• روی بر میگردانیم، اما…•
راحتتر میشود زندگی کرد، اگر که یک روزهایی از تقویم روی برگردانیم، اگر از یک اسمهایی عبور کنیم، اگر یک خیابانهایی را از مسیر خود حذف کنیم. شاید اینطور بهتر بشود زندگی کرد. با بازگویی توجیههایی که اینجا و آنجا شنیدهایم، شاید بتوان حتی راحتتر هم زندگی کرد. اما چرا هرچه میکنیم، باز هم تا میشنویم «اختر» سراسیمه به طرف صدا برمیگردیم؟ چرا عبارت «صحنهآرایی» ما را میلرزاند؟ چرا کلمات بانو، زهرا، شیخ، میر، اختر،… ما را از جاده آرام زندگیمان به کناره میکشاند؟
راستش مدتها متوجه نشدیم که ما شیفتهی «کروبی و موسویِ بعد از ۸۸» شدهایم. که آنها را بخاطر قبلشان ستایش نمیکردیم، بلکه عاشق آنها در دوران فردای کودتای انتخاباتی و مقاومت و پایمردیشان شدهایم. آنها در سال ۸۸ دوباره زاده شدند و ما عاشق این شخصیت تازهشان شدیم که در برابر استبداد ایستادهاند. که با مردمی که دنبال رأی خود به خیابان ریختند، عهدی محکم بستند و هیچ کداممان باور نمیکردیم تا این اندازه پای عهدشان بمانند. و حالا روی بر میگردانیم، چون رو نداریم ببینیم این ما بودیم که از عهدمان بریدیم و فراموش کردیم آن عهدی که پایش ایستادهاند، خواستهی ما بود. شرم داریم به یادبیاوریم آن عهد، یک عهد دوطرفه بود. و ما کم آوردیم و آنها نه!
حالا ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، پنجمین سالگرد روزی است که دور خانه آنها را حصار کشیدند و طبق قانونِ «بیقانونی» آن سه تن را در حصر کردند.
در این پنجسال، میرحسین پدر از دست داد. چند بار قلب پدرانه و دردمندش که نگران دو دختر دلبندش بود، گرفت و بانو رهنورد هم.
شیخ شجاعی که فریاد زد: من مهدی کروبی، فرزند احمد نمیترسم و ایستادهام، در عزلتی اندوهبار برادر از دست داد و بارها دچار مشکلات جسمی و شکستگی پا و درد قلب شد. و راست میگفت؛ جانانه ایستاد.
خیلیها بانو زهرا رهنورد را بعد از ۸۸ شناختند. زن، به این شکوه و ابهت، مگر کم شناختیم بعد از ۸۸؟ هاجربانو مادر مقتدر «ندا»، مادر «مجید توکلی»، بانو گوهر عشقی مادر استوار و نازنین «ستار»،… ما بعد از ۸۸ صدها شیرزن شناختیم که هرکدام کتابی هستند و درسی بزرگ برای آموختن دارند.
ما از درس، رو گردانیم. به استقبال فراموشی میرویم. چون فکر میکنیم کاری نمیشود کرد. اما تا صدا میآید ۸۸، یا کسی میگوید حصر، نفسمان بند میآید. قلبمان به تپش میافتد. این خیلی نشانهی امیدوارکنندهای است. ما هنوز زیر لایههای فراموشیمان، عاشق «بعد از ۸۸» آدمهایی هستیم که در آن سال تولدی دوباره داشتند. و گذشتهشان هرچه بود، در برابر این سیمای تازه رنگ باخت و ما را شیفته «بعد از ۸۸» آنها کرد.
اینک ما شیفتگانیم. منتظرانیم. و با آنکه رو بر میگردانیم تا ۲۵ بهمن و حصر و حصریان و بندیان را فراموش کنیم، باز هم اسم مختاری و بهنود رمضانی و سهراب و کیانوش و… ما را میلرزاند. این شیفتگی، یک روزی به اقدام تبدیل خواهد شد. قانون شیفتگی، این را میگوید. خدا کند دلمان از این شیفتگی پنهانی و گرامی تهی نشود. و برای گشودن درهای حصر و زندانها تا دیر نشده قدمی برداریم.
به خدا که هیچ خسارتی بزرگتر از «حسرت کارهای ناکرده» سراغ ندارم. با دل شیفتهمان مهربان باشیم و برای آنکه در حسرت نپوسد، حتی یک قدم کوچک برداریم. ایمان بیاوریم به قانون جمع شدن قطره قطرهها و وانگهی دریا شدن.
اگر تأثیری داشت، دوستانتان را در خواندن این چندخط سهیم کنید.
ما عاشق «بعد از ۸۸» خیلیها شدیم. این عشق پاک و بیگناه ما، روزی ثمری بزرگ و شگفتانگیز خواهد داد. شک ندارم.
[بابکداد]
۲۵ بهمن ۱۳۹۴
تلگرام بابکداد
فیسبوک بابکداد
این یادداشت در گویا
این یادداشت در سحامنیوز
راحتتر میشود زندگی کرد، اگر که یک روزهایی از تقویم روی برگردانیم، اگر از یک اسمهایی عبور کنیم، اگر یک خیابانهایی را از مسیر خود حذف کنیم. شاید اینطور بهتر بشود زندگی کرد. با بازگویی توجیههایی که اینجا و آنجا شنیدهایم، شاید بتوان حتی راحتتر هم زندگی کرد. اما چرا هرچه میکنیم، باز هم تا میشنویم «اختر» سراسیمه به طرف صدا برمیگردیم؟ چرا عبارت «صحنهآرایی» ما را میلرزاند؟ چرا کلمات بانو، زهرا، شیخ، میر، اختر،… ما را از جاده آرام زندگیمان به کناره میکشاند؟
راستش مدتها متوجه نشدیم که ما شیفتهی «کروبی و موسویِ بعد از ۸۸» شدهایم. که آنها را بخاطر قبلشان ستایش نمیکردیم، بلکه عاشق آنها در دوران فردای کودتای انتخاباتی و مقاومت و پایمردیشان شدهایم. آنها در سال ۸۸ دوباره زاده شدند و ما عاشق این شخصیت تازهشان شدیم که در برابر استبداد ایستادهاند. که با مردمی که دنبال رأی خود به خیابان ریختند، عهدی محکم بستند و هیچ کداممان باور نمیکردیم تا این اندازه پای عهدشان بمانند. و حالا روی بر میگردانیم، چون رو نداریم ببینیم این ما بودیم که از عهدمان بریدیم و فراموش کردیم آن عهدی که پایش ایستادهاند، خواستهی ما بود. شرم داریم به یادبیاوریم آن عهد، یک عهد دوطرفه بود. و ما کم آوردیم و آنها نه!
حالا ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، پنجمین سالگرد روزی است که دور خانه آنها را حصار کشیدند و طبق قانونِ «بیقانونی» آن سه تن را در حصر کردند.
در این پنجسال، میرحسین پدر از دست داد. چند بار قلب پدرانه و دردمندش که نگران دو دختر دلبندش بود، گرفت و بانو رهنورد هم.
شیخ شجاعی که فریاد زد: من مهدی کروبی، فرزند احمد نمیترسم و ایستادهام، در عزلتی اندوهبار برادر از دست داد و بارها دچار مشکلات جسمی و شکستگی پا و درد قلب شد. و راست میگفت؛ جانانه ایستاد.
خیلیها بانو زهرا رهنورد را بعد از ۸۸ شناختند. زن، به این شکوه و ابهت، مگر کم شناختیم بعد از ۸۸؟ هاجربانو مادر مقتدر «ندا»، مادر «مجید توکلی»، بانو گوهر عشقی مادر استوار و نازنین «ستار»،… ما بعد از ۸۸ صدها شیرزن شناختیم که هرکدام کتابی هستند و درسی بزرگ برای آموختن دارند.
ما از درس، رو گردانیم. به استقبال فراموشی میرویم. چون فکر میکنیم کاری نمیشود کرد. اما تا صدا میآید ۸۸، یا کسی میگوید حصر، نفسمان بند میآید. قلبمان به تپش میافتد. این خیلی نشانهی امیدوارکنندهای است. ما هنوز زیر لایههای فراموشیمان، عاشق «بعد از ۸۸» آدمهایی هستیم که در آن سال تولدی دوباره داشتند. و گذشتهشان هرچه بود، در برابر این سیمای تازه رنگ باخت و ما را شیفته «بعد از ۸۸» آنها کرد.
اینک ما شیفتگانیم. منتظرانیم. و با آنکه رو بر میگردانیم تا ۲۵ بهمن و حصر و حصریان و بندیان را فراموش کنیم، باز هم اسم مختاری و بهنود رمضانی و سهراب و کیانوش و… ما را میلرزاند. این شیفتگی، یک روزی به اقدام تبدیل خواهد شد. قانون شیفتگی، این را میگوید. خدا کند دلمان از این شیفتگی پنهانی و گرامی تهی نشود. و برای گشودن درهای حصر و زندانها تا دیر نشده قدمی برداریم.
به خدا که هیچ خسارتی بزرگتر از «حسرت کارهای ناکرده» سراغ ندارم. با دل شیفتهمان مهربان باشیم و برای آنکه در حسرت نپوسد، حتی یک قدم کوچک برداریم. ایمان بیاوریم به قانون جمع شدن قطره قطرهها و وانگهی دریا شدن.
اگر تأثیری داشت، دوستانتان را در خواندن این چندخط سهیم کنید.
ما عاشق «بعد از ۸۸» خیلیها شدیم. این عشق پاک و بیگناه ما، روزی ثمری بزرگ و شگفتانگیز خواهد داد. شک ندارم.
[بابکداد]
۲۵ بهمن ۱۳۹۴
تلگرام بابکداد
فیسبوک بابکداد
این یادداشت در گویا
این یادداشت در سحامنیوز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر