۱۳۹۰ مرداد ۷, جمعه

به ياد سيف الله داد؛ برادر سبزانديشم...

سحرگاه دو سال قبل، من در خانه اي در حومه چابكسر پنهان بودم كه خبر مرگ برادرم را گرفتم. سيف الله داد، كارگردان و نويسنده اي كه اهالي سينما او را به خاطر مديريت موفقش در دوران اصلاحات دوست داشتند و براي من، بيش از اينها يك برادر و پاره تن و تكيه گاهي بزرگ بود، به ناگهان در پنجاه و چهار سالگي درگذشت. در يك مان، هر دوي ما به هجرتي اجباري رفته بوديم. او به خانه اي ابدي هجرت كرد، و من به مسير خانه به دوشي و آوارگي تا خبررسان بخشي از مردم باشم. بعد ا هجرت او، چندوقت ديگر در ايران ماندم و بعد از اين سرزمين غريب سر در آوردم. نصيب هر دوي ما، هجرت بود در آن تابستان سال 1388.
امروز دو سال از آن روز مي گذرد. روز تلخي كه حتي نتوانستم در مراسم تشييع برادرم حاضر شوم. سيف الله عزيزم كه «حق طلبي در هر وضعيت» را به من آموخت، امروز دقيقا" دو سال است در خانه ابدي خود خفته است. و برادرش در مهاجرتي تلخ و دور از سرزمين مادري، و در حالي كه هنوز هم خانه به دوش است ؛ هنوز در رؤياي آزادي ايران از استبداد است. خدا اين برادر كوچكتر را نبخشد اگر رؤيايش، غير از اين بوده و غير از اين باشد. رؤياي براندازي استبدادي كه هر روز از مردم ما قرباني گرفته و مي گيرد.
برايم خيلي تلخ است كه به خاطر دشواري اين روزها كه بدنبال اجاره يك خانه كوچك هستم، يكهو به ياد بياورم سالروز هجرت زودهنگام برادرم را... و ناگزير شوم اين عكس و يادبود كوچك را به دوستان و مخاطبان خوبم هديه كنم و باز دوباره به سمت حل مشكلاتم برگردم و مدتي از مخاطبان خوبم دور بمانم.
دشوار است به ياد آوردن اين دو سالي كه از حق طلبي يك ملت صبور گذشته است و چاره اي نيست جز اينكه همچنان تلاش كنيم تا به نتيجه مطلوب برسيم. كسي گلايه اي ندارد؛ اين بي خانماني تلخ را با ياد آنهايي كه جان بر سر «آزادگي» گذاشتند؛ مي توان و بايد كه از سر گذراند. همه ما بدهكاريم به اين حركت بزرگ به سوي رهايي و آزادي، كه به زودي به ثمر خواهد نشست.
در اين بامدادان جمعه، در دومين سالمرگ برادرم سيف الله داد،از دوستانم نيايشي و فاتحه اي براي روح مهربان او تقاضا مي كنم. و براي خود نيز، دعاي خيري از دوستداران طلب مي كنم تا به لطف دعاي شما، و به محض رفع مشكلات، باز بتوانم به جمع شما برگردم. پس اين دو برادر به هجرت رفته را، با دل پاكتان دعا كنيد. بعد از چند روز اين روزنوشته ها را از سر خواهم گرفت. به لطف خدا و با دعاي شما.
ارادتمند همگي؛ بابك داد

۱۰ نظر:

ناشناس گفت...

آقای داد عزیز، بدلیل شرایط مشابه، کاملا وضعیتتان را درک میکنم. برادرتان نام نیکی از خود به جا گذاشتند و "و خاطره‌اش تا جاودانِ جاویدان در گذرگاهِ ادوار داوری خواهد شد" -شاملو
در مورد قصه پر غصه مهاجرت اجباری مان نیز یقین بدانید تا به همین سبک و سیاق به راه خود ادامه میدهیم ، همان نتایجی را خواهیم گرفت که تا به امروز گرفته ایم (یعنی کوچ اجباری به دیار غربت ، نه رجوع پیروزمندانه به خاک پدری) و نباید انتظار نتیجه بهتر و بزرگتری را داشته باشیم.

شريعت م ايراني گفت...

روحش شاد و قرين رحمت بي پايان، به اميد يزدان. آرزومندم هر زودتر بر دشواري ها و سختي ها پيروز شوي مانند هميشه و قلم استوارت مايه توان و دلگرمي ما نسبت به آينده باشد. انشاء الله.

ناشناس گفت...

بابک عزیز
اگرچه برادر عزیزت دیگر نیست، اما من همیشه کنارت هستم. بگذار تا شاید بتوانم کمکی هرچند کوچک برای حل مشکلات بسیارت باشم.

آراد گفت...

روحش شاد
برادرتان انسان بسیار دوست داشتنی بود. امروز فقدان چنین آدمهایی بیشتر به چشم میاد بخصوص وقتی که جای انها را امثال شمقدری پر کرده باشند.

هر گل که بیشتر به گلستان می دهد صفا
گلچین روزگار امانش نمی دهد.

ناشناس گفت...

بابک عزیز،

من به دعا عقیده ائ‌ ندارم. از این بابت کاری از دست من بر نمی‌آید. ولی‌ این را میگویم تو و سیف الله هم چون هزاران هزار دیگر به لشگری تعلق دارید که در این خاکی که نامش ایران است بر علیه استبداد و برای آزادی رزمیدند. و این بسا غرور آفرین است. جسم آنان به مبدا بازگشته است ولی‌ ثمره او در آنچه به جا گذشته است با ماست. هر یک از سربازان لشگر آزادی خواهان در سده‌های گذشته در حد توان خود خارِ ه
بیداد را بیباک سنبیدند. آنها نه تنها با یاد بلکه در تلاش ما مستمرند. یادشان گرامی‌ و راهشان پر راهرو با د.

در این خاکی که ایران است نامش
بانگ انسانی‌
دمی پیش نهیب شوم اهریمن نشد خاموش
در این کشور اگر جبار‌ها بودند مردم کش
از آنها بیشتر گردان مردمدوست جنبیدند
به ناخن، خا ره‌ بیداد را بی‌ باک سنبیدند
فروزان مشعل اندر دست، آوای طلب بر لب
به دژ هائی یورش بردند کش بنیان به دوزخ بود
به موج خون فرو رفتند
لیکن، فوج به باکان،
مترسید از بد زشتان
مپیچید از راه پاکان
.........................
احسان طبری

ناشناس گفت...

به کام تو گردد سپهر بلند
دلت شاد بادا تنت بی گزند
چنین روز روزت فزون باد بخت
بداندیشگان را نگون باد بخت
بیا تا همه دست نیکی بریم
جهان جهان را به بد مسپریم
وزین پس بر آن کس کنید آفرین
که از داد آباد دارد زمین
بسازید و از داد باشید شاد
تن آسان و از کین مگیرید یاد
کسی باشد از بخت پیروز و شاد
که باشد همیشه دلش پر ز داد

روح و روان آن داد سبزاندیش شاد

درود بر شرف و آزادگیتان

بامداد گفت...

سلام اقای داد عزیز.

نمی دانم وقت خواندن این مطالب را دارید یا نه. از آنجایی که شما را صادق در رفتار و گفتار می دانم برای شما می نویسم.هزاران بار از خودمان می پرسیم چرا اینگونه ایم؟ چه اتفاقی لازم است ما را به حرکت وادارد؟ هر روز مان در این ناامیدی و دلتنگی می گذرد.ایا مردم ما ناآگاه و بی خیال اند؟ من باور ندارم. اما از روشن فکران و احزاب می پرسم.شما که همه تان حق خود می دانید بگوییدو بهم بپرید. و هیچ کدام تان حرف دیگری را بر نمی تابید چگونه وظیفه ای بر عهده دارید؟ چگونه می توانید مردم را گیج و بی اعتماد کنید که ما با آه و حسرت به مردم دنیا و اعراب بنگریم؟ چرا یکبار از خود نمی پرسید که چه کردیم؟ هیچ گاه اندیشیده اید شما بیش از محمد نوری زاد نیاز به بخشایش دارید؟ من شما (روشنفکران و احزاب)را بیش از دیگران مسبب عدم اتحاد می دانم. فردا داوری خواهد شد.
جناب داد عزیز لطفا شما این حرف ها را به گوش بسیاری از اینان برسانید.

به امید اتحاد برای ایران ازاد و اباد.

کاظمی گفت...

خدا برادرتان را رحمت کند.ای وای که، دراین مملکت که همش مرگ و تلخی و دروغ و ستمگری میشنویم.دلمان خوش است نژادمان آریایی است و باهوشترین ملت جهانیم. اما کوچکترین اتحادی با هم نداریم.آقای داد ما بایداز مردم سوریه یاد بگیریم که با تانک و موشک و مسلسل مقابله میکنند و عقب نمینشینند ولی ما ملت زود جا زدیم البته قبول دارم که خشونت کمتر از سوریه نیست ولی از موسوی و کروبی چه خبر داریم؟ از جنبش سبز چه می دانیم؟ تظاهرات چه شد؟

ali گفت...

آه از این حکومت خونریز....نظامی که همه الفبایش با دنیا متفاوت است. نظامی که خادم را خائن می خواند و به حبس می برد، خائن آزاد است و کرسی می گیرد. هنر را در بند می کند و لباس شخصی خودسر را به جای او می فرستد. استاد را منزوی می کند و سردار را به کلاس درس می فرستد. جوانش به جای دانشگاه به زندان می رود. مجرمش بجای تبعید ممنوع الخروج می شود! نخبگانش را به حراج می گذارد و ابلهان را شکوه می دهد. قلم می شکند و سلاح بر می گیرد.چه کسی می گوید اوین "دانشگاه" نشده! از هزار وعده خوبان یکی وفا کرد و اوین "دانشگاه " شد.احسان عبده دانشجوی دکترا، امید کوکبی دانشجوی فوق دکترا، محسن میردامادی دکترای روابط بین الملل، محسن امین زاده دکترای علوم سیاسی، عبدالله رمضان زاده دکترای علوم سیاسی، احمد زید آبادی دکترای علوم سیاسی، داوود سلیمانی دکترای علوم قرآنی، قاسم شعله سعدی دکترای روابط بین الملل، علیرضا رجایی دکترای علوم سیاسی، و ده ها دکتر و مهندس و صدها دانشجوی لیسانس و فوق لیسانس و دکترا مهمان اوین اند این روزها.

zary گفت...

نزدیک دوسال است که از انتخابات مهندسی شده ریاست جمهوری می گذرد، اما هنوز هر روز خبری هست از حبس و بازداشت و گویی تمامی ندارد. این نماد آگاهی مردم است که "گزیده چون جان" می رود و همه جا را در بر گیرد و سبزی را بر همه جا بگستراند. از شمال تا جنوب. از شرق تا غرب.