۱۳۹۳ آذر ۷, جمعه

خبرها از «تگرگ سیاه»!

مثل «تگرگ»، بی‌وقفه و یک‌ریز روی سر مردم می‌بارند! حتی لحظه‌ای فرصت برای «واکنش احتمالی» کسی باقی نمی‌گذارند و زیر این رگبار و بمباران، همه مردم و نخبگان جامعه را دچار فلج و کرختی کرده‌اند. آنچه می‌بارد، تگرگ سیاهی است از «خبرهای بد و فجایع تلخ» و «سخنان جنون‌آمیز مسئولان»! و مگر بالاتر از سیاهی، رنگی هم هست؟!
★علی‌لاریجانی: کشورهای ۱+۵ باید «روحیه‌ی بقالی» را کنار بگذارند. کشور دچار «خشکسالی مالی» شده است!… 
★صدیقی: امام‌ زمان به‌دنبال «نوکر» می‌گردد! باید روحیه نوکری را در خود تقویت کنید!…
★طائب: مردم باید «متعهد» شوند امام‌ زمان را از غیبت در بیاورند. مقدمه ظهور هم، نابود کردن اسرائیل است!…
★علم‌الهدی: کسی که بگوید «رهبری معصوم نیست» یا دیوانه است یا دشمن!… 
★فرمانده بسیج: امر‌ به‌ معروف را سالهاست که «خدا» بر عهده بسیج گذاشته!…
★آیت‌الله جنتی: برخی از مسئولان، رفتارهای «ناسالمی» دارند که مردم را از اسلام «بیزار» می‌کنند!
گلواژه‌ها بی‌شمارند! وزیر پیشنهادی علوم چفیه بسیج را بر گردن خود می‌آویزد و شبیه همان نمایندگانی می‌شود که از او خواسته‌اند «حق» را وارونه کند.و او «جاه» خود را بر «آه» قربانیان بیگناه اعتراضات سال ۸۸ ترجیح میدهد و وزیر می‌شود! محمد فرهادی گفت: «درباره فتنه ۸۸؛ فصل‌الخطاب ما؛ فرمایشات رهبری است و فتنه، خط قرمز ماست!» و وزیر دولت تدبیر و امید(!) می‌شود!
و چه «تدبیر پر تزویری» است که برای وزارت، باید از جوی خون دهها پیکر نازنین از پسران و دختران مردم بگذرند‌.
همزمان؛ کوه موش می‌زاید. خبر می‌رسد که آن «بسیجی جانباز! فتنه» به درجه شهادت رسیده و بر جرم ناکرده مردم، یک «قتل» را هم اضافه می‌کنند تا از جسد او هم معرکه تازه‌ای بسازند. اما آفتاب حقیقت، ابرهای دروغ را می‌شکافد و خانواده‌اش می‌گویند او بخاطر عمل ناموفق «جراحی زیبایی!» فوت کرده و از بنیاد شهید گلایه دارند که او را «شهید» محسوب نکرده است!
و زیر این تگرگ به یاد دختران معصوم اصفهان میافتم که «اسیدپاشی سازمان‌یافته» عمرشان را بر باد داد و دارند «فراموش» می‌شوند و رنج آنها هم در‌ هزار درد و رنج دیگر در کرختی و فلجی اندام جامعه ما دارد «حل!» می‌شود.
وای بر ما، که به قول سعدی با چشم خویشتن، رفتن جان از بدن‌مان را به تماشا نشسته‌ایم! و کرخت و فلج، نظاره‌گر ویرانی خویش هستیم.
پایان این دورانِ سیاهِ کرختی را خواهیم دید. ما رؤیایش را دیده‌ایم. حتی زیر این تگرگ سیاه، برآمدن «آفتاب آگاهی» ناممکن نیست. اراده همگانی و عزم ملی را برای «تغییر و رهایی» آرزو کنیم و کرختی‌مان را درمان...
یادمان باشد که «امیدواری» واپسین اسلحه ماست. باید بیشتر از جان‌، مراقبش باشیم. 
[فیس بوک بابک‌ داد]

۱۳۹۳ آذر ۳, دوشنبه

ملتی که نخبگانش را زنده به گور می‌کند!

نسل امروز شاید به سختی به خاطر بیاورد که «#غلامحسین_‌ساعدی» نویسنده نمایش و فیلم «#گاو» بوده است.
گاو؛ به کارگردانی #داریوش_مهرجویی؛ قصه همان «مش‌حسن» است که در سوگ ‌گاو خویش، خود به گاوی افسرده و طغیانگر تبدیل می‌شود و به «گاو مش‌حسن» تغییر هویت می‌دهد. غلامحسین ساعدی علاوه بر گاو، چندین نمایشنامه و داستان نوشت و در ۴۹ سالگی، در همین «#پاریس افسونگر» و در انزوایی دلگیر مُرد! پیکر او در کنار #صادق_هدایت که او هم دلگیر از مردمانش، سالها قبل در همین پاریس، مرگ را برگزید و خودکشی کرد؛ در گورستان #پره‌لاشز دفن شد‌. ساعدی مشهور به «گوهر‌مراد» سالها در میان انبوه هموطنانی زیست که «مُرده»‌ی نخبگان خود را دوست‌تر دارند! مردمی که نخبگان خود را زنده‌به‌گور می‌کنند تا بتوانند کنار سنگ مزارشان بایستند و عکس‌ یادگاری روشنفکرانه و «سلفی» بگیرند.
نامه‌ای که می‌گویند زنده‌یاد ساعدی خطاب به همسرش نوشته، گویای این واقعیت تلخ است که نخبه‌کشی، «خصلت تاریخی و دیرین» ما بوده و هست. مردمی که عاشق سوگواری‌اند و اخیرا” به‌جای روشن کردن شمع در تشییع جنازه نخبگان، از خود «عکس سلفی» می‌گیرند تا در حافظه موبایل‌شان ثبت کنند که در دفن یک نخبه دیگر هم حضور داشته‌اند!
و به این می‌اندیشم که ما چه هنرمندیم در زنده به گور کردن نخبگان خویش. و چه شوقی داریم برای فخر‌فروشی با مُردگان مشهور و عکس یادگاری گرفتن بر سنگ مزارشان...
بابک‌داد. دوم آذر ۱۳۹۲
سالروز غروب «#گوهر_مراد»
 _____________
نامه منسوب به زنده‌یاد ساعدی 
خطاب به همسرش:
عیال نازنازی خودم!
حال من اصلاً خوب نیست، دیگر یک ذره حوصله برایم باقی نمانده، وضع مالی خراب، از یک طرف، بیخانمانی، از یک طرف، و اینکه دیگر نمی توانم خودم را جمع وجور کنم. ناامیدِ ناامید شده‌ام. اگر خودکشی نمیکنم فقط به خاطرِ تو است، والا یکباره دست می کشیدم از این زندگی و خودم را راحت می کردم. از همه چیز خسته ام، بزرگترین عشقِ من که نوشتن است برایم مضحک شده، نمی فهمم چه خاکی به سرم بکنم. تصمیم دارم به هرصورتی شده، فکری به حال خودم بکنم. خیلی خیلی سیاه شده ام. تیره و بدبخت و تیره‌بخت شده ام. تمام هموطنان در اینجا کثافت کاملاند. کثافت محض اند. منِ بیچاره چه گناهی کرده بودم که باید به این روز بیفتم. من از همه چیز خسته ام.
سه روز پیش به نیت خودکشی رفتم بیرون و خواستم کاری بکنم که راحت شوم و تنها و تنها فکر غصه های تو بود که مرا به خانه برگرداند. هیچکس حوصله مرا ندارد، هیچکس مرا دوست ندارد، چون حقایق را می گویم. دیگر چند ماه است که از کسی دیناری قرض نگرفته‌ام. شلوارم پاره پاره است. دگمه هایم ریخته. لب به غذا نمیزنم. میخواهم پای دیواری بمیرم. به من خیلی ظلم شده. به تمام اعتقاداتم قسم، اگر تو نبودی، الان هفت کفن پوسانده بودم. من خسته ام، بی خانمانم، دربه درم. تمام مدت جگرم آتش می گیرد. من حاضر نشده‌ام حتی یک کلمه فرانسه یاد بگیرم. من وطنم را می خواهم. من زنم را می خواهم. بدون زنم مطمئن باش تا چند ماه دیگر خواهم مرد. من اگر تو نباشی خواهم مرد، و شاید پیش از این که مرگ مرا انتخاب کند، من او را انتخاب کنم.
به دادم برس.
شوهر (غلامحسین ساعدی)

۱۳۹۳ آبان ۲۰, سه‌شنبه

ما «یزید» را با چشم خود دیدیم!

آقای صدیقی امام ‌جمعه ‌تهران، که سال قبل مدعی بود «در کشور ما فقر وجود ندارد!» این هفته از مردم خواسته تا «مثل اسیران‌کربلا، گرسنگی و تحریم‌ها را تحمل کنند و همچون حضرت‌‌زینب تن به ذلت در برابر یزید ندهند»!
این سخنان، چند سئوال به ذهن می‌آورد:
آیا شما مقامات حکومتی هم، مانند ما «اسیران کربلایی» تن به سختی و دشواری و گرسنگی داده‌اید؟ یا آنکه برعکس، دست در جیب همین ملت کرده و هنوز هم آنها را چپاول می‌کنید؟ در برابر مردم دم از تقوا و قناعت می‌زنید و « چون به خلوت می‌روید، آن کار دیگر می‌کنید»؟
حکومت یزید، لااقل «آداب جنگ» و اسارت را می‌دانست و بعد از اتمام جنگ، با اسیران [خانواده و زنان و کودکان] و خواهر و پسر دشمن خود کاری نداشت. بلکه بگدر بارگاه خود به زینب؛ خواهر گرامی امام‌حسین اجازه داد خطابه‌ای طولانی و تاریخی بخواند و از حقوق مظلومان کربلا و برادرش حسین دفاع‌کند و یزید را سکه یک پول کند. می‌خوانید که «کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود» یعنی شمشیر زبان زینب در کاخ یزید، تاریخ کربلا را رقم زد. به وجدانتان رجوع کنید، بیت رهبری آیا یک بار هم تریبونی در اختیار مادران داغدار و حق‌طلبان داده است تا در برابر رهبر، سخن از حقانیت قربانیان خود بگویند؟ آیا در جمهوری ‌اسلامی ‌ایران، رفتاری که یزید با اسیران کربلا کرد و حرمتی که به خواهر دشمن خود گذاشت، سراغ دارید؟ آیا شما با مخالفان و منتقدان فسادهای علنی‌تان، لااقل به اندازه «یزید» هم تحمل و مدارا کرده‌اید؟ آیا در روز عاشورا مادری را زیر چرخهای پاترول نکشتید، چون فقط به «تقلب» اعتراض کرده بود؟ آیا به داغ دل خانواده‌های قربانیان کهریزک رسیدگی کردید؟ آیا به مادر «فرزاد کمانگر» معلم کُرد که بیگناه بر دارش کردید، اجازه دادید فریاد بزند؟ آیا «هاله سحابی» را که داغدار پدرش «عزت‌الله سحابی» بود، در همان مراسم تشییع پدر نکشتید؟ آیا شما بهتر از یزید با اسیران دربند رفتار کردید و به بیماری اسیران زندانها رحم‌ کردید؟ رضا صابر را در اعتصاب غذا زیر مشت و لگد آیا نکشتید؟ آیا ستار بهشتی را که کارگری ساده و معترض بود، زیر شکنجه نکشتید؟ آیا بند ۳۵۰ را به خون نکشیدید و مدتها از مداوای مجروحانش جلوگیری نکردید؟ آیا یزید هم با اسیران کربلا چنین کرده؟ اگر کرده که شما «یزید زمان» هستید.و اگر تاریخ می‌گوید که یزید به خواهر دشمنش غذا تعارف کرده و اجازه سخنرانی داده، پس شک نکنید که شما «یزید واقعی» هستید. قضاوت با مردم، آیا یزید، دستور مداوا و مدارا با پسر بیمار امام حسین یعنی «زین‌العابدین» را نداد؟ آیا رهبر معظم شما ذره‌ای از شرافت یزید را داشت تا برادرزاده میرحسین موسوی را به خاطر اعتراض دایی‌اش به رگبار نبندد؟!
آیا این رهبر فرزانه که ساعتها می‌نشیند تا شاعران درباری در مدح او «شعر و گلواژه!» بسرایند، یک‌بار به مادران داغدار قربانیان بیگناه اجازه داد همچون زینب در بارگاه یزید، آزادانه خطابه بخوانند و دادخواهی کنند؟ آیا به سخنان گوهرعشقی، که دو سال است ضجه میزند و دادخواهی می‌کند و جوابی نشنیده، اجازه دادند در حضور رهبر مسلمین جهان(!) داد فرزند بیگناه خود را بخواهد؟! مردمی که یک عمر از بیرحمی یزید شنیده‌اند؛ اما فساد و ظلم و بیرحمی «یزید زمانه خود» را با چشمان خویش دیده‌اند، امروز مانند همان اسیران‌کربلا در دست حکومت استبداد دینی گرفتارند. اما آنان که بر تخت نشسته‌اند، ذره‌ای از شهامت و مروّت یزید را هم ندارند تا به این مردم اجازه و حق دادخواهی و فریاد بدهند.
تاریخ و مردم قضاوت خواهند کرد که حکومت «سید علی خامنه‌ای» به حکومت چه کسی شبیه‌تر است؟ اگر امروزه قضاوت مردم امکان بروز ندارد، اما تاریخ صریح و بی‌پروا قضاوت خود را خواهد گفت: «خامنه‌ای روی یزید را هم سفید کرد
[بابک‌داد]

۱۳۹۳ آبان ۱۹, دوشنبه

جسد لطیف دخترک، در سردخانه گورستان می‌لرزد! وای بر ما...


مهنا دختر شاد یک پدر و مادر معلول بود. حتی علائم ناگهانی فلج پاها و کرختی دست‌هایش باعث نشد که شور زندگی در او از بین برود. این آخری‌ها قلم در دهان می‌گذاست و نقاشی می‌کشید و جزو بچه‌های ممتاز مدرسه معلولان تبریز بود. او چندماه قبل از مرگ دردناکش، بخاطر نقاشی‌های زیبایش از دست استاندار آذربایجان شرقی جایزه گرفت. ولی بالاخره روز ۲۹ مهرماه؛ روح کوچکش به آسمان پرواز کرد.
از آن روز تا حالا مسئولان نگذاشته‌اند پیکر این فرشته کوچک در خاک سرزمین مادری‌اش آرام بگیرد. چرا؟ چون والدین او بهایی هستند! و در حکومت «علی زمان!» پیروان آئین بهائیت نه تنها حق زندگی و تحصیل و اشتغال ندارتد، بلکه حتی قطعه زمینی برای تدفین هم از آنان دریغ می‌شود.
حالا جسد این فرشته‌ی کوچولوی معصوم، بیش از ۲۱ روز است که در سردخانه گورستان «وادی رحمت!» تبریز می‌لرزد و او فقط یک قطعه‌ زمین برای آرمیدن ابدی در شهرش، در سرزمین‌اش و در وطنش می‌خواهد. آیا این خواسته‌ی زیادی است؟
کاش هرگز به‌جای پدر و مادر معلول این دختر نباشید که مسئولان یک بار بگویند جسد بچه را در گورستان میاندوآب دفن کرده‌اند. و یک بار بگویند هنوز در سردخانه تبریز است.
صدای مظلومیت این فرشته بیگناه باشیم. به خدا که کمترین کار ما، انعکاس این رنج و مظلومیت است. آن پیکر همچون گل، هنوز در سردخانه گورستان تبریز می‌لرزد. وای بر مسئولان نظام مقدس(!) که آبروی مسلمانی را برده‌اند. و وای بر من و تو، اگر تردید کنیم.
دکمه «اشتراک» را بزن؛ این بار «مهنا درد مشترک ماست»...‌
[بابک داد]