۱۳۹۱ مهر ۱۰, دوشنبه

درنگ آمد! تحليل كوتاهي از سه رخداد


امروز يكشنبه 9 مهر 1391 اولين برنامه "درنگ" را به شما تقديم مي كنم. اين برنامه سعي ميكند در كمترين زمان، فشرده اي از تحليل اوضاع را عرضه نمايد. برنامه را اينجا ببينيد.
دلار بالاخره آسمان سه هزار توماني رو هم شكافت و سكه از مرز يك ميليون و صد هزار تومان هم عبور كرد. اين يعني اقتصاد ورشكسته كشور، عملا" رو به نابودي مطلق شتاب گرفته و هيچ سكانداري نمي تواند آن را مهار و كنترل كند. بانك مركزي عملا" ورشكست شده و دولت به دلايل امنيتي از اعلام اين خبر طفره مي رود. جان مینارد کینز اقتصاددان گفته است: "برای واژگون کردن اساس یک جامعه، هیچ وسیله‌ای ظریف‌تر و مطمئن‌تر از کاهش ارزش پول رایج نیست. تنزل ارزش پول رایج، تمام نیروهای پنهان اقتصادی را در راستای نابودی به خدمت می‌گیرد و نابودي جامعه را به گونه‌ای انجام می‌دهد که حتی یک نفر از میلیون‌ها نفر هم متوجه آن نمی‌شود!"
اما سكانداران اقتصاد كشورمان در حال حاضر چه كساني هستند؟ به تازگي وزير اقتصاد و دارايي، فردي را بر سازمان معظم خصوصي سازي كشور منصوب كرده كه حتي رياضياتش هم مشكل جدي دارد! اين انتصابهاي قومي و قبيله اي و رفاقتي، كم به كشور ما آسيب نزده اند. سازمان خصوصي سازي با حجم گردش مالي هولناكي، فقط در نيمه اول امسال 740 ميليارد تومان در واگذاري كارخانجات به بخش خصوصي نقش داشته است. خودتان گردش مالي اين سازمان را تخمين بزنيد!! حالا اينكه به چه كساني و با چه شرايطي كارخانجات را واگذار كرده اند جاي بحث جدي هست، اينكه آيا كارخانجات واگذاري شده، قدرت توليد و مواد اوليه دارند؟ آيا قدرت پرداخت حقوق به كارگرانشان را دارند؟ آيا اصلا" سرپا هستند يا اينكه اسمي خريد و فروش مي شوند تا بوسيله آنها تبلادلات و تسهيلات كلان مالي انجام شود و اختلاس هاي ميلياردي ديگري صورت بپذيرد؟!‌ اينها همه جاي تأمل جدي دارند! در فيلم نمونه اي شاهكار از تسلط خيره كننده(!) آقاي رئيس سازمان بر رياضيات را مي بينيد. همچنين چشمه اي از تسلط احمدي نژاد بر رياضي و ضرب و تقسيم را خواهيد ديد.
همچنين در اين اولين برنامه درنگ همچنين به سخنان ديروز آقاي خاتمي درباره انتخابات اشاره و تحليلي بر آن ارائه شده است. اينك اولين برنامه درنگ بر روي يوتيوب اينجاست.
فيسبوك همگاني بابك داد

۱ نظر:

ناشناس گفت...

لحظه ای بنشین!کمی بنگر چه کرده است با تو؟چه مانده است از تو؟می توانی ببینی؟
نمیبنی.یا خود را به ندیدن زده ای؟اگر نمیبینی کمی گوش کن.
از شرفت خبری نیست،از آبرویت و یا از آخرین رد انسانیت.
نه خبری نیست!تو کور شده ای و خود نمیدانی.تو عادت کرده ای به این بوی گند.به این لجن،به این چسبناکِ گندناک.تو عادت کرده ای که اگر قدمی از قفست بیرون گذاری جان میدهی و اکنون تو نمیدانی زندگیت با مرگت هیچ تفاوتی ندارد
وقتی حتی لحظه ای به آزادی نمی اندیشی.تو عادت کرده ای به مختصر خوراک نان و کباب از تکه مردار عزیزانت -که مدت هاست توانایی لمس وجودشان را نداری- بسنده کنی و با اشتیاق ذرات گوشت را به خونابه وجودیت اضافه کنی.تو در خودپسندیت غرق شده ای و نمیبینی.تو با امید کور شده ای.با ترس فلج و غریزه وار خود را به چهار چرخ عالم زنجیر کرده ای.نمی دانی که اندکی زندگی بیشتر -به قیمت فروش عشق هایت به دست های متجاوز شهوت زده - نمی ارزد به این انگِ بی شرفی،به این حیوانی زیستن.عاقبت خواهی مرد،فاحشه وار به خاک میپیوندی و انعکاس نگاهت بی جان میشود.مدت هاست من هم نمیبینم و کور شده ام، من هم مثل تو.با دستی دستم را بگیر و با دست دیگرت دست کس دیگری را.بدان عاقبت دستهایمان بینایی را باز میابد.عجول باش پیش از آنکه از سر اجبار از قفست بیرون آیی و ببینی که دیگر سربازی برای کشتنت نایستاده است.عجول باش