در مجلس چهارم، شهر خوب بندرعباس یک نماینده داشت که از اول انقلاب در همه دورهها از بندرعباس به مجلس راه یافته بود. نامش هم عباس عباسی بود و خودش را به مزاح اینطور معرفی میکرد: «العبد العاصی، عباس العباسی، نماینده بندرعباسی!»
هنر این نماینده (که چند سال قبل درگذشت) این بود که هر روز صدایش را از رادیو به گوش شنوندگان میرساند و اسم او به هر عنوان (مخالف و یا موافق هر طرح و لایحه و پیشنهاد و تذکر و سئوال) از تریبون مجلس ذکر میشد. خلاصه هر یک جلسه در میان، میکروفون او برای مخالفت یا موافقت باز میشد و عباس عباسی صدایش را روی امواج رادیو مجلس به سمع جهان میرساند! یک روز هم که غایب بود، آقای ناطق نمایندگان را به «حضرت عباس» قسم داد تا روی صندلیهایشان بنشینند. و به مزاح گفت: خواستم امروز بدون عباس و عباسی نمانیم، قسمتان دادم به حضرت عباس!
یک روز مصاحبهای با او کردم و پرسیدم چطور از بین اینهمه نماینده، شما در مورد همه چیز موضع دارید و بلافاصله بعد از هر پیشنهادی که میشود، شما موفق میشوید میکروفون مجلس را تصاحب کنید؟ رندانه گفت: این از رموز کار ماست!
در جریان بررسی بودجه سالیانه که جلسات مجلس صبح و عصر برگزار میشدند، من یک روز تمام «میخ» این آقا شدم و چشم از او برنداشتم تا فهمیدم رمز کار او چیست که بعد از هر پیشنهاد، میکروفون به او میرسد. بعد هم مطلبی در همین مورد در روزنامه سلام نوشتم با تیتر «مخافق» که شهرت زیادی پیدا کرد. هنر عباسعباسی این بود که هنوز متن پیشنهاد تمام نشده بود، او فریاد بلند ولی مبهمی میزد و اسمش به عنوان اولین نفر ثبت میشد. بعد رئیس مجلس از او میپرسید: شما مخالف بودی یا موافق؟ و عباسی تازه انتخابش را میکرد و مثلا میگفت: مخالفم حاج آقا. سپس میکروفون او را روشن میکردند و او با اسم رمز «عباس» پنج دقیقه صحبت میکرد. وقتی با فریاد ثبتنام میکرد، هیچکس نمیشنید که او برای مخالفت ثبتنام کرده یا موافقت؟ مهم فریاد و ثبتنام بود. جهتش را خودش بعدتر انتخاب میکرد! یک روز نشستم و فریادش را چند بار از روی نوار کاست شنیدم. دیدم هنر او فریاد زدن کلمه گنگ و نامفهومی مثل «مخافق» بود، یا مهالف، محافق! یک نوایی از گلویش خارج میکرد که شبیه هر دوحالت بود! و بعد تا نوبتش برسد بالاخره انتخاب میکرد در مخالفت صحبت کند و یا در موافقت؟ برای او مهم این بود که پنج دقیقه نطق کند. شنیده بودم مردم بندرعباس هم از همین سادگی او رضایت دارند.
یک روز در اواخر کارم به او گفتم: بالاخره نگفتی با فیلم و سینما مخافقی یا موالف؟! خندید و گفت: البته که مواالفم!
مخافقم. مخافق! و رفت.
***
حالا رهبر فرزانه دچار سندروم بلاتکلیفی اتمی شدهاند. یک روز متن وزیر خارجه را میخواند، موافق توافق میشود. فردا حسین شریعتمداری «فکتشیت» خودش را میآورد و نظر رهبری را بر میگرداند. شب فکتشیت آمریکا را میخواند و عصبانی است. اما صبح با عصبانیت اسرائیل از آمریکا، نظرش نسبت به مذاکرات مثبت میشود. صبح موافق است و شب مخالف. و معلوم نیست تا چه زمانی میتواند مثل مرحوم عباس عباسی، موضع نامعلوم و مخافق خود را حفظ کند تا میکروفون را بدست بگیرد و مردم «حرف آخر» را از زبان کسی جز ولی امر مسلمین نشنوند.
مشکل اینجاست که تا این سه ماه به سرآید، هر روز یک فکتشیت تازه پیدا میشود که جلویش بگذارند. این روزها هم که آقایان اعصاب ندارند، تا تقی به توقی بخورد، فکتشیت آباء و اجداد طرف مقابل را میآورند جلوی چشم رهبری پهن میکنند. و از رهبر معظم، گفتن حرف آخر و یا همان «فصلالخطاب» طلب میکنند! امروز آقای خامنهای به حرف آمد که: «هنوز که طوری نشده که از بنده میخواهند اعلام موضع کنم. من نه موافقم. نه مخالف!»
با این بلاتکلیفی رهبر مخافق، سه ماه پر از برخورد و حادثه در پیش داریم!
[بابک داد]
هنر این نماینده (که چند سال قبل درگذشت) این بود که هر روز صدایش را از رادیو به گوش شنوندگان میرساند و اسم او به هر عنوان (مخالف و یا موافق هر طرح و لایحه و پیشنهاد و تذکر و سئوال) از تریبون مجلس ذکر میشد. خلاصه هر یک جلسه در میان، میکروفون او برای مخالفت یا موافقت باز میشد و عباس عباسی صدایش را روی امواج رادیو مجلس به سمع جهان میرساند! یک روز هم که غایب بود، آقای ناطق نمایندگان را به «حضرت عباس» قسم داد تا روی صندلیهایشان بنشینند. و به مزاح گفت: خواستم امروز بدون عباس و عباسی نمانیم، قسمتان دادم به حضرت عباس!
یک روز مصاحبهای با او کردم و پرسیدم چطور از بین اینهمه نماینده، شما در مورد همه چیز موضع دارید و بلافاصله بعد از هر پیشنهادی که میشود، شما موفق میشوید میکروفون مجلس را تصاحب کنید؟ رندانه گفت: این از رموز کار ماست!
در جریان بررسی بودجه سالیانه که جلسات مجلس صبح و عصر برگزار میشدند، من یک روز تمام «میخ» این آقا شدم و چشم از او برنداشتم تا فهمیدم رمز کار او چیست که بعد از هر پیشنهاد، میکروفون به او میرسد. بعد هم مطلبی در همین مورد در روزنامه سلام نوشتم با تیتر «مخافق» که شهرت زیادی پیدا کرد. هنر عباسعباسی این بود که هنوز متن پیشنهاد تمام نشده بود، او فریاد بلند ولی مبهمی میزد و اسمش به عنوان اولین نفر ثبت میشد. بعد رئیس مجلس از او میپرسید: شما مخالف بودی یا موافق؟ و عباسی تازه انتخابش را میکرد و مثلا میگفت: مخالفم حاج آقا. سپس میکروفون او را روشن میکردند و او با اسم رمز «عباس» پنج دقیقه صحبت میکرد. وقتی با فریاد ثبتنام میکرد، هیچکس نمیشنید که او برای مخالفت ثبتنام کرده یا موافقت؟ مهم فریاد و ثبتنام بود. جهتش را خودش بعدتر انتخاب میکرد! یک روز نشستم و فریادش را چند بار از روی نوار کاست شنیدم. دیدم هنر او فریاد زدن کلمه گنگ و نامفهومی مثل «مخافق» بود، یا مهالف، محافق! یک نوایی از گلویش خارج میکرد که شبیه هر دوحالت بود! و بعد تا نوبتش برسد بالاخره انتخاب میکرد در مخالفت صحبت کند و یا در موافقت؟ برای او مهم این بود که پنج دقیقه نطق کند. شنیده بودم مردم بندرعباس هم از همین سادگی او رضایت دارند.
یک روز در اواخر کارم به او گفتم: بالاخره نگفتی با فیلم و سینما مخافقی یا موالف؟! خندید و گفت: البته که مواالفم!
مخافقم. مخافق! و رفت.
***
حالا رهبر فرزانه دچار سندروم بلاتکلیفی اتمی شدهاند. یک روز متن وزیر خارجه را میخواند، موافق توافق میشود. فردا حسین شریعتمداری «فکتشیت» خودش را میآورد و نظر رهبری را بر میگرداند. شب فکتشیت آمریکا را میخواند و عصبانی است. اما صبح با عصبانیت اسرائیل از آمریکا، نظرش نسبت به مذاکرات مثبت میشود. صبح موافق است و شب مخالف. و معلوم نیست تا چه زمانی میتواند مثل مرحوم عباس عباسی، موضع نامعلوم و مخافق خود را حفظ کند تا میکروفون را بدست بگیرد و مردم «حرف آخر» را از زبان کسی جز ولی امر مسلمین نشنوند.
مشکل اینجاست که تا این سه ماه به سرآید، هر روز یک فکتشیت تازه پیدا میشود که جلویش بگذارند. این روزها هم که آقایان اعصاب ندارند، تا تقی به توقی بخورد، فکتشیت آباء و اجداد طرف مقابل را میآورند جلوی چشم رهبری پهن میکنند. و از رهبر معظم، گفتن حرف آخر و یا همان «فصلالخطاب» طلب میکنند! امروز آقای خامنهای به حرف آمد که: «هنوز که طوری نشده که از بنده میخواهند اعلام موضع کنم. من نه موافقم. نه مخالف!»
با این بلاتکلیفی رهبر مخافق، سه ماه پر از برخورد و حادثه در پیش داریم!
[بابک داد]
۲ نظر:
با سلام
از کلمه ای که برای بیان موضع خائنه ای استفاده کردید خیلی لذت بردم شبیه خائن + "ه" تانیث است که می شود : "خائنه" یعنی خائنی که زن شد! با عمل پروستات حالا واقعا از مردی هم افتاده و خائنه است. مخافق شما هم همان طور است ریاکار کلمه قدیمش است و از وجیناتش هم پیداست که همه قول هارا داده و مثل "فلان کاره ها" میخواهد بگوید کار او نیست! خیلی هم احمق است ! فکر میکند بقیه هم مثل خودش مونگول هستند!
مخالف نیست و موافق هم نیست در نتیجه ریاکار است و ذاتش ذاتِ معاویه است! او تنها کسی است که موافق نیست اما مخالف هم نیست ! مرد نیست اما زن هم نیست پس مخنث است! کارش همین است. میخواهد به جهانیان فحش بدهد و بی شعوری خودش را در شکستهای متمادی کشور و هزینه های بسیاری که از بیت المال هدر داده به گردنِ دنیا بیاندازد ولی اعتراف نکند که مقام عظمایِ حماقت است. ریاکاری که دستش رو شده و فقط دیگر خودش را گول میتواند بزند.
ارسال یک نظر