۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

هاشمي رفسنجاني و «توبه ي ناگزير»!


هاشمي رفسنجاني و «توبه ي ناگزير»!
ديروز «نلسون ماندلا» از بيمارستاني در ژوهانسبورگ مرخص شد و به خانه اش بازگشت. مشكل او عارضه تنفسي بود كه خوشبختانه رفع شد. اما ميليونها شهروند آفريقايي كه در اين دو روز بستري ماندلا، براي سلامتيش دست به دعا برداشته بودند، در و ديوارهاي شهر را از نقاشي دستهاي دعاي معصومانه كودكان انباشته بودند. يك كودك آفريقايي در حاشيه خبر ترخيص ماندلا از بيمارستان با شادي به B.B.C گفت:«زندگي بدون ماندلا، براي من هيچ معنايي ندارد!»
به راستي چند سياستمدار چنين اقبالي دارند تا در سن 92 سالگي، اينگونه در قلب مردم و حتي كودكان جامعه ي خود پادشاهي و سروري كنند؟ آن هم سياستمداري كه سالها قبل با ميل خود از حكومت و دولتمردي كناره گرفته است؟ پاسخ معلوم است؛ در دوران ما فقط «ماندلا» چنين است و بيراه نيست اگر او را يك «افسانه ي زنده» بناميم.
بر خلاف اين اسطوره زنده، ما «مردگان» بسياري را مي شناسيم كه ظاهرا" هنوز نفس مي كشند! سياستمداران بسياري را مي شناسيم كه با اينكه هنوز هم دستي و نقشي در قدرت دارند، و با اينكه هنوز هم جزو «رجال سياسي زنده» محسوب مي شوند، اما از نگاه جامعه يك «مرده سياسي» محسوب مي شوند. آنها ديگر حضوري در جامعه زندگان ندارند و در كهكشان فكري مردمشان حتي به اندازه يك ستاره دوردست هم نوري نمي افشانند چه رسد كه زندگي بدون آنها، براي مردم بي معنا شود. از اين قبيله ي «مردگان سياسي» در عالم سياست ايران امروز فراوانند. از شخص آقاي خامنه اي بگيريد كه گويا يك «صورتك بيروح» است از يك رهبر كه گاهي مي آيد و سخني مي گويد و شبح وار مي رود، بي روح و بي زنده گي! تا بسياري از مراجع تقليد، روحانيون، سرداران و... گويا كه «هرگز زنده نبوده اند»! اما عجبا كه همين مرحومان سياسي، از ترس آنكه مبادا قدرت واقعي و يا قدرت خيالي و توهمي خود را از دست بدهند، بر مردگان ديگر هم لگدي مي زنند و پس پسكي مي روند تا مطمئن شوند كه مرده ي كناري زنده است يا نه؟ و اين لگد زدنها بر نعش مردگان سياسي، در كشور ما گاهي تبديل مي شود به «خبر»! اين روزها «خبر رسمي» كشور، نه اعدامهاي هولناك آدمهاي بيگناه است و نه دفن مخفيانه جسد آنهاست، بلكه خبر اصلي «حمله اصولگرايان به هاشمي رفسنجاني» است! كسي كه بعضي باور ندارند او حتي زنده باشد، كسي كه بايد كلي در ذهن خودت بگردي تا بداني كه آخرين خبري كه از او شنيده اي، به جز «گلايه و خاطره و كنايه هاي نرم!» در سايت اينترنتي اش، چه چيز مهمي بوده است؟    
من معتقدم آقاي هاشمي رفسنجاني، بعد از سكوت سردش در سال 88 و در مقابل آنهمه ستم آشكار حاكميت بر مردم، از لحاظ سياسي پايان يافته و تمام شده است. همان طور كه خيلي از اعضاي «حزب كارگزاران سازندگي» كه انگاري نبض حياتشان، از بودجه دولتسراي هاشمي تأمين مي شد مدتي است با انزواي سياسي هاشمي، به ديار سكوت و نيستي و فراموشي شتافته اند! سال قبل در ميانه ميداني كه هاشمي رفسنجاني بايد جانب حق را محكم و مستحكم مي گرفت و در جايي كه «خون» جوانان بيگناهي مثل ندا و سهراب و امير و كيانوش و... خط بزرگي بين حق و باطل كشيده بود، او بعد از خطبه هاي نمازجمعه 26 تيرماه يكسره سكوت كرد و سكوتش، قاتلان را به كشتار بيشتر مردم ترغيب كرد. هاشمي در جريان جنبش سبز مي توانست «از نو» متولد شود، چنانچه هر كسي مي تواند از نو متولد شود، اما اين اقبال نصيب او نشد و ترجيح داد چشم بر جنايات آشكار حكومت ببندد. شايد اگر هاشمي رفسنجاني جانب مردم را مي گرفت، مي توانست با اقتدار كامل، به همان «رهبر معترضاني» تبديل بشود كه امروز «برچسب» آن را مي خورد و به آن اتهام از سوي حكومت سرزنش و توبيخ مي شود. شايد (و مي گويم شايد) او مي توانست با اين تولد دوباره، اشتباهات گذشته اش را در محكم كردن پايه هاي ديكتاتوري آقاي خامنه اي جبران كند. او نمي توانست «حسيني» باشد، اما سكوتش شبيه بزرگان كوفه بود. او اصرار داشت همچون «سليمان صرد خزاعي» چشم از نينواي خيابانهاي ايران برگيرد و بر نداي «هل من ناصر» نداها و سهرابهاي ايران زمين گوش فروبندد! راستي چرا هاشمي حتي به اسناد تجاوزهاي كهريزك كه آقاي كروبي برايش فرستاد، بي توجهي كرد و چرا سكوت را بر جانبداري از حقيقت برگزيد؟
«سليمان صرد خزاعي» سردمدار دعوت مردم كوفه از حسين بن علي(ع) بود. اما ناگهان از روي جبن و ترس، عهدش را شكست و با سكوت خود بر قتل حسين و يارانش رضايت داد. «سليمان» بعد از فاجعه عاشورا، بسيار توبه و انابه كرد ولي هرگز نتوانست لكه خون نداها و سهرابها را كه بر دامنش پاشيده بود، از دامن خود پاك كند. سكوت «سليمان صرد رفسنجاني»، فقط به تحكيم ديكتاتوري «عبيدالله خامنه اي» منتهي شد، اما چيزي نصيبش نكرد و در آتش ندامت خويش سوخت.
اينك هاشمي رفسنجاني دقيقا" از همان ناحيه اي زير فشار اصولگرايان و حكومت قرار گرفته كه روزگاري خودش از همان ناحيه براي راندن و تاراندن مخالفانش بهره برده بود. او از ابتداي انقلاب اسلامي 57 اشتباهاتي كرد كه مجال مرورشان نيست، ولي به خصوص مشاركت در عزل ناجوانمردانه آيت الله منتظري از مقام جانشيني رهبري و لابي گري براي تعيين خامنه اي به عنوان رهبر بزرگترين خيانت آقاي هاشمي به آرمانهاي انقلاب 57 بود. شايد با وجود آقاي منتظري در جايگاه رهبري، انقلاب 57 چنين به انحراف نمي رفت و شايد او مي توانست از تحكيم ديكتاتوري ديني در كشور جلوگيري كند. آقاي منتظري تنها كسي بود كه در مقابل كشتارهاي سال 67 قد علم كرد و بعد از آن بيست سال انزوا و حصر خانگي را مردانه تحمل كرد و هرگز از اقدام انساني خود پشيمان نشد.
آقاي رفسنجاني در سال 1368 در جريان انتخاب سيدعلي خامنه اي براي مقام رهبري در كار مجلس خبرگان دخالتي آشكار كرد و با بيان يك «خاطره و خواب از امام» در وظيفه مجلس خبرگان براي تعيين رهبر آينده «اعمال نفوذ» نمود و تاج رهبري را بر سر هم پيمان خود، آقاي خامنه اي نهاد و او را يك شبه «آيت الله خامنه اي» لقب داد. اكنون خود هاشمي رفسنجاني، مغضوب رهبري است و از قضا، هاشمي رئيس همان مجلس خبرگاني شده است كه بايد بر عملكرد «رهبري» نظارت داشته باشد! اما نكته عبرت آموز اينجاست كه نطفه ضعف و انفعالي اين مجلس خبرگان، با مشاركت خود آقاي رفسنجاني بسته شده است! پس جاي هيچ گلايه اي نيست.
آقاي هاشمي با تقديم تاج سلطنت به آقاي خامنه اي، خود رئيس جمهور شد و بعد از هشت سال تلاش كرد رياست جمهوري خود را مادام العمر كند. آقاي عطاءالله مهاجراني معاون پارلماني او، سال 1375 زمزمه اي را شروع كرد تا آقاي رفسنجاني «مادام العمر» در مقام رياست جمهوري باقي بماند؛ اما چنان نشد. آقاي هاشمي در دوران رياست جمهوريش، تأسيس «حزب دولت ساخته» را هم در كشور رايج كرد و حزب دولت ساخته «كارگزاران سازندگي» را با تركيبي از وزيران و مديران دولت خودش بنيان گذاشت. حزب كارگزاران سازندگي مركب از آقايان نوربخش، زنگنه، محمد هاشمي، مهاجراني، كرباسچي و ديگران با بودجه هاي هنگفت دولتي، تبديل به بازوي حزبي آقاي هاشمي شدند ولي دوام چنداني نيافتند. زيرا اصالت يك حزب سياسي را نداشتند. بعدها حزب دولت ساخته «جبهه مشاركت» در دولت آقاي خاتمي و احزاب اصولگراي «آبادگران» و «رايحه خوش خدمت» در دولت احمدي نژاد هم چنان سرنوشتي پيدا كردند.
اكنون آقاي هاشمي رفسنجاني از سوي همان ناحيه هايي ضربه مي خورد كه خودش در ايجادشان نقش داشته؛ فشار از سوي يك «رهبر ديكتاتور» كه مجلس خبرگان جرأت نظارت بر عملكردش را ندارد و حمله از سوي «احزاب حكومتي» كه خود او در ايجاد هر دو همواره نقش داشته است. بماند كه انزواي امروز هاشمي، به اعتقاد من «تقاص» انزواي بيست ساله اي است كه او و همدستش آقاي خامنه اي، براي آيت الله منتظري ايجاد كردند و هاشمي در آن عزل و انزواي ناروا نقشي اساسي داشت.
اين روزهاي سخت، قاعدتا" بايد نگاه آقاي هاشمي به ياري مردم باشد. اما آيا مردمي كه عملكرد 31 ساله هاشمي و بخصوص سكوت «سليماني» او را در اين يك ساله ديده اند، مردمي كه رضايت او را در كشتار بيگناهان مي بينند، آيا تمايل و رغبتي به هاشمي نشان خواهند داد؟ من بعيد مي دانم. با اين حال، راه «توبه ي سليماني» هنوز بسته نيست. چنانچه «سليمان صرد خزاعي» در هشتاد و شش سالگي، شمشير حق طلبي از نيام بركشيد و به خونخواهي بيگناهان نينوا قيام كرد.
تا زماني كه خط حق و باطل چنين آشكارا از يكديگر جداست، جبران سخت نيست. واي از روزي كه نشود حق را از باطل سرند و جدا كرد. براي آقاي هاشمي، كه مقدمه و عملكرد خوبي در سالهاي قبل نداشته، آرزوي «نيك فرجامي» مي كنيم. مي گويند دعاي «عاقبت به خيري» همواره محل استجابت دارد. به شرط آنكه عزمي براي توبه وجود داشته باشد. هاشمي در هر صورت نيازمند «توبه» است. از طرفي حاكمان از او مي خواهند «توبه» كند و با صراحت بيشتري از آنها طرفداري كند. اما نياز خود آقاي هاشمي، توبه و بازگشت به سوي مردمي است كه حقيقتا" به همه آنها «بدهكار» است. بدهكار به تمام معنا. آقاي هاشمي ناگزير است از يك توبه ي سرنوشت ساز. يك بازگشت ناگزير! حال انتخاب مسير اين بازگشت، به سوي حاكميت متزلزل و يا بازگشت به سوي مردم، البته با خود اوست.
پي نوشت: درباره علت فشارها بر هاشمي رفسنجاني، ديروز (جمعه) گفتگويي داشتم با راديو بين المللي فرانسه. براي شنيدن آن مي توانيد به سايت راديو فرانسه (اينجا) مراجعه كنيد و يا آن را همينجا بشنويد. 



۹ نظر:

kianush گفت...

با سلام و سپاس،
منتظر مقاله جدید بودیم،

پرداختن به جایگاه، نقش و وظیفه ی آقای رفسنجانی در بحران سیاسی ایران امروز موضوعیست هم جالب و هم پراهمیت. مشکل آقای رفسنجانی اینست که خود را بیش از حمایت از ایران و ایرانیان و حتی اسلام به حفظ نظام متعهد میداند. واین واقعیت را در نظر نگرفته که حفظ نظام حتی در چارچوب فکری آیات الله خمینی برای حمایت از ایران و اسلام بود، نه برای حفظ جایگاه قدرتمندان ستمگر و جنایتکار. در حال حاضر هر آدم کوچه و بازار هم میداند و میگوید که در اثر خشونت و انحرافات حکومت، هم اعتقادات مردم به دین و ایمان تحلیل رفته و هم ایران در خطر حمله ی نظامی، تجزیه قرار گرفته و هم نهادهای اجتماعی در حال از هم پاشیدن است.

آقای رفسنجانی سالها به زیرکترین سیاستمدار ایران پس از انقلاب معروف بود ولی اینجا کم آورده و معلوم نیست که سکوت، تردید و محافظه کاری ایشان برای حفظ نظامیست که دیگر نه محافظ مردم و ایران است و نه اسلام که در اینصورت باید درزیرکی ایشان شک کرد؛ یا فقط کوشش میکند خود رادر جایگاه قدرت فعلی، که دیگر چیزی از آن نمانده ، یا قدرت احتمالی آینده که اینهم خیالی بیش نیست حفظ کند.

من هم صد در صد با شما موافقم. در هر حال، تنها راه حیات سیاسی و انسانی آقای رفسنجانی اینست که به خود آید و در مقابل نظامی که ۳۰ سال پیش با انقلاب مردمی به قدرت رسید و امروز به دیکتاتوری تبدیل شده بایستد، مردم را محرم بداند وبه اشتباهات گذشته خود اعتراف کند و با فدا کردن خود بخشش را طلب کند و در تاریخ ایران جاودانه شود. کاش آقای رفسنجانی این شعر سنائی را به یاد میاود که بیش از هزار سال پیش گفت:

بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما

ناشناس گفت...

آقا بابک عزیز
بنظر من وزنه نادانی و زیانی که آقای رفسنجانی باگماردن آقای خامنه ای به رهبری به کشور وارد کرده از تمام زیرکی ها و خدمات او سنگین تر است. اما اما
اگر رفسنجانی بیاید و بگوید مرگ بر خامنه ای چه مشگلی حل میشودبه جز اینکه دل چند نفرخنک شود.اوهم میشود جز میلیونها مردمی که خواهان رفتن خامنه ای هستند وهیچ کاری هم ازاو ساخته نخواهد بود. نمیفهمم چرا انقدرمشتاق هستید که مهره ای را که مایه دلهره خامنه ای است و ممکن است روزی بتواند از درون او را بلرزاند سوخته ببینید؟ انجام این توبه از طرف رفسنجانی نهایت آرزوی باند کودتااست.

kianush گفت...

برخلاف دوستی که فکر میکند "توبه از طرف رفسنجانی نهایت آرزوی باند کودتااست" من فکر میکنم حکومت با وجود سر و صدائی که بر ضد او بر پا میکند هنوز از رفسنجانی حساب میبرد.
محکوم کردن رسمی او به معنی قطع کامل رابطه ی حکومت با انقلاب اسلامیست و هزینه ی سنگین آن بیش از دولت به دوش رهبری خواهد بود. دلهره ای که دوستمان به آن اشاره میکند از زبان باز کردن و به سوی مردم رفتن اوست. رفسنجانی ساکت و حتی مردد به نفع حکومت است. همراهی روشن او با جنبش باعث محبوبیت او در میان مردم وعکس العمل منفی بسیاری از روحانیت خواهد شد. البته این در صورتیست که که رفسنجانی سکوتش را قبل از برکناری بشکند. چون بعد از برکناری به هر حال او به مهره ی سوخته ای تبدیل خواهد شد که دیگر نه باعث دلهره ی حکومت خواهد بود، نه محبوبیتی در میان مردم خواهد داشت و نه آبرویی در تاریخ.

ناشناس گفت...

با درود
من فکر میکنم ما تا حدودی از سر چشمه اصلی ماجرا دور افتاده ایم، بایدتوجه داشت که پدر معنوی این نظام، با سراحت کامل حفظ نظام را بر حتی آیین دین ارجعیت داد ،اگر ما بخواهیم خلاف این فکر کنیم بدور از غافله است. اما اینکه آیا روحانیون تافته جدا بافته باشند این نیز اشتباه هست، چرا که تاریخ ثابت کرد که دل بستن به روحانیون جز چشم دوختن به سراب چیزی بیش نیست. اینان میتوانند حتی برکه را نیز به سراب تبدیل کنند، اما آنچه که من متوچه نمیشوم اینست که توبه این شخص چه باری را از دوش این مردم برمیدارد .مگر جناب صانعی یا منتظری که بطور غیر مستقیم این کار را کردند ، چیزی را تعقیر داد؟ مگر اعتراف بازرگان توانست چهره تازه از حزب بجا بگذارد(منهای تعارفات)، به نظر من توبه اینان حتی خطرناک نیز میباشد ، چرا که ما مردمی هستیم که تمایل شدیدی به تکرار تاریخ داریم، با این وصف ،آیا توبه اینان ، فراموشی خیانت اینان به آزادیخواهان این مرز و بوم نیست؟ من فکر میکنم مانطور که تحول در کشور بصورت دراز مدت (لاکپشتی) در حال پیشروی هست ، ادامه حظور اینان چه به صورت اکتیو و چه غیر اکتیو کمک بسیار عظیمی به درک و نیازیک رژیم سکولار در ایران میکند ، گر چه این قیمت را هر روز باید گران پرداخت کرد.....

ناشناس گفت...

کس نخاردپشت ما جزناخن انگشت ما.
توبه کردن رفسنجاني وامثال ايشان که دراين 32سال گردانندگان اين حکومت بوده اند دردي ازمادوانميکند .
بايستي خداقل ازمردم تونس ومصريادبگيريم وفقط به تعريف وتمجيدازخودمان اکتفانکنيم درميان دنيا بيش ازاين خودراسرافکنده نکنيم
آقايان سردمدارباصطلاح جنبش را که خواب برده وهرازچندگاهي درددلي ميکنند عکس اعمل گروه حاکم
بيش ازاين به اميد رهبرننشينيم بااتکا به خودبرخيزيم .
نتيجه رهبري آقايان خواب رفتن مردم وآب بردن جنبش مردم شد.
اين دردرا به کي بايدگفت.

ناشناس گفت...

شنيده هاحاکي ازآن است که حسني مبارک براي فرونشاندن خروش مردم مصردست به دامن متخصصين اين امردرايران شده وباتوصل از ايشان خواسته با صدوريک بيانيه تخصصي ازمردم مصربخواهند شعارساختارشکن ندهند وبا رفتن به خانه ها خواسته هاي خودرا ازهسير قانوني طلب کنند.
منتظر بيانيه باشيد.

kazem گفت...

شما در رژیم گذشته شاهد روحیه سرشار مردم ایران بودید پیشرقت و ترقی در کشور به وضوح دیده می شد ورود به دانشگاه و استخئام بعد از اتمام تحصیل - تساوی حقوقی و اجتماعی و سیاسی برای زنان هم پای مرد ان حق طلاق برای زنان ایجاد کار بهداشت و درمان و تحصیل رایگان --
اواره نشدن 5 میلیون ایرانی به عنوان فراری و پناهنده و مهاجر به خارج از ایران - برگشتن دانشجویان تحصیل کرده با بورسیه دولتی از خارج به ایران - داشتن تحصیلات واقعی نه جعلی برای ورود به وزارتخانه ها و مجلسین نه با مدارک جعلی --
کشته نشدن صدها هزار جوان ایرانی به دست حکومت - به راه نینداختن جنگ خانه مان سوز 8 ساله با بیگانگان (عراق) وارد نشدن به حریم خصوصی سیاسی دیگر کشورها - پرورش ندادن تروریسم در سطح بین الملل -- داشتن کشاورزی پیشرفته حمایت از کشاورزان و دهقانان و کارگران با ایجاد کار و مزایا - استخدام مستخدم های خارجی برای کمک به زنان خانواده در امور کارهای روزانه در منزل ووووووو کشور و نظامی که چنین شرایط رفاهی برای مردم کشورش ایجاد می کند یک کشور دمکراتیک است و رژیم قبلی تمام این خصوصیات را داشت تنها چیزی که کم داشت یک خمینی برای ویران کردن این همه ابادانی سازندگی بود که از خارج وارد ایران شد و تیشه بر ریشه مملکت ایران زد و نابودمان کرد.

سبز انديش گفت...

حقیقت تلخ آنست که حکومت آخوندها سرانجام با یک شورش خونین و با تحمّل تلفات زیاد از بین خواهد رفت و آن روزیست که حتّی چتربازان سازمان ملل نیز نخواهند توانست از نابودی هزاران عمامه بسر و عوامل رژیم جلوگیری کنند.این اتّفاق خواهد افتاد ولی طول می کشد تا کاسه صبر ملّت لبریز شود

ارمان گفت...

اقای داد با سلام!
متاسفانه اقای رفسنجانی خود می داند که پرونده بسیار اسفناکی دارد . کودتاچیان تمام زیر و زبر زندگی اورا می دانند. فسادهای مالی گسترده او درمیزهای وزارت اطلاعات و بیت خامنه ای منتظر نشسته اند تا رو شوند و اگر هاشمی اندکی پایش را ازگلیمش دراز کرد و خامنه ای دیکتاتور را هدف علنی قرار داد با بدترین وضع اورا به زیر کشیده و روزهای سختی درانتظار او خواهد بود . او هرگز به سمت ملت برنخواهد گشت زیرا خداوند نخواهد گذاشت مردی که سی ویکسال قبل بازرگانها و بنی صدرها را با حقه بازی و کلک از میدان خارج کرد و دیکتاتوری خمینی و خامنه ای را تداوم بخشید اکنون محبوب ملت شود. او کجا و نلسون ماندلا کجا؟ خمینی ادم سیاستمداری نبود و گوشش بدست همین هاشمی ها بود. اگر هاشمی ذره ای دلش برای ایران می تپید اکنون درحوزه علمیه بود و فارغ از دخالت درسیاست به شاگردانش درس فقه می داد. او مسبب اصلی بدبختیها و عقب ماندگیها و خونهای بیشمار کشته شدگان پس از انقلاب 57 است او توبه نخواهدکرد!!!!!