سه ماه زندان قابل تبديل به جريمه نقدي در انتظارم باشد!" او حالا 19 ماه است بعد از تحمل بدترين شكنجه هاي جسمي و روحي، در زندان اوين روز را شب مي كند و شب را به روز مي رساند.

باري! در زندان اوين، در يك سو "محمد نوري زاد" نشسته است و در سوي ديگر، "حسين درخشان". يكي عاشق آقا بود و يكي ديگر، تواب آقا! و هر دو به نوعي به عدالت و رأفت و عطوفت اسلامي آقا باور داشتند. در ميان اين دو نفر، هستند صدها نفر كساني كه جرمشان حق گويي است. جرمشان حق طلبي است. و در حكومتي كه قرار بود عدالت و حق را در اين ديار استبدادزده جاري كند، همگي اينان در بند و اسيرند.

چنين كه پرده دار مي زند همه را

كسي مقيم حرم نخواهد ماند!

خداوند هر آن بر ما مردمان، آياتي مي فرستد تا گوهر حقيقت را بازيابيم. آن آيه ها و نشانه ها، اينك مي توانند يك نوشته، يك پيام، يك فيلم يا يك نشانه كوچك باشند. نشانه حقيقت مي تواند يك "آه" باشد كه از سلول "محمد نوري زاد" مي شنويم كه عاشق آقايش بود و به خاطر يك انتقاد دلسوزانه ماههاست دربند است. نداي حقيقت مي تواند يك "آخ" باشد از سلول حسين درخشان كه دنيا و ظواهرش را واگذاشت تا به گمان خود به دامان اسلام و رهبر معظم بازگردد و مانند حّر توبه كند و زندگي كند. حقيقت مي تواند مقاومت نوري زاد باشد در برابر نوشتن توبه نامه به آقاي خامنه اي، كه "نخوت و غرور فرعوني" او را با ظاهري رحماني در صدا و سيما به ما و شما نمايش مي دهند. حقيقت شايد هميني باشد كه اينك فهميده ايم؛ اينكه وقتي قدرت در يك فرد جمع شد، از او موجود غريب و وحشتناكي مي سازد كه امروز در عمل آقا مي بينيم، موجودي كه نه به "عاشقانش" رحم مي كند و نه به "توبه كنندگانش" و نه به مردماني كه زير چرخهاي فساد و فقر حكومتش "له" شده اند. حقيقت مي تواند در سوي ديگر بارگاه فرعون زمانه ايستاده باشد. شايد اكنون حقيقت در ميان همين مردم ايستاده باشد. همين مردمي كه جرمشان حق طلبي است و به "فتنه گري" و اغتشاش و آشوب متهم شده و كشته مي شوند. شايد حقيقت اين بار نه در نزد ولي فقيه و "اولي الامر منكم" ساختگي حكومتش، بلكه نزد همين مردم مظلوم و به جان آمده باشد. مردماني كه مصداق "جماعت" هستند و دست خدا همواره با جماعت بوده و هست؛ چرا كه وعده داده:"يدالله مع الجماعه".

شايد لازم است در دينداري خود "هوشيار" هم باشيم و با چشماني باز "خدا را در ميان مردم" جستجو كنيم. مؤمنان حقيقي، زيرك و هوشيارند. خداي رحمان و رحيم و بخشايشگر، هرگز در بيت رهبري چنين ناعادل و زورگو و خونريز، گذاري نكرده و گذري نخواهد كرد. چنانچه در قصر هيچ فرعوني توقف نكرده است. آن نوري كه از بيت رهبري مي درخشد و برخي از شما را افسون كرده، "خورشيد" نيست؛ حتي "بازتاب نور خورشيد" هم نيست. دست بالا بازتاب نورافكن هاي ساختگي است در يك تكه حلبي، در يك قوطي خالي كمپوت! و برخي مي پندارند اين نور "خورشيد ولايت" است! اگر بدنبال نور هستيد در اين شب سياه، گاهي به آسمان نگاه كنيد، تا تلألؤ نور خورشيد حقيقي را در هزاران هزار ستاره اي ببينيد كه نامشان "مردم" است. خورشيد اقبال مردم سرزمين ما، به زودي طلوع خواهد كرد و آن نورافكن هاي ريا و قدرت طلبي، بي نور و كور خواهند شد. ترديد نكنيد.

اين روزها، حقيقت هر روز به شكلي عيان مي شود و از پرده بيرون مي افتد؛ امروز نوبت انديشيدن به سرنوشت نوري زاد است كه "عاشق" بود ولي جفاها ديد و يا انديشيدن به سرنوشت "حسين درخشان" كه توبه كرد ولي "حّر" (آزاده) نشد. و نوبت انديشيدن است به هزاران پرده ديگر حقيقت. كافي است به اين آسمان پر ستاره بنگريم كه سرشار است از آيه هاي حقيقت، به مردم.

۳ نظر:

رضا گفت...

بابک جان، خیلی به موقع نوشتی این مطلب رو ... قبل از سالگرد انتخابات مطالبی برای این مخاطبان بنویس، ما برای همه ارسال میکنیم تا بلکه به دست یکی از همین عاشقان برسد و متوجه اشتباهات خود بشوند.

بنویس تا تعداد بیشتر از این نیروها به مردم بپیوندند

زنده باشی

ناشناس گفت...

زبیا نوشتید برای اولین بار زبانم از انتفاد کردن باز ماند امگار دارید خودتان را پیدا میکنید.
سلامت باشید

ناشناس گفت...

Dear Babak
I think you should compare Mohamad Norizad with General Romel.
Hitler killed General Romal, it is the same story.