"آزادي"؛ سوداي مشترك ماست!
به اين باور رسيده ام كه در دنيا، هيچ فضيلتي بالاتر و برتر از "آزادي" نيست. ما انسانها هيچ امتيازي بر جاندارن ديگر نداريم، اگر "آزادي" را قلم بگيريم و از آن چشم بپوشيم. باور دارم كه در ايران "دربند" ما، ارزش انسانها به كاري است كه براي رسيدن به "آزادي" انجام مي دهند و اكنون ارزشمندترين انسانهاي ايران، براي رسيدن به "آزادي" يا در بند هستند و يا در تبعيد و يا در تلاش. و چه بسيار كه در سوداي آزادي، در خاك خفته اند.
باري! باوري سخت دارم كه در دنيا، هيچ فضيلتي برتر از آزادي نيست. آزادي سوداي مشترك ماست و به آن خواهيم رسيد. با عزمي مشترك و با تلاشي همه گير...
۵ نظر:
درود آقای داد عزیز
آزادی بزرگترین ارزش انسانیست اما زمانی که افراد یک جامعه به اون سطح دانش اجتماعی رسیده باشن که بدونن آزادی چیه و استفادش چجوریه و آزادی با تجاوز به حریم دیگران فرق داره و این چیزیست که جامعه امروز ما به اون رسیده و حتی برای جنایتکارترین آدمها آرزوی کشتنشون رو نمیکنه بلکه آرزوی محاکمه تو دادگاه های عادلانه و ملی رو می کنه. حالا این جامعه رو بیاییم و مقایسه کنیم با جامعه 30 سال پیش. یک جامعه کینه جو و تا حد زیادی شستشوی مغزی شده توسط گروه های فوق العاده تندرو اسلامی و چپ گرا. جامعه ای که اعلامیه اعدام دلاوران ارتش ایران توسط جلاد صادق خلخالی رو در دادگاه های 5 دقیقه ای دید پایکوبی کرد.
این مقایسه نشون میده که جامعه ما به چه پویایی و رشدی رسیده و امروز دیگه میتونه خواهان یک سکولار و دموکراتیک باشه.
پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی
بابک جان دقیقا همینطور است. آزادی همان فضیلتی است که انسان را حتی از فرشته ها برتر می کند. آزادی همان چیزی است که انسان را شبیه ترین آفریده خداوند به خودش می کند. به تعبیر شریعتی : "انسان خداگونه ایست در تبعید". و این خداگونه بودن به دلیل آزادی و اختیاری است که به انسان داده شده و این همان امانتی است که کوهها با تمام عظمت و صلابتشان از قبولش سرباز زدند.
بابک جان، به راستی "آزادی" آرزوی مشترک همه ی انسان ها و به ویژه ما ایرانیانی ست که سال هاست حتا عطرش را از یاد برده ایم و قرن هاست که خاطره ای جز استبداد نداریم.
همه به دنبال آزادی و در آرزوی به دست آوردن اش هستیم. اما این " آزادی" امروز یک مفهوم وسیع و انتزاعی ست که می خواهیم اش. یادم می آید روزهای اول که به اروپا آمده بودم، جوان تر بودم و بسیار هیجان زده برای تجربه ی آزادی غرب. از اولیین جاهایی که دوست داشتم ببینم، "دیسکوتک" بود. از بس که در ایران ندیده بودیم! و "بار" و مستی های شبانه. به مرور آن قدر این جاها برایم عادی شد، که شاید بیش تر از سالی یکی دو بار وقت صرفشان نمی کنم. چون به مرورطعم آزادی های واقعی اروپا را چشیدم و لذت واقعی را مطابق ذائقه ام در محیط های فرهنگی یافتم.
حالا تصور کنید جوانان ایرانی بعد از این همه سال اسارت و دربندی، همه می خواهند مستی شبانه در خیابان ها را تجربه کنند. همه می خواهند در دیسکوتک ها تا صبح برقصند و حق هم دارند.
اما چگونه می شود پس از رسیدن به آزادی، میلیون ها انرژی رها شده را کنترل کرد؟
شاید وظیفه ی روشنفکران است که به "آزادی" به عنوان یک مقوله ی انتزاعی نگاه نکنند. بیش تر و عمیق تر به آن بپردازند و برای جوانانی که سی سال از آزادی جز یک نام نشنیدند، آن را تصویر سازی کنند. البته تصویری که برای همه خوانا باشد، نه فقط برای قشر روشنفکر.
این ها دغدغه های ذهنی یک ایرانی دور از ایران بود. شما چه فکر می کنید بابک جان؟
سلام
بهترین ها
مقالات بي نظيرتون رو هميشه با گوگل ريدر مي خونم از اونجاييكه جديدا يه وبلاگدار شدم دوست نظرات شما رو درباره نوشته هام بدونم تا وبلاگم رو پر بار تر كنم. ادرس وبلاگم:sabzjavaneh.blogspot.com
لطفا راهنماييم كنيد.ممنون
ارسال یک نظر