• رزمندگان پشت جبههای! •
جوانهایی که دوران جنگ هشتساله عراق و ایران را ندیدهاند، شاید ندانند که شبیه به این حاجسعید هم به جبههها میآمدند. معمولاً بهانهی محکمی مثل زایمان همسر و یا فوت پدرشان را هم از قبل با خود میآوردند! من که داوطلب ۱۷ سالهای بودم و کارم عکس و فیلمبرداری بود و خاطرات رزمندگان از عملیاتها را ثبت میکردم، فقط بخاطر «دوربینهایم» خیلی مورد توجه این گروه از «سوکسوکی»های جبهه بودم. بچهها اسم اینها را (مثل بازی قایم باشک) سوکسوکی گذاشته بودند. اینها از بدو ورود بدنبال لباس نظامی سبز (ترجیحاً لباس با طرح پلنگی چندرنگ) و افزودنیهایی مثل قطار فشنگ، قمقمه، بیسیم و کلاشینکف بودند قبل از اینها هم دو سه تا پلاک برای بردن به شهر از «تعاون» گرفته بودند.
بعد سراغ واحد سمعیوبصری (تبلبغات) میآمدند و آنقدر اظهار لطف میکردند تا چند عکس کنار تانک قرارگاه و… از آنها بگیریم. زرنگترها روی خاک سجاده پهن میکردند و عکس در حال راز و نیاز میخواستند. اگرچه خیلی «رقت انگیز» بودند، اما برای تغییر روحیه ما و خندیدن لازم بودند. روزی نبود که خبری نشنویم از شهادت آن دیدهبان، آن رزمنده عشایری، آن پسر خیابان قاآنی یا جهرم و کازرون،… که چند روز قبل مقابل دوربین من و همکارانم نشسته بود و از خاطراتش سخن گفته بود. مرگ با یک خمپاره، یا تیر مستقیم.
بگذریم…
حاجی سوکسوکیها بعد از جنگ، شدند مدعی همه فتوحات رزمندگان. شدند مدعی دفاع مقدس. و در شهرها بچههای جبهه را که میدیدند، رو برمیگرداندند!
امروز هم کسانی با هر نیت (برخی خالصانه و فقط بر اساس اعتقاداتشان و حفاظت از حرم اهل بیت) به عراق و سوریه میروند و تا پیکرشان نیاید، کسی از سفرشان خبردار نمیشود. آخرین آنها مرحوم «سعید سیاح طاهری» بود که میشناختم و مرد متواضع و خوشرویی بود که هرگز بابت سالها حضورش در جبههها نه رانتی گرفت. و نه سخنی جز در حد بیان خاطره بر زبان آورد.
برخی هم مثل این «مداح هتاک و بدنام» بیترهبری یعنی حاج سعید حدادیان، دقیقاً سه روز (طبق اعلام خبرگزاریهای داخلی و تکذیبیه شهادتش در اول فوریه) به محلی میروند که شاید «میدان آموزش» در محل امنی در عراق باشد، اما ادعا میکنند که اینجا قلب جبهه جنگ با داعش است! کافی است آنجا «لباس پلنگی و خشاب و کلاشینکف» پیدا شود و بخصوص دوربین عزیز باشد!
حدادیان در این سه روز دهها عکس در ژستهای مختلف از خود و پسرش انداخت و سریع به تهران بر گشت تا مبادا خدای ناکرده شربت اشتباهی بنوشد و این عکسهای رامبویی او برای انتشار «بیات» شوند.
این حاجی سوکسوکیها، فردا لقب «مالک اشتر شام!» را به خود میبندند و چه افسانههای تخیلی که از جنگ تنبهتن با تکفیریها در تریبونهای خود و مداحیشان نقل میکنند. مثل همین سرداران امروزی سپاه که داعیهدار فتوحات شدهاند، اما در زمان جنگ از سهراهی سوسنگرد به پایین گم میشدند و همیشه «بهانهی برگشتن به عقب» را در جیب خود داشتند!
حاجی حدادیان! سوکسوک سهروزه و «عکسهایکُم مقبول»!
[بابک داد]
۱۵ بهمن ۹۴
کانال تلگرام
www.telegram.me/Babakdad
فیسبوک
www.facebook.com/Babakdad.Page
جوانهایی که دوران جنگ هشتساله عراق و ایران را ندیدهاند، شاید ندانند که شبیه به این حاجسعید هم به جبههها میآمدند. معمولاً بهانهی محکمی مثل زایمان همسر و یا فوت پدرشان را هم از قبل با خود میآوردند! من که داوطلب ۱۷ سالهای بودم و کارم عکس و فیلمبرداری بود و خاطرات رزمندگان از عملیاتها را ثبت میکردم، فقط بخاطر «دوربینهایم» خیلی مورد توجه این گروه از «سوکسوکی»های جبهه بودم. بچهها اسم اینها را (مثل بازی قایم باشک) سوکسوکی گذاشته بودند. اینها از بدو ورود بدنبال لباس نظامی سبز (ترجیحاً لباس با طرح پلنگی چندرنگ) و افزودنیهایی مثل قطار فشنگ، قمقمه، بیسیم و کلاشینکف بودند قبل از اینها هم دو سه تا پلاک برای بردن به شهر از «تعاون» گرفته بودند.
بعد سراغ واحد سمعیوبصری (تبلبغات) میآمدند و آنقدر اظهار لطف میکردند تا چند عکس کنار تانک قرارگاه و… از آنها بگیریم. زرنگترها روی خاک سجاده پهن میکردند و عکس در حال راز و نیاز میخواستند. اگرچه خیلی «رقت انگیز» بودند، اما برای تغییر روحیه ما و خندیدن لازم بودند. روزی نبود که خبری نشنویم از شهادت آن دیدهبان، آن رزمنده عشایری، آن پسر خیابان قاآنی یا جهرم و کازرون،… که چند روز قبل مقابل دوربین من و همکارانم نشسته بود و از خاطراتش سخن گفته بود. مرگ با یک خمپاره، یا تیر مستقیم.
بگذریم…
حاجی سوکسوکیها بعد از جنگ، شدند مدعی همه فتوحات رزمندگان. شدند مدعی دفاع مقدس. و در شهرها بچههای جبهه را که میدیدند، رو برمیگرداندند!
امروز هم کسانی با هر نیت (برخی خالصانه و فقط بر اساس اعتقاداتشان و حفاظت از حرم اهل بیت) به عراق و سوریه میروند و تا پیکرشان نیاید، کسی از سفرشان خبردار نمیشود. آخرین آنها مرحوم «سعید سیاح طاهری» بود که میشناختم و مرد متواضع و خوشرویی بود که هرگز بابت سالها حضورش در جبههها نه رانتی گرفت. و نه سخنی جز در حد بیان خاطره بر زبان آورد.
برخی هم مثل این «مداح هتاک و بدنام» بیترهبری یعنی حاج سعید حدادیان، دقیقاً سه روز (طبق اعلام خبرگزاریهای داخلی و تکذیبیه شهادتش در اول فوریه) به محلی میروند که شاید «میدان آموزش» در محل امنی در عراق باشد، اما ادعا میکنند که اینجا قلب جبهه جنگ با داعش است! کافی است آنجا «لباس پلنگی و خشاب و کلاشینکف» پیدا شود و بخصوص دوربین عزیز باشد!
حدادیان در این سه روز دهها عکس در ژستهای مختلف از خود و پسرش انداخت و سریع به تهران بر گشت تا مبادا خدای ناکرده شربت اشتباهی بنوشد و این عکسهای رامبویی او برای انتشار «بیات» شوند.
این حاجی سوکسوکیها، فردا لقب «مالک اشتر شام!» را به خود میبندند و چه افسانههای تخیلی که از جنگ تنبهتن با تکفیریها در تریبونهای خود و مداحیشان نقل میکنند. مثل همین سرداران امروزی سپاه که داعیهدار فتوحات شدهاند، اما در زمان جنگ از سهراهی سوسنگرد به پایین گم میشدند و همیشه «بهانهی برگشتن به عقب» را در جیب خود داشتند!
حاجی حدادیان! سوکسوک سهروزه و «عکسهایکُم مقبول»!
[بابک داد]
۱۵ بهمن ۹۴
کانال تلگرام
www.telegram.me/Babakdad
فیسبوک
www.facebook.com/Babakdad.Page
۲ نظر:
درود بر بابکداد گرامی
آقای بابک داد، با سلام و آرزوی شادکامی، لطفا از خاطرات خود در مورد این قماش بیشتر بنویسید و اگر عکسی هم دارید ضمیمه کنید تا ما بیشتر با این افراد سودجو آشنا شویم. با تشکر
ارسال یک نظر