۱۳۹۰ تیر ۵, یکشنبه

تقديم به مرداني كه با جان خود قمار مي كنند؛ «گاهی به آينه نگاه کن!»



من در مقابل آينه ايستاده ام براي پرسش. براي يافتن پاسخ. انگار روبروي يك دوربين نشسته باشم. دوربين ندارم. مهم نيست. اين هم روي چيزهاي ديگري كه ندارم. اما زنده باد آينه، كه هست! شايد لازم باشد گاهي از نداشته هايت «خشنود» باشي! يكي از دهها نداشته من يك دوربين معمولي است كه بشود ويدئويي با كيفيت مناسب درباره اعتصاب غذاي زندانيان سياسي ضبط كنم. تا با آنها، يا با خودم، و يا با مردم حرفي بزنم. اما گاهي شبيه اين روزها فرا مي رسد كه از اين نداشته ات خوشحال مي شوي! زماني كه از همراهي دوستان در كمپين «هر ايراني؛ يك صدا» براي رساندن پيام تصويري به زندانيان اعتصاب كننده عذر موجهي داشته باشي. زماني كه نخواهي چيزي بگويي كه لمس ابعاد آن، برايت دشوار است. امروز راستش خوشحالم كه دوربين ندارم. چون اگر هم داشتم، رويش را نداشتم كه بنشينم روبروي آن و به لنزش خيره شوم و براي آن آدمهاي بزرگ يا خانواده صبورشان پيامي بفرستم. حمايت البته از كاري كه انتخاب آنهاست، در هر صورتي آري. آنها بر اساس منطقي كه بايد، دست به انتخاب مي زنند و بايد به انتخابشان در هر حال احترام گذاشت. اما حالا عذر موجهي دارم كه نخواهم درباره شرايط خطير آنها حرفي بزنم. حرفي كه هم لاف و گزافه نباشد و هم حق مطلب را به درستي ادا كند. شايد باز نوشتن كلمات بتوانند بخشي از حس مرا منتقل كنند.
من در مقابل آينه ايستاده ام. خود را در زندان، جايي كه بهاره هدايت از دلتنگي هايش نوشته، تصور مي كنم. با خود مي گويم بايد جاي آنها در حصار زندان باشي تا بفهمي معناي واقعي اينگونه اعتراض و اعتصاب غذا و «قمار با جان» يعني چه؟ تا مگر درك كني آنها دارند چه كار بزرگي انجام مي دهند؟ به آنها نه مي توان گفت اعتصابشان را بشكنند، چون با شعور و منطق شان به اين آخرين گزينه اعتراضي متوسل شده اند. و نه مي توان گفت اعتصابتان را ادامه دهيد، زيرا مي دانيم انتهاي اين راه مي تواند چه تلخ باشد. تنها شايد بتوان با اطلاع رساني درباره اقدام آنها، جهان را از اعتراض اين عزيزان در سخت ترين شرايطي كه حكومت اسلامي برايشان به وجود آورده، آگاه كرد. و در نهايت، به هر انتخابي كه مي كنند احترام گذاشت.
پس شايد فقط تصور و خيال بتواند كمي كمك كند تا بخشي از بزرگي كار آنها را لمس كنيم. همين تصور، بهتر از هيچ است. آنها دارند بزرگترين قمار ممكن را با «جان» خود انجام مي دهند و «تصور» بزرگي و ابعاد كاري كه آنها مي كنند، براي مايي كه بيرون از حصارهاي زندان نشسته ايم، آسان نيست. براي دركش، بايد دل بدهي. بايد نيت كني. شبيه نوعي مراسم عارفانه است؛ «تصور كردن» كار بزرگي كه آنها براي اعتراض به ظلم و قتل ظالمانه هاله سحابي و هدي صابر با جان خود مي كنند. پس هر وقت چنان حالي پيدا كردي، مانند من رو به روي يك آينه بايست و با «جهاني» كه در خود توست، سخن بگوي. يا به سخن او گوش بده.
فرض كن اين آينه، همان دوربين روشن است. به چشمان خودت در آينه، به مثابه لنزهاي دوربين خيره بمان. ببين چه حرفي براي گفتن داري؟ يك دوربين، شايد فيلم تو را روي يوتيوب و اينترنت ببرد تا با «وجدان جامعه» سخني بگويي. يا شايد از دريچه آن آينه، بتواني به «وجدان» خودت سفري كني. فرقي نمي كند. اگر حرف حسابي نداري كه بتواند به وجدان جامعه و يا به وجدان خودت تلنگري بزند، بهتر است خاموش بماني و در آينه خيره باشي. اگر وحشتي نداري، به آينه خيره شو و بگذار او با تو سخن بگويد. آن وقت مي بيني قبل از تو، آينه هزار سئوال پيش رويت مي گذارد كه اگر نتواني جوابشان را بدهي، مجبوري خيلي زود از جلويش كنار بروي. هزار سئوال به جانت مي ريزند كه جنم و گوهر و راستي وجود تو را محك مي زنند! و تو در پاسخ به آنها، نمي تواني جز راستي سخني بگويي.
اكنون من در مقابل آن آينه ايستاده ام و كسي از درون من، از من هزاران سئوال مي كند:«براي مبارزه با ستمي كه بر هموطنانت مي رود، چه كرده اي؟ چه مي كني؟ چه خواهي كرد؟ آيا يك بار براي مبارزه با ظلم، از خودت و از جانت مايه گذاشته اي؟ آيا حاضر شده اي يك بار فرياد باشي؟ داد بخواهي؟ بشوري؟ اعتراض كني؟ آيا كمي از وقتت و يا از كارهايت و يا از داشته هايت را براي رهايي مردم و كشورت از اين همه سياهي و پليدي هزينه مي كني؟ آيا به مسئوليتهايت در مقابل جامعه ات عمل مي كني؟ مطمئني كه وقت را بيهوده تلف نمي كني؟ آيا مي داني در دهمين روز اعتصاب غذا،وضع و حال آدمي چگونه مي شود؟ آيا مي داني چشمها، گوشها و ماهيچه ها ديگر از بدن فرمانبرداري نمي كنند؟ آيا حاضري براي مبارزه با ستم، به بدن خود ستم كني؟ آيا مي داني كليد آزادي، در مشت خود ماست. وقتي از خود دل بكَنيم و خود را به مسلخ عاشقي ببريم؟ آيا چنين قماري با خود كرده اي؟»
سئوالها هزارند! با خودم مي گويم خود را در زنداني تصور كن كه ميله هايش از جنس «سئوال» است. دوربين اعتراف به وجدانت، همين آينه مقابل توست. تصور كن و هواي زندان را بو بكش. بوي ناي ستم و بوي خوش اعتراض مي دهد. ترديد نكن كليد باز شدن درهاي زندان، يك «همت جمعي» است. و يادت باشد تو «يكي» از آن جمعي هستي كه اگر سهم خود را با مسئوليت پذيري بپردازي، هم از زندان وجدانت آزاد مي شوي و هم درهاي زندان اوين و گوهردشت و كهريزك و هزاران زندان مرئي و نامرئي ديگر با همان اقدام جمعي شكسته خواهند شد. بگذار رود كوچكي كه از همت تو جاري مي شود، به رودهاي همت ديگران بپيوندد و به درياي اتحاد و اميد و تغيير برسند. اتحاد براي پايان دادن به اين سياهي كه شايسته سرزمين و مردم ايران نيست. پايان دادن به رنجي كه زندانيان بابت آن، دست از جان خود شسته اند و پنجه در پنجه مرگ انداخته اند. و رسيدن به مرز عدالت براي همه، زندگي براي همه، آزادي براي همه.
و زمزمه كن نام آن عزيزاني را كه در اعتراض به قتل دو زنداني بيگناه «هاله سحابي» و «هدي صابر»، ده روز است لب به غذا نزده اند. اسم بردن از آنها مثل ذكر حق گفتن است. مانند نوعي نيايش است. نام بردن از آنها، تو را به فكر بيشتر و مسئوليت جدي تر «ناگزير» مي كند. فكري كه شايد همان «بهترين ايده» باشد براي رهايي از اين استبداد هزاردستان ديني. و مسئوليتي كه ممكن است سرچشمه رود كوچكي از وجود آگاه تو باشد، كه به درياي آزاديخواهي ملت خواهد پيوست.
هميشه نه ولي گاهي به اين آينه، با دقت نگاه كن! و از سئوالهايش نترس. من اكنون مقابل آينه ام. و سئوالها هنوز هم هزارانند. اما تا پاسخي نجويم، چشم از آينه، از خودم، و از درونم بر نمي دارم. پاسخ مشكلات نسل ما، جايي در ميان همين آينه پنهان است. بايد پيدايش كنيم. و پيدايش مي كنيم.

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

هرگونه حضور اصلاح طلبان در انتخابات آينده، خيانتي بزرگ است!


عصر امروز چهارشنبه اول تيرماه با راديو بين المللي فرانسه گفتگويي داشتم درباره انتخابات آينده مجلس. دلايل هراس حكومت از تصاحب مجلس توسط تيم احمدي نژاد، بخشي از زمينه سازي هاي دولت براي فتح مجلس نهم و «احتمال حضور برخي از اصلاح طلبان!». اينكه چرا اسدالله بادامچيان از رهبران مؤتلفه اسلامي و از حاميان رهبري،با وحشت گفته است: «در انتخابات آينده، شاهد فتنه اي بزرگتر از فتنه سال 88 خواهيم بود!»
آيا خبر مذاكرات مخفيانه اي كه «علي لاريجاني» رئيس مجلس با برخي اصلاح طلبان حكومتي و به گفته حكومت «اصلاح طلبان معتدل!» براي حضور در تنور انتخابات مجلس شروع كرده، به جايي مي رسد؟ و آيا اصلاح طلبان حاضر مي شوند «هيزم تنور» يك انتخابات فرمايشي و متقلبانه ديگر شوند و نهايتا" يك «اقليت ضعيف و بدنام» را در مجلس بعدي (نظير اقليت منفعل در مجلس فعلي) تشكيل بدهند؟ آيا اساسا" كسي حاضر است به قيمت پاگذاشتن بر روي خون قربانيان انتخابات گذشته و دو سال اخير، باز هم در انتخاباتي شركت كند كه هم مجري و هم ناظرش، همان متقلبان گذشته هستند و خون روي دستانشان هنوز خشك نشده است؟ بدون ترديد، انتخابات آينده رقابت ميان يك «حكومت استبدادي» با يك «دولت متقلب و كودتايي» است كه حالا مي خواهند براي تصاحب قدرت، به رقابت انتخاباتي(!) بپردازند و براي گرم شدن تنور اين نمايش انتخاباتي، به هيزم نياز دارند؟ آيا كسي از اصلاح طلبان، حاضر مي شود در اين نمايش نقش «هيزم» را ايفا كند؟
من معتقدم هرگونه حضور اصلاح طلبان در انتخابات آينده، نه عقلاني است، نه اخلاقي و نه انساني. و عملي غيرقابل بخشش و خيانتي بزرگ است. مشروح اين گفتگوي كوتاه را در اين لينك مي توانيد بشنويد.
لينك: متن خبر و مصاحبه ام را در سايت راديو بين المللي فرانسه مي توانيد در اينجابخوانيد.

پي نوشت: مطلب امروز وبلاگم را با عنوان «اگر در «پارك ژوراسيك» بوديم؟ (درباره نزاع حكومت و دولت و مسئوليت هاي ما)» در اين لينك مي توانيد بخوانيد و همچنين در فيس بوك عمومي ام در بحثهاي بيشتر شركت كنيد.

۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

اگر در «پارك ژوراسيك» بوديم؟ (درباره دعواهاي حكومت و دولت و مسئوليت هاي ما)

در فيلم معروف «پارك ژوراسيك» چند نفري كه در ميان گروهي از دايناسورهاي آدمخوار گير افتاده بودند، بي پناه و بي سلاح زير درختان پنهان شدند تا يك كمك و يا «معجزه» از راه برسد. بالاخره معجزه فرا رسيد؛ دعوايي خونين ميان دو گروه از دايناسورهاي آدمخوار درگرفت و آنها همديگر را از پاي درآوردند. شخصيتهاي بي پناه، در مدت نبرد دايناسورها تصميم گرفتند اين نبرد را نظاره كنند و همزمان براي بهترين «راه نجات»، نقشه هاي بهتر و كامل تري بريزند. امروز هم مثل تمام ماههاي اخير، در دعواهاي هيولاهاي حكومتي و دولتي اتفاقات مهمي افتاد كه جالب توجه اند. باري؛ ما در پارك ژوراسيك گير افتاده ايم اگر قدرت خودمان را باور نكنيم آرامگاه ابدي مان همين ژوراسيك است!
امروز دو ضربه اساسي ديگر هم به تيم احمدي نژاد و جريان دولت او وارد آمد و همزمان حاميان خامنه اي به ناتواني خود در «جراحي جريان انحرافي» اعتراف كردند. شكست احمدي نژاد در مجلس رقم خورد و شكست حاميان خامنه اي از تريبون سپاه شنيده شد!
ابتدا حميد سجادي دونده سابق ايراني و وزير پيشنهادي دولت براي تصدي وزارت ورزش و جوانان، با رأي منفي كم سابقه اي «مُهر برگشت» خورد و با برچسب «نزديكي با جريان انحرافي» از صندلي وزارت بازماند. همزمان با آنكه محمد شريف ملكزاده معاون منصوب احمدي نژاد در وزارت خارجه هم بعد از دو روز از انتصابش مجبور به استعفاء شد، اما هنوز «صالحي» وزير امور خارجه از مهلكه استيضاح بيرون نرفته است. همچنين مجتبي ذوالنور از فرماندهان سپاه و روح الله حسينيان نماينده اصولگراي مجلس هم امروز حرفهاي مستقيم تري درباره «جريان انحرافي» و ارتباط مستحكم اين جريان با محمود احمدي نژاد زده اند.
امروز روح الله حسينيان كه از حاميان انتخاباتي محمود احمدي نژاد بود، قهر 11 روزه او را «خلاف لوطي گري» ناميده و گفته است:« اما امروز كه می خواهیم (از دست جنبش سبز) نفس راحتی بكشیم و بگوییم كه جریان فتنه شكست خورده، احمدی‌نژاد با حركت نسنجیده خود، یك یأس و حیرت را برای نیروهای در خط رهبری ایجاد كرد.»
از طرفي مجتبي ذوالنور جانشين نماينده ولي فقيه در سپاه، احمدي نژاد و مشائي را به «لاله و لادن» دوقلوهاي به هم چسبيده ايراني تشبيه كرده كه چند سال قبل زير عمل جراحي «جداسازي» درگذشتند. ذوالنور با اشاره به لاله و لادن گفت:« بارها احمدی‌نژاد گفته که من يعنی مشايی و مشايی يعنی من بنابراين الان فضای اينها به گونه‌ای است که اگر (جداسازي و جراحي) عملی شود، هر دو از بين می‌روند.»
اين مقام سپاه پاسداران اعتقاد دارد: «فضای جامعه برای برخورد مناسب نيست، بنابراين بايد مدارا کرد، به اين معنی که نگذاريم باند انحرافی هر کاری که دلش می‌خواهد انجام دهد.» ذوالنور با بيان اينکه «بايد پر و بال آنها را قيچی کرد»، سخن قابل توجهي هم گفت: «نبايد اجازه داد نغمه‌های شوم پياده شود و بايد با کمترين هزينه، از اين دوران گذار بگذريم.»
جهت گيري اخير مقامات حكومتي و حاميان خامنه اي، شايد به اين معنا باشد كه «نظام» تصميم گرفته است تا پايان دوره چهارساله رياست جمهوري با احمدي نژاد «سياست فشار توأم با مماشات» يا همان سياست قديمي «كجدار و مريز» را ادامه بدهد. به اين معني كه چون نظام تصميم ندارد با بركناري احمدي نژاد، «اشتباه فاحش رهبري» در تقلب انتخاباتي دو سال قبل و جنايات بعدي را بر عهده بگيرد، بر آن است تا احمدي نژاد را تا پايان دوره «تحمّل» كند و هر روز البته، از مجلس يا قوه قضائيه به طريقي «پر و بال» او و اطرافيانش را مي چينند!
از آن طرف؛ اظهار عجز و وحشت حجت الاسلام مجتبي ذوالنور درباره اين «جراحي پرهزينه و خطرناك» به نظر مي رسد تيم احمدي نژاد هم هنوز آنقدرها ضعيف نشده كه نظام بتواند اين دوقلوها را زير تيغ جراحي ببرد و از يكديگر جدا كند. اما ترديدي نيست كه سياست «تضعيف تدريجي دولت» و مانع تراشي بر سر راه احمدي نژاد، احتمالا" تا آنجا پيش خواهد رفت كه اگر مطابق پيش بيني ذوالنور «فضاي جامعه آماده شود» دولت «جراحي» شود و در غير اين صورت، دولت با مشكلات جدي «زمينگير» شود و از ادامه كار باز بماند. هرچند دولت هم بيكار ننشسته است.
آنچه براي جنبش اعتراضي قابل توجه است نظاره دقيق اين مناقشه اي است كه بين دولت و حكومت به راه افتاده است. هم دولت كودتايي و هم حكومت استبدادي، به خيال خود و آنطور كه حسينيان گفته:« تا می خواستیم نفس راحتی بكشیم و بگوییم كه جریان فتنه شكست خورده»، احمدي نژاد «لوطي گري» نكرد و حكومت و دولت به فكر تقسيم غنايم و محدود كردن يكديگر افتادند و ماههاست دارند همديگر را به قصد «حذف كامل» مي زنند.
اينك براي مردم بي پناه ايران، مثل شخصيتهاي فيلم پارك ژوراسيك شبيه چنان معجزه اي رخ داده است؛ بين هيولاهاي آدمخواري كه تا بن دندان مسلح هستند و اعتراضات مسالمت آميز مردم را با «مشت آهنين» پاسخ داده اند، اكنون دعوايي خونين درگرفته و هيولاها به هيچ شكلي نمي توانند اين دعوا را ساده و طبيعي جلوه بدهند و آن را پنهان كنند.
به نظرم در شرايط فعلي، بهترين زمان براي نظاره گري دقيق، برنامه ريزي براي فردا و اقدام به موقع براي مردم ما به وجود آمده است. دعواي هيولاي «دولت كودتايي» با هيولاي «حكومت استبدادي»، هر روز كه شتاب مي گيرد باعث ضعيف شدن هر دوي آنها مي شود.
اگر همزمان با تضعيف حكومت و دولت، بتوان «بدنه جامعه مدني» را سازماندهي كرد، اگر بتوان «براي فرداي ايران» يك برنامه روشن و دقيق تهيه و به ملت ارائه كرد، اگر بتوان «اميد به تغيير» را در مردم زنده نگه داشت، شايد در وقتي كه هيولاها خسته و خونين به زمين افتادند، بشود از شّر هر دو گروه به يكباره خلاص شد. اگر بگذاريم هيولاها كارشان را بكنند و «بال و پر» همديگر را قيچي كنند و همديگر را بيشتر از اين «تضعيف» كنند، و اگر «عمل و اميد» را از دست ندهيم، و اگر باور كنيم كه «پيروزي سهم حتمي مردم ماست» مطمئنا" ايرانيان بر اين استبداد سياه و دولت سياه پيروز خواهند شد. اين «اگرها» بخشي و نه «تمام مسئوليت» امروز ماست. بايد بيشتر بكوشيم تا از شّر اين دو هيولاي سياه نجات پيدا كنيم. لااقل من اينطور فكر مي كنم!
فيس بوك: اين بحث در صفحه عمومي ام در فيس بوك قابل ادامه است. براي مشاركت در بحث، ابتدا بايد به صفحه همگاني بابك داد در فيس بوك مراجعه كنيد و بر روي كليد «پسنديدم يا LIKE» كليك كنيد تا عضو و همراه در بحثها شويد.

۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

عصبانيت كيهان و رجانيوز و رسانه هاي حكومتي از چيست؟ مطالب روشنگرانه و افشاگرانه در راه هستند!

عصبانيت شديد روزنامه امنيتي كيهان و سايت رجانيوز و ساير رسانه هاي «زرد» حكومتي از مطلب ديروزم در اين وبلاگ،درباره بيان حقايقي از شرافت و صلح طلبي حزب ديرپاي كومله كردستان و رهبر فرهيخته و صلح طلبش كاك عبدالله مهتدي، از مظلوميت مردم خوب كُرد و از اميدواري بزرگي كه كُردها در گذر از سختي ها و تبعيض ها و كشتارهاي جمعي شان تجربه كرده اند. براي ديدن تصوير بالا، (با روشني بيشتر) بايد دو مرتبه روي تصوير كليك كنيد.
مي توانيد مطلب قبلي من را در همين وبلاگ و اين لينك بخوانيد:
http://babakdad.blogspot.com/2011/06/blog-post_06.html
و مي توانيد بخشي از حملات رسانه اي سايتها و روزنامه هاي «زرد حكومتي و امنيتي» را در لينكهاي زير دنبال كنيد. لينك خبر كيهان و رجانيوز و يالثارات (براي ديدن ساير سايتهاي زرد، كافي است از گوگل استفاده كنيد):
http://www.kayhannews.ir/900317/2.htm#other214
http://rajanews.com/detail.asp?id=91752
http://yalasarat.com/prth.mnmt23n-vftd2.html
به زودي مطلبي درباره حركات شيطاني و خباثت حكومت در جعل عناوين، مصادره نامها، اتهام زني به كردها و جناياتي كه به مردم كردستان و احزاب ديرپاي آنان منصوب كردند، منتشر خواهم نمود. فعلا" اين را از من داشته باشيد كه :«حقيقت، آن چيزي نيست كه تبليغات اين حكومت فرعوني، درباره كردهاي شريف به ما و شما مي گويند!» همين! منتظر مطالب افشاگران اي باشيد كه از خباثتهاي شيطاني اين حكومت پرده برخواهد داشت. حقيقت آن چيزي نيست كه آنها گفته اند. ترديد نكنيد.

۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

قسم به سختي اين زمستان، كه ما دوباره «بهاري» و «سبز» مي شويم!

گيرم فقط يك نفر از آن طوفان سهمگين و از آن فاجعه هولناك جان سالم به در برده و زنده مانده باشد. اما يقين دارم كه همان يك تن هم، باز توانست از آنها «ملتي» بزرگ و آزاد و شاد بسازد. جوانه اي كه مي تواند بهار را رقم بزند. من به عشق همان يك تن، همان يك جوانه زنده ام. به عشق همان يك تن است كه هرگز از نوميدي و سختي، «سرد» نشده ام. تا مي توان چنان سخت و صبور و اميدوار باقي ماند، چرا بايد اميد را به نوميدي و يأس واگذاريم؟ داستان آن يك تن را كه برايتان بگويم، مي دانم عاشق چنان بودني و چنان زيستني خواهيد شد. عاشق ماندن براي زندگي، عاشق ماندن براي خواستن، عاشق ماندن براي گرفتن حق مي شويد. چنان كه پايمردان، در مصاف سخت مرگ و زندگي، عاشق چنان زيستني شده اند. زيستني زاينده، و زايشي هميشگي!
پس ‫ اي تمامي داغداران و مصيبت ديدگان و اي تمامي سوگواران و زخم ديدگان! همراهم شويد در اين فصل زايش اميد:
«اين فصل را با من بخوان، باقي فسانه است!
اين فصل را بسيار خواندم، عاشقانه است!»
***
من و كاك «عبدالله مهتدي» در شرايطي دوست و برادر شديم كه من بعد از يك زندگي مخفي و تعقيب و گريز چهارماهه در ايران به كردستان عراق رفته بودم و مهمانش شدم و با مهمان نوازيهايش، بچه هايم را در امنيتي نسبي قرار دادم. اما كاك عبدالله مهتدي و برادر بزرگش «كاك صلاح الدين مهتدي» و دوستان ديگري از حزب كومله كردستان كه دوستي شان باعث افتخارم است، چيزي بيشتر از «مهمان نوازي» بر گردن ما حق دارند. برادرم «عبدالله مهتدي» به خصوص، مرا با چيزي به نام «اميد» آشناتر كرد. چيزي كه ممكن است در پيچ و خم روزهاي تلخ اختفاء و نگراني و گريز از نيروهاي امنيتي حكومت، گاهي خيلي ناياب مي شد و گاهي برعكس، از رگ گردن به ما نزديكتر بود. او هم «اميد» را از پيشينيانش آموخته بود و از تجربه هاي روزگاران سختي كه سپري كرده است. ما اين روزها، به مرور آن تجربه ها نياز داريم تا «اميد» را باز بيابيم و من مي خواهم يكي از آنها را برايتان بازخواني كنم. براي مردمي داغديده، و از قول مردمي داغديده! مردمي كه من به لطف كاك عبدالله و دوستانم بيشتر شناختمشان؛ كردها را مي گويم. مردمي كه در كوهساران سنگي، با يك جوانه نازك كه از لاي سنگها روئيده است، آمدن «بهار اميد» را مي فهمند و قدرش را مي شناسند. مردمي كه زير سخت ترين طوفانها، حماسه «ماندن» را ساخته اند. و اكنون يكي از دموكراتيك ترين حكومتهاي مستقل منطقه را در كردستان عراق ايجاد كرده اند. حكومتي كه هرچه بيشتر از آن بگويم، بيشتر شيفته دموكراسي بومي كردها در آن اقليم خواهيد شد. اما گفتن اين، بماند براي فرصتي ديگر.
با  كاك عبدالله در آبان 88 و در دل شبهاي كردستان، ساعتهاي طولاني «حافظ خواني» مي كرديم. بحثهاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي مي كرديم. گاهي سپيده صبح سر مي زد و ما هنوز قبراق بوديم. بسيار چيزها از او آموختم. در شرايطي كه هنوز چند ماهي از فوت برادر عزيزم سيف الله نمي گذشت، اكنون عبدالله مهتدي «برادر» من شده بود. علاوه بر اين برادري، من با او مخرج مشتركي داشتم به اسم «اميد» و «فرداي روشن». هر دو معتقد بوديم ايران به آستانه زايش يك دوران تازه رسيده است. عبدالله مهتدي مرد خبير و زيرك و بزرگي است. علاوه بر خصلتهاي انساني اش، او دبيركل حزب كومله كردستان ايران است. نه آن كومله اي كه صداوسيما به دروغ ترويج و تبليغش مي كند. حزب شريف كومله اي را مي گويم كه خواهان دموكراسي و برابري است، و سالها سابقه مقاومت ضد خشونت آميز دارد و تمامي مردم نجيب كردستان، هنوز هم به اسمش و به رسمش اعتقاد دارند و بزرگترين اعتصاب عمومي بعد از جنبش سبز را به احترام همين حزب ديرپاي كومله برگزار كردند. حزب شريف كومله اي را مي گويم كه هرگز مشي مسلحانه و تروريستي نداشته و همواره مظلومانه قرباني داده، اما با هر نوع تجزيه طلبي ايران مخالف كرده است. حزب شريفي را مي گويم كه بيش از پنجاه سال قدمت دارد و در زمان انقلاب 57، وقتي بهائيان در هيچ جاي كشور امنيت نداشتند، آغوش شهرهاي خطه بزرگ كردستان را براي پناه دادن به شهروندان بهايي ما باز كرد و آنها را با مهرباني در خود پذيرفت و به آنها جاي و شغل و مكان زندگي داد. تا وقتي كه حكومت همه اهالي آن خطه را از كشور راند و يا كشت و تاراند!
شايد هر كسي در جايگاه خاندان مهتدي ها مي بود، بايد هم چنين بزرگ و پراميد مي بود. با كاك عبدالله، تاريخچه ملت كردستان را مرور كردم. كردها را در حرفهايش يافتم و خواندم. گامهاي مردم كردستان عراق را براي آزادي از زير ديكتاتوري صدام از او آموختم و اين نكته تاريخي را كه «يك دست صدا نداشت!» و تشكيل كنگره ملي، چه كمكها به كردها كرد! كاك عبدالله مهتدي دستي به قلم كه نه، بايد بگويم تسلطي عميق به قلم دارد. او يكي از زيباترين شعرهاي شاعر معروف كرد «شيركو بيكس» را از سالهاي دربدري كردهاي عراق ترجمه كرد و به من داد تا منتشرش كنم. همان زمستان 88 در وبلاگ شاهدان سبز منتشر شد و همزمان  در گويا نيوز. اين بار شما را به خواندن صحنه اي بي نظير مهمان مي كنم كه در آخرين لحظات نااميدي، مي تواند باعث رويش يك اميد تازه و يك جوانه نو باشد. آنچنان كه شيركو بيكس شاعر كُرد به تصوير مي كشد. توضيح زير را كاك عبدالله مهتدي عزيز (مترجم اين شعر) نوشته است:
{در شعر کوتاه «تنها یکی از ما» شیرکو بیکس، فرار دسته­ جمعی شبانه مردم یک روستا را که شتابان از برابر بمباران می گریزند، تصویر می­ کند. در آن اشک هست، دود هست، فرار از برابر دشمن مسلح غدار هست، کوفتن باران و سختی راه و فرسایش طاقتها هست، همه اینها هم بدون کوچکترین شعار و تکلف و در قالب تصویرهای شعری گویایی تجسم مي شود که در آن انسان و رویدادهای پیرامونش به­ سادگی درهم آمیخته­ اند. اما در ژرفنای این مصیبت بی­ پناهانه و بی­ فریادرس، امید و آینده نیز با ظرافت تمام و با رنگی از شیطنت در هیأت نوزاد متولد نشده­ای که نمادی از تداوم موجودیت و آینده این ملت است سرک می­کشد، چنانکه در عمق احساس تلخی که از تصویر این همه محنت و رنج به شما دست داده است، بي اختیار آهی از سر آسودگی خاطر می کشید و لبخندی بر لبانتان نقش می­ بندد.
تنها «یکی» از ما...
ترجمه شعری از شیرکو بیکس شاعر بلندآوازه کرد
غروب وقتی بود
خود به ­سختی جان به ­در برده بودیم.
مثل بارانی که می­بارید
ما هم باید بی­ وقفه عمل می­کردیم.
رشته­ای از اشک بودیم
و به دنبال هم روان بودیم.
ستون دودی درهم و برهم
برخاسته از دهکده­ ای بودیم
و از کوه بالا می­ خزیدیم.
همه تا مغز استخوان خیس،
آب از هفت بندمان جاری.
بینی هایمان ناودان سرمان،
ساق هایمان جویبار بدن هایمان بود.
بچه­ هامان؛ به پرستو،
زنهامان؛ به درختهای پائیزی
و پیرهایمان؛
به اسبهای خسته می­ مانستند.
همه تا مغز استخوان خیس،
آب از هفت بندمان جاری!
در این میان تنها یکی از ما؛
زیر چتر خود
حتی قطره­ای باران به خود ندید!
و از همه نیز آرامتر بود!
او «کودک من» بود؛
که در زیر چتری از پوست شکم مادرش به­ سر می­ بُرد.
***
شیرکو بیکس (Sherko Bekas)، شاعر نامدار معاصر کرد، اهل سلیمانیه در کردستان عراق و خود فرزند فائق بیکس شاعر معروف نیمه قرن بیستم است. شیرکو در این شعر کوتاه که در سال 1988 سروده است، فرار دسته­ جمعی اهالی یک روستای کرد را از دست بمباران بعثی ها به نحوه زنده­ای به تصویر می­ کشد.
تراژدی در تاریخ کردها، کم نیست و جنایات رژیم عراق در قبال این ملت نیز بسیار فراوان و سخت دردناک است. اما سال 1988 در کردستان عراق سال دردناکترین تراژدیها است، سال «انفال» است، سال بمبارانهای شیمیائی، سال ژنو ساید بی سروصدای کردها در درون جامعه عراق است. سالی است که صدام، همچون هیتلر که برای نابودی نهائی یهودیان «راه حل نهائی» را تهیه دید، و برای پایان دادن به موجودیت کردها و همچنین پایان بخشیدن به هرگونه امید آنها به حیات و به آینده، امواجی از حملات شیمیائی به روستاها و مردم بی دفاع را به راه انداخت و این حملات را با عاریت گرفتن ازکلام قرآن و جنگهای صدر اسلام با کفار «انفال» نامید. وجه دیگر انفال و مکمل حملات شیمیائی به مردم غیرنظامی، سیاست «امحای کرد» بود که در مناطق وسیعی از کردستان عراق به آن دست یازیدند. در این پروژه شکار انسانی، اهالی مدنی شهرها و روستاها را، مردان و زنان و بویژه جوانان را، بدون اینکه به دنبال هیچ نام مشخصی باشند بلکه به صرف کرد بودن، دستگیر کرده به زور در کامیونهای ارتشی چپاندند و در لب گودالهائی که در نقاط مختلف عراق حفر شده بود به رگبار بسته و با بولدوزر خاک بر رویشان ریختند و دفن کردند و به این ترتیب صدها گور دسته­ جمعی در این کشور آفریدند. پس از سقوط صدام دهها گور دسته­ جمعی از این نوع در نقاط گوناگون عراق توسط متخصصان کشف وخاکبرداری شد که هویت کردی قربانیان از لباسها و کارتهای شناسائی آنها احراز می­شد. به گفته آگاهان در این حملات بیش از صدوهشتاد هزار نفر جان خود را از دست دادند. زخم این تراژدی هنوز هم عمیق ترین لایه ­های روح کردها را آزار می­دهد و دهها هزار بیوه انفال و یتیمان انفال امروزه بازماندگان این بربریت مدرن هستند. باری، قصد فقط آشنا کردن مختصر خواننده با زمان و مکانی بود که شعر در آن سروده شده است. / ترجمه و توضيح از عبدالله مهتدي.}
قسم به اين روزهاي تلخ و زمستاني، كه ما دوباره بهاري مي شويم و سبز!
 فيس بوك: اين بحث را  در فيس بوك عمومي ام هم دنبال مي كنيم. اگر مي خواهيد در بحثها مشاركت كنيد و نظر بدهيد، به اين صفحه بياييد و روي كلمه «پسنديدم يا LIKE » در بلاي صفحه فيس بوك كليك كنيد تا عضو شويد.

۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

چشمان نيمه باز «هاله» و «ندا» با ما چه مي گويند؟

بار اول چشمان نيمه باز «ندا» در خرداد 88 در من «زلزله» برپا كرد. زلزله اي كه از بيخ و بن، وجودم را لرزاند و از ويرانه هايم، يك آدم متفاوت ساخت كه «قمار» كرد و لابد ماجرايش را مي دانيد. اما اين بار، چند روزي هست كه با ديدن چشمان نيمه باز «هاله سحابي» و شهادت مظلومانه اش زير تابوت پدر، يك زلزله بزرگتر در من رخ داده. زلزله اي كه بيمارم كرده است. اين بار نمي دانم از اين تكانهاي شديدي كه قلب و روحم را تكانده، چيزي از من باقي خواهد ماند يا نه؟ چون پس لرزه هايش هنوز هم ادامه دارند.
سال 88 بعد از شهادت «ندا» اين سئوال را هزاربار از خود پرسيدم كه چشمهاي او با ما چه مي گويند؟ تا بالاخره از آن چشمهاي نيمه باز، براي خودم «مسئوليتي» ساختم كه با تمام سختي هايش، هرگز تا تمامش نكنم، از پاي نمي نشينم و هنوز ننشسته ام.
اين سئوال امروز دوباره در ذهن من و با من است؛ در اين نگاهها چه معنايي نهفته است؟ هنوز هم هربار كه اين چشمان نيمه باز را مي بينم، به هزار چيز فكر مي كنم: معصوميت، مظلوميت، حيرت، سرزنش، نگراني، آرامش، انتظار... هنوز در اين انديشه ام كه اين چشمان نيمه باز با ما چه مي گويند؟ و از ما چه مي خواهند؟ آيا اين چشمها، از ما مسئوليتي ديگر مي خواهند؟ آيا وقت تصميمات بزرگ را به ما يادآوري مي كنند؟
پي نوشت اول: شايد اين چشمان نيمه باز، به من و شما مي گويند: ( مرا ببين و شاهد باش كه بيگناه و مظلومانه كشته شدم. اما با اينكه ديگر در ميان شما نيستم، هنوز تو را مي بينم. كارهايت را، تلاشهايت را، مسئوليت پذيري هايت را، بيكاره گي و بي مسئوليتي ات را. تو ميتواني بگويي به من چه؟ و بروي! اما يادت باشد مرا و بسياري همچون مرا بيگناه كشتند و شايد روزي نوبت بيگناهان و عزيزان تو و حتي خود تو برسد. با اين چشمهاي نيمه باز من هر روز تو را با عشق و انتظار خواهم ديد و من هم «شاهد» تو خواهم بود. مي بينمت تا بدانم تو چه تلاشي براي رستن از اين ستم و ظلم آشكار مي كني؟ انتظارهاي بزرگي از تو ندارم. كافيست قدمي برداري. با هر چه در توانت هست؛ اما پيگير و خالصانه و مستمر. كار دوران را چه ديدي؟ شايد روزي چشممان در چشم همديگر بيفتد. برايت دعا مي كنم آن روز، چشمت را با شرم به زمين ندوزي. پس حالا كه زنده اي، براي رسيدن به «حق» قدمي بردار. من با همين چشمان نيمه باز، تو را مي بينم. تو شاهد بيگناهي و قتل مظلومانه من باش. من هم شاهد تلاش تو در راه حق و آزادي و رفاه و عدالت و داشتن سرزميني بهتر از اينجا، اينجايي كه مرا ناجوانمردانه كشتند، خواهم بود.) شايد چشمها اين را مي گويند و چيزهاي ديگر را...
فيس بوك: اين بحث را  در فيس بوك عمومي ام دنبال مي كنيم. اگر مي خواهيد در بحثها مشاركت كنيد و نظر بدهيد، به اين صفحه بياييد و روي كلمه «پسنديدم يا LIKE » در بلاي صفحه فيس بوك كليك كنيد تا عضو شويد.

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

خرداد پر حادثه آغاز شد؛ هاله سحابي با مظلوميت «عزّت» رفت!


امروز «شما» بنويسيد. از صبح قلم من لال شده و جوهر پس مي دهد؛ جوهرش هم «سرخ» است. به خدا باور دارم خودكارم، از ستمي كه بر خاندان مرحوم سحابي رفته، هنوز دارد خون مي گريد.
امروز «شما» بنويسيد. من امروز كلمات را بارها زير و زبر كرده ام و به ناتواني كلمات باور پيدا كرده ام. امروز من لال شده ام! چيزي به زبانم ، به بيانم نمي آيد. دارم احساس خفگي مي كنم. اين ديگر حتي بُغض هم نيست. چيزي توي گلويم پيچيده كه جنس اش از فرياد است. مي خواهم در حد مرگ فرياد بكشم و «انهدام يك ملت» را جار بزنم. ملتي كه مرگ دختر داغداري را در زير تابوت پدر مبارزش مي بيند و از اين غصّه نمي ميرد!
امروز «شما» بنويسيد. از انهدام ما بنويسيد، از انهدام اين كلمات بنويسيد، از انهدام ملتي بنويسيد كه هزاران بهانه دارد براي يكدله نبودن، براي متحد نشدن. با اينكه هزار بلا به جان ديده و هزار تلخي و سياهي چشيده است. 
آي مردم! «هاله سحابي» دختري كه خود مدتها به جرم آزادگي دربند و زنداني بود و امروز اجازه يافت بر بالين پدر مبارز و نستوهش از زندان به مرخصي بيايد، وقتي ديد مأموران «عبيدالله خامنه اي» از تشييع آبرومندانه پيكر پدرش جلوگيري مي كنند و جسد پدرش را با بي حرمتي مي ربايند، اعتراض كرد. آي مردمى بپرسيد او مگر چه مي خواست؟
آي مردم! مأموران يزيد زمانه امروز بر سينه و پهلوي دختر و بستگان «عزت الله سحابي» باتوم و مشت و لگد كوفتند و «هاله» را كشتند و جنازه پدرش را ربودند. آي مردم! مأموران نايب امام زمان، سپس بازگشتند و جنازه «هاله» را هم ربودند تا سريع دفنش كنند. آي مردم! آي مردم! براي روزي چنين سياه، بُغض و گريه هم كاستي دارد. لكنت دارد اشك! به خدا صدايم در نمي آيد؛ اما بزرگترين فرياد عمرم در گلويم پيچيده و اين فرياد هر لحظه دارد خفه ام مي كند.
آي مردم! انگار ما مُرده ايم! انگار ما انهدام خود را جشن مي گيريم وقتي براي «ملت شدن» اينقدر سستي و كاهلي مي كنيم. ما امروز داغداريم. داغدار دختري كه زير تابوت پدرش كشته شد!
باور دارم روزهاي سرنوشت سازي در پي اين خون مظلومانه و بيگناه، تاريخ اين كشور را فرا خواهد گرفت. و در پي آن حوادث، «عبيدالله خامنه اي» و ياران و سپاهيان و اوباش قمه كش خونريزش، عقوبتي بسيار سخت را خواهند ديد. شايد دامان سكوتمان، براي ما هم پر هزينه و سياه باشد. 
پس امروز را فقط «شما» بنويسيد...
فيس بوك: اين بحث را  در فيس بوك عمومي ام دنبال مي كنيم. اگر مي خواهيد در بحثها مشاركت كنيد و نظر بدهيد، به اين صفحه بياييد و روي كلمه «پسنديدم يا LIKE » در بلاي صفحه فيس بوك كليك كنيد تا عضو شويد.