• این عذاب جهنمی قرار نبود! •
این روزها خود را با دست و دهانی بسته در تابوتی تصور میکنم که با لبخند شیطانی اختلاسگران و دزدان تشییع میشود و نعرههای مداحان آلوده گوشم را و جانم را میخراشد.
پاهایم گِزگِز میکنند. بدنم میسوزد. نفسم میگیرد. زمزمهای در گوشم میخواند که: تهران این سالهای شما، فقط آلودگی هوا ندارد؛ «آلودگی نفْس و نفَس» دارد!
یکی میپرسد: اینها کیستند که تابوت ما را با لبخندهای شیطانی و دستان آلودهشان بدرقه میکنند؟
و دیگری میپرسد: حکم ما بهشت بود، این عذاب جهنمی و دیدار با این آلودگان قرار نبود…
این سحرها از بستر خیلی از این مردم ستمدیده «بوی گل» میآید، چون «خیال خوب شما» را تا صبح در آغوش گرفتهاند. فقط قسم به دستان بستهتان بگویید که این خاکستر داغ که بر شهر پاشیدهاند، حاصل کدام داغِ تازهی شماست که همه جان ما را به تب واداشته است؟!
چه سئوالی است! کدام داغ بالاتر از اینکه دوباره با دست و دهان بسته، قربانی شوید و باز هم از روی جسدتان «معبر» باز کنند بسوی جیب و جان و ناموس این ملت ستمدیده؟ داغتان را میشناسیم عزیزان. آرامش ابدی گوارای وجودتان.
[بابک داد]