۱۳۹۶ مرداد ۴, چهارشنبه

اسیر نام‌داری، «آزاده» نمی‌شود!


➖ بابک‌داد ➖
تیتر این نوشته، یک جابجایی کلامی با استفاده از نام مجری صداوسیماست ولی قصدم از این یادداشت، فقط شخص او نیست. تمام کسانی مثل اوست که «اسیر موقعیت خود» شده‌اند! و دیگر نمی‌توانند «آزاد و آزاده» باشند. کسانی که البته «ژن خوب پررویی» و «رانت مرغوب وقاحت» هم دارند و برای حفظ موقعیت خود، به دوربین نگاه می‌کنند و سفید را «سیاه» جلوه می‌دهند! پدیده‌ای که «میر محصور» درباره آن گفته بود!

🔹 ساده‌اش این است: مثل هزاران خانم ایرانی، یک زن در سوئیس کشف حجاب کرده. پیچیده اینجاست که او یک خانم معمولی ایرانی نیست! او یک مجری صدا و سیماست که «افتخار می‌کند که چادری است!» و سالهاست که از این چادر؛ نان می‌خورد و نان دیگر زنان را می‌بُرد و آنان را مقابل دوربین، بازجویی می‌کند!

🔹 اشتباه خانم مجری این نیست که در یک تفرجگاه و پارک عمومی در خارج از کشور، در میان «هزاران محارم خودش» مشغول نوشیدن شربت سکنجبین است! یا اینکه برای لحظه‌ای (به درازای چندین دقیقه)، روسری و چادر از سرش افتاده و غیر از عابران پارک، هیچ نامحرم دیگری در آنجا نبوده! اینها واقعاً حریم شخصی افراد است. او می‌تواند دوغ هم بنوشد.

🔹 مشکل، دروغ گفتن وقیحانه‌ی او در همان پارک و این بار با «چادر!» درباره این اتفاق‌هاست!
مشکل وقاحت اوست، آن هم ساعتی بعد که فیلم و عکسش موجب سئوال"برخی از دوستان!" می‌شود و او مجبور شده به خیلی از آن «عزیزان!» تلفنی توضیح بدهد!
آنجا که ساعتی بعد از تفرج و تفریح در سایه‌سار آزادی، به طور معجزه‌واری، مجدداً «چادر به سر» جلوی یک دوربین دیگر می‌نشیند و «به دوربین زُل می‌زند» و احمقانه‌ترین توجیهات را برای بینندگان عزیز! تعریف می‌کند! این خانم مجری، همان خانم چادری وقیحی است که مونا برزویی را به خاطر نوع حجابش، در برابر دوربین «بازجویی» و تحقیر کرده، و حالا «معصومانه» از مردم می‌خواهد به «حریم خصوصی!» او احترام بگذارند.

🔹 او نه بخاطر انتخاب شخصی چادر یا بی‌حجابی، بلکه به خاطر اینکه تمام این سال‌ها «نان چادر» را خورده و دیگران را به خاطر «بی‌حجابی» قضاوت کرده، در "تور قضاوت مردم" صید شده و مستحق سرزنش آنهاست. اما می‌خواهد که او را قضاوت نکنند. حرف درستی می‌زند، اما نه درباره خودش، که دیگران را قضاوت کرده و چادرش را به رخ می‌کشید!

🔹 او شاید به آه دل شکسته‌ی یکی از همان زنان، در مقابل یک دوربین دیگری که این بار «واقعیت» او را ضبط کرد، رسوا شد. رسوا به این معنی که از پرده سیاه نفاق و چادر بیرون آمده بود ولی نمی‌دانست این، بازی روزگار است.
«نردبان این جهان ما و منی است؛ عاقبت این نردبان افتادنی است!»

🔹 تمام شد! کارکرد تبلیغاتی این مجری، برای تاجران پارچه سیاه چینی و برای چادرفروشان، «تمام» شد!
صداوسیمای جمهوری اسلامی البته حق ندارد او را «ممنوع‌الکار» کند. چون آنجا، همه شبیه به ایشان، ریاکار، دورو و متظاهرند! پس وصله‌ی ناجور نیست!

به هرحال آن نانی که ایشان از این چادر می‌خورد، در تنور رسوایی سوخت! حالا مانده انتخاب شخصی او، که آیا همچنان در زیر «چادر نفاق»، آن شربت سکنجبین یا دوغش را بنوشد؟ و یا واقعاً تصمیم بگیرد به این نفاق تهوع‌آور پایان دهد و آزاده زندگی کند.
او البته با توضیحات کودکانه‌ای که درباره «محارم در پارک و آن چندلحظه‌ی بدون حجاب!» داد، نشان داد قصد ندارد از زیر سایه‌ی دروغ به سمت رهایی برود.
آزادگی هم البته، نعمتی نیست که به هر کسی برسد!
پی‌نوشت: مادر مرحومه‌ی من لحظه‌ای بدون چادر بیرون نمی‌رفت، اما هیچکدام از دختران خودش را مجبور به پوشیدن چادر نکرد.
آن نوع «دینداری آسان‌گیر و صادقانه» و آن آزادگی در کجای این سالها گم شد، که چادری‌های حالای ما، این «اسیران نام و نام‌داری» شده‌اند؟!
[بابک‌داد]
سوم مرداد ۹۶
🔹 تلگرام:
https://t.me/babakdad

🔹 تماس:
babakdad2@gmail.com

۲ نظر:

ناشناس گفت...

شیوایی و خلاقیت قلم شما حسادت برانگیز است.

ناشناس گفت...

جناب داد درود بر شما:
نوشته ات هم زیبا بود هم عین حقیقت معلوم بود از دلی دردمند بر آمده بود اطمینان دارم بر بسیاری دل های دردمند خواهند نشست. دست مریزاد