۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

تحليلي بر بازداشت عبدالمالك ريگي

گفتگو با صداي آمريكا:

دستگيري "ريگي" نمي تواند ايران را قدرتمند نشان دهد!

دستگيري "عبدالمالك ريگي" حتي اگر حاصل زدوبند آمريكايي ها و بخشي از يك پروژه مقابله با تروريسم در منطقه باشد، بخش كوچكي از يك كيك بزرگ است كه نصيب رژيم ايران شده و آنها را چنين ذوق زده كرده است. در واقع از اين پروژه احتمالي، ماهي كوچكي نصيب ايرانيها شده كه براي مصرف داخلي به آن نياز داشتند. نمايش فيلمهاي دستگيري آقاي ريگي و اعترافات زودهنگامش در تلويزيون، براي بازسازي قدرت اطلاعاتي و امنيتي جمهوري اسلامي است كه اين قدرت افسانه اي، در هشت ماهه اخير، بارها توسط مردم عادي ايران انكار شده و مورد تحقير قرار گرفته است. نظام براي ترساندن مردم و بازسازي قدرت امنيتي خود، به اين نمايشها نياز دارد اما غافل است كه اين نمايشها نمي توانند شكست بزرگ حكومت، مقابل اراده مردم را توجيه كند. امروزه نماد قدرت و شجاعت، نه اين مأموران نقاب پوش، بلكه مردمي هستند كه بدون هراس، به استقبال باتوم و شكنجه مي روند و همچنان سبز هستند.

آقاي ريگي محصول دوران رنج و نااميدي يك قوميت ديرپاي ايراني بنام قوم بلوچ است. قومي در فقرمانده، در محروميت مانده كه سي سال بعد از انقلاب مستضعفان در 1357، هنوز فقيرند، فرزندانشان در كپرها درس مي خوانند، بيكاري و اعتياد در آن بيداد مي كند و دولت به آن اقليم هيچگونه توجهي ندارد. براي مردم محرومي كه در فضاي ستم و نااميدي از بهبودي قرار دارند، مبارزه تا پاي جان معناي تازه اي مي دهد و آقاي ريگي به يك اسطوره تبديل مي شود كه ممكن است اين امر، مورد قبول ما باشد يا نباشد.

نظام اگر بخواهد بر آتش خشم فروخورده مردم بلوچستان آبي بريزد و اگر بخواهد بر مشكلات آنجا با درايت غلبه كند، نبايد از مسير تحقير آقاي ريگي و يا پخش اعترافات او وارد شود. نظام بايد مشكلاتش را در بلوچستان با فقرزدايي و تبعيض زدايي حل كند كه البته اگر مرد چنين ميداني مي بود، تا حالا چنان كرده بود و امروز بر كشوري سراسر تبعيض و فقر و فساد مديريت نداشت. امروز تمام پيكر ايران از چرك فساد مقامات و تبعيض ها و فقرها مي سوزد.


۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

پس سبز مي شويم...

تاوان بهار را داده ايم! پس سبز مي شويم.

بدترين چيز براي يك مسافر مترو، يافتن گم شده اي است در متروي كناري! همان قطاري كه مسيري مخالف را مي رود و دستت به آن نخواهد رسيد! اين بدترين اتفاق مكن است. ممكن است چيزي يا كسي را در آن قطار ببيني كه سالهاست دوست داشتي ببيني و بيابي. اما ديدنش فقط براي يك نظر است و دنبال كردنش ناممكن! خيلي بايد بدشانس باشي تا در متروي كناري، گم شده ات را ببيني. بدتر اينكه دلباخته اش هم بشوي! گاهي من گم شدگانم را در هيبت يك آدم يا يك عكس گذران، در متروي روبرويي ديده ام كه با سرعت از كنارم رد شده است. حيرت و افسوس، تنها بازمانده اين اتفاق است! و تو با اين بازمانده، مي تواني بزني به خيابان و زير باران راه بروي.

گاهي در متروهاي تندروي پاريس، چيزهايي ديده ام از همين گونه. يا كساني را ديده ام از همين دست. و بعد با خيال آنها نوشته ام، خوانده ام، راه رفته ام و گاهي در خودم غرق شده ام.

يكبار "ندا" را ديدم. در متروي روبروي، نشسته بود و كتاب مي خواند. يكبار "سهراب" را، از خريد شب والنتاين بر مي گشت. يكبار يك جوان سبز را ديدم كه انگشتانش را سبزرنگ كرده بود و از پشت شيشه به من نشان مي داد. يكبار "تو" را ديده ام! تويي كه نمي شناسمت اما دركت مي كنم. تويي كه سرزمين مني. سرزميني دربند و خزان زده. سرزميني كه در سوداي بهاري سبز، به سرخي خون آغشته شده است. اينها را در قطار روبرويي ديده ام. اما تا سر برگردانده و برگشته ام، مترو روبرويي رفته است. ديدن اينها ولي، چيزي را در من زنده كرده كه تا ساعتها با من باقي مانده است؛ يادي، حسي، غمي يا طراوتي را.

متروي روبرويي، فرصتي است كه ما همواره از دست مي دهيم. سرمايه اي است كه ما هميشه از دست مي دهيم. زمان نادري است كه غالبا" از كف اش مي دهيم. سال قبل همين روزها، لابد "سهراب" داشت با مادرش شوخي مي كرد كه براي شب عيد، سبزه ها را "سبزتر" بكارد! چون مهندس موسوي، نامزد سبزهاست. لابد "ندا" داشت باطراوت تر مي شد. لابد "كيانوش" داشت براي سفر به كرمانشاه بليط مي خريد تا مادرش را ببيند. شايد زمستان از تلاش ما خسته شده بود. به بهار راه داد تا فرا برسد، اما در كمين تابستان آن را كشت. پارسال كسي فكر چنين زمستان سياهي را نمي كرد كه در آن سهرابها و نداها و كيانوش ها در خاك خفته باشند. كسي فكرش را نمي كرد باز بايد براي آزادي، دربند شويم. كه باز بايد براي زندگي، بميريم. كه براي شادي، باز بايد غصه دار شويم.

پارسال من هم فكر نمي كردم اين دالانهاي دراز مترو پاريس، مونس تنهايي من و يادآوري آن يادها باشند. از راهروهاي مترو بيرون مي آيم. باران ريزي بر صورتم مي ريزد. باران، بوي بهار مي دهد. سرشار مي شوم از اميد. اين روزها، اميدم را جايي جا نمي گذارم. چيزي درون من هست كه از روزهاي بهتري خبر مي دهد. مي دانم كه ياد كساني كه براي آزادي جان داده اند، براي اين هميشه با ماست كه هرگز فراموش نكنيم هدف چيست؟

بايد قدر زمان را بدانيم و بيشتر براي هدف مقدس مان تلاش كنيم. شايد اگر جدي تر بخواهيمش؛ بهار آزادي بر ما هم فرود آيد. بهاري كه تاوانش را از قبل داده ايم. اين خاك، گواه ماست. خاكي كه پيكر نوگلان ما را به وديعه گرفته، تا ما نيز مصمم تر قدم برداريم و سبزش كنيم. بهاري اش كنيم. ايمان دارم كه ما سبز مي شويم. ما هزينه يك بهار بزرگ را داده ايم. ما تاوان بهار را داده ايم و مي دهيم، پس سبز مي شويم.

۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

تجاوز مقدس!

تجاوز مقدّس!

مأموري كه با ذكر قرآني "فتح المبين!"، لباس زنداني را از تنش بيرون مي كند تا به او تجاوز كند، در گمان خود باور دارد كه به نوعي "عبادت" و انجام فريضه ديني مشغول شده است! عبادتي كه مثل وضو گرفتن در سرماي يخبندان صبح زمستاني و يا روزه گرفتن در يك روز تابستاني داغ، اگرچه احتمالا" براي عبادت كننده عملي آزار دهنده و دشوار است اما به هرحال نوعي عبادت است و با همه سختي اش، موجب خشنودي خدايش خواهد شد! زيرا اكنون "كيان اسلام" در خطر افتاده و بايد دشمنان ولي فقيه را با شديدترين وجهي كيفر كرد! براي اين مأموران، حفظ جايگاه ولي فقيه بر همه چيز حتي بر احكام دين خدا هم اولويت دارد و باور دارد با انجام اين كار، بهشت زير پاهاي پشمين او قرار خواهد گرفت.

اتفاق تلخي كه براي "علي كروبي" افتاد، يكي از هزاران مورد از اين دست برخوردهاي شديد با "دشمنان خدا" است. آنهايي كه او را دستگير كرده اند در مسجد تهديدش كرده اند كه علاوه بر ضرب و شتم و شكنجه هاي معمول، وي را در همان جا مورد "تجاوز جنسي" هم قرار خواهند داد. برخي با تعجب و افسوس مي پرسند مگر اين عمل از هيچ مسلماني بر مي آيد كه در "مسجد" يعني در خانه خدا دست به تجاوز جنسي بزند يا حتي درباره آن سخني بگويد؟ مگر مي شود در مسجد از اين سخنان گفت و از قهر خداوند نترسيد؟ و معتقدان و مذهبيون مي پرسند آيا خود رهبر از اين مسائل خبر دارد؟ و لابد خودشان هم پاسخ مي دهند:"محال است!"

اتفاقي كه براي فرزند آقاي كروبي افتاده، به طور غير مستقيم براي تنبيه پدر شجاع اوست كه پرونده تجاوزهاي جنسي را از پرده بيرون انداخت و بابت اين افشاگري، از تمام مواهب حكومتي اش محروم شد. اكنون به آقاي كروبي در خيابانها و مراسم حمله مي شود. در نمايشگاه مطبوعات و روز 22 بهمن او را مي زنند و فرزندانش را چنين مورد آزار قرار مي دهند. علت آزار دادن شيخ مهدي كروبي، سئوالي است كه او با ارائه اسناد محكم در اذهان ملت ايجاد كرد: "آيا براي حفظ نظام ولايت فقيه، مي توان به زندانيان بي پناه تجاوز كرد؟" اكنون بسياري از معتقدان سابق به نظام ولايت فقيه، دچار يك ترديد جدي شده اند و دفاع از اين نظام شبه سلطاني را به سهولت قبل انجام نمي دهند.

باري! تهديد "علي كروبي" به تجاوز جنسي در يك مسجد، از ديدگاه پيروان ولايت فقيه، نه تنها گناه محسوب نمي شود بلكه احتمالا" مباح نيز هست! در حكومت اسلامي ولايتي، هيچ چيز به اندازه "تمرد يا توهين به مقام معظم رهبري" جرم محسوب نمي شود و عقوبت هيچ جرمي بالاتر از اين نيست كه به رهبري توهين كنيد كه خود را جانشين خدا مي داند. مأموراني كه با نيت "قربه الي الله" به سوي زنداني هجوم مي برند تا بر جسم او تسلط يابند و او را بشكنند، مي دانند كه يكي از ابزار شكستن روح معترض زنداني، دريدن جسم اوست؛ با هر ابزاري و بخصوص با تجاوز جنسي! از سوي ديگر مي دانند اخبار اين وحشي گري و تجاوزها به ساير مردم نيز خواهد رسيد و باعث خواهد شد ساير دشمنان ولي فقيه از ترس چنين اتفاقي، ديگر به خيابانها نيايند و اعتراضها را متوقف كنند. اما اگر فرض كنيم تجاوزها، باعث مي شوند اعتراضها فرو بخوابند، آيا با فروكش كردن اعتراضها هم، تجاوزهاي جنسي در زندانهاي ايران فروكش خواهند كرد؟ بعيد است!

"ديده بان قانون" و نهادهاي انتظامي و قضايي در اين سرزمين ولايي، متوجه مناطقي هستند كه فقط كيان رهبري نظام و حاكميت ولي فقيه را تهديد مي كنند و كاري ندارند به نقاطي كه بر اخلاق و حقوق مردم صدمه مي زنند. نظام به كيان اخلاق عمومي و امنيت رواني مردم در روستاها و شهرستانها توجهي ندارد. از پادگانها غافل است و از آنچه در مدارس ديني و مدارس شهري مي گذرد، تعمدا" غفلت مي كند و روي بر مي گرداند. براي مسئولان نظام آمار بيماران ايدزي و بيماران جنسي كشور اهميتي ندارد. مهم نيست كه بسياري از اين بيماران جنسي، از مدارس طلبگي قم بيرون مي آيند و باز اهميتي ندارد كه قرار است اين بيماران جنسي، يعني طلبه هاي حوزه هاي علميه، مدارس آموزش و پرورش را اداره كنند و كار تربيت فرزندان ملت را بر عهده بگيرند.

اگر واقع بين باشيم؛ تجاوز جنسي در زندانهاي ايران، مدتهاست كه امري معمول است. تعرض به زنان زنداني در زندانهاي ايران چيز تازه اي نيست كه اخيرا" خبري از زندان گوهردشت ما را به آن حساس كرده باشد. سالهاست زنان زنداني مورد سوء استفاده مردان زنداني و بخصوص مأموران مرد قرار داشته و دارند. حتي در برخي پادگانهاي نظامي و اردوهاي بسيج دانش آموزي و در بسياري از حوزه هاي علميه و مدارس عادي نيز گزارشهاي مكرري از تجاوزهاي جنسي به كودكان، نوجوانان، سربازان وظيفه و زندانيان بي پناه ثبت شده اند. اخيرا" گزارشي از تجاوز يك معلم به هشت دختر مقطع دوم دبستان در روستايي از توابع مريوان منتشر شد. اين تنها خبر تكان دهنده از اين دست نيست.

اينك خبر نگران كننده اين است كه واگذاري مديريت مدارس آموزش و پرورش به حوزه علميه قم آغاز شده است. طبق مصوبه دولت كودتايي، قرار است اداره مدارس كشور به تدريج به روحانيون حوزه علميه قم سپرده شود كه بيشترين آمار "تجاوزهاي خاموش" از آنجا منتشر شده اند. به تدريج فرزندان ما در اختيار كساني قرار خواهند گرفت كه براي به راه آوردن ديگران، به يك ابزار فوق العاده دست يافته اند و مي توانند به وسيله آن، هرگونه روح اعتراضي را در جوانان فرو بيمرانند. آن ابزار تجاوز است. تجاوزي كه براي حفظ مباني نظام اسلامي، ديگر يك عمل كثيف محسوب نمي شود. بلكه امري مقدس و قابل تحسين است. "تجاوز مقدّس"!

برد يا باخت در 22 بهمن امسال

تحليلي بر حضور سبزها در راهپيمايي 22 بهمن. دانستن نقاط قوت مان و قبول برخي اشتباهات باعث مي شود بهتر جلو برويم. اين فيلم بخشي از مصاحبه ام با صداي آمريكاست در هفته قبل كه براي استفاده دوستان وبلاگ منتشر مي كنم.

۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

كودتاچيان از ترس مرگ، خودكشي كردند!

انتخاب بين دو گزينه؛

كودتاچيان از ترس مرگ، خودكشي كردند!

در سالروز پيروزي انقلاب اسلامي ايران در 22 بهمن، حكومت ايران ناگزير شد دست به يك انتخاب مرگبار بزند. اين را دست كم نبايد گرفت. كودتاچيان براي انحراف افكار عمومي جهانيان از جنبش سبز و اعتراضات ملت ايران، مجبور شدند از ترس مرگ، دست به خودكشي بزنند: "احمدي نژاد در سخنراني اش از غني سازي بيست درصدي اورانيوم در ايران خبر داد". اين يعني "پايان" تمام زمان كشي ها و فرسايش وقت كه تا به حال جمهوري اسلامي بر سر برنامه هسته اي خود به كار برده بود و رسيدن به نقطه اي كه جهان بايد در برابر ايران، موضعي مشخص و قاطع بگيرد. ديگر مذاكره بر سر خريد اورانيوم غني شده از غرب و يا مبادله اورانيوم 3 درصد با 5 درصد و حتي طرح غني سازي در خاك روسيه يا يك كشور ثالث و بازي هايي از اين دست تمام شد و حالا ايران رسما" اظهار مي كند به اورانيوم 20 درصدي دست يافته است. ممكن است احمدي نژاد اين سخن را به عنوان يك بلوف سياسي زده باشد و هدفش انحراف افكار عمومي دنيا از اعتراضات مردمي و يا رجزخواني و ايجاد يك جنگ رواني تازه باشد، اما باز هم مرتكب اشتباه مرگباري شده است. حالا كودتاچيان موقعيت "فرسايش زمان" را در برنامه اتمي خود از دست داده اند و تحت فشارهاي شديدتر جامعه جهاني و اي بسا هدف حمله نظامي از سوي اسرائيل يا آمريكا قرار بگيرند. هرچند چنين اتفاقي فعلا" شدني نيست و اگر هم يك حمله نظامي با هدف تخريب تأسيسات اتمي ايران صورت بگيرد، به گونه اي نخواهد بود كه مردم عادي را درگير جنگ كند. در يك جنگ كوتاه مدت و هدفمند، رژيم كودتايي ايران با مصيبتي بدتر از حالا مواجه مي شود و بدليل همين بلوف كودكانه احمدي نژاد، همه دنيا ايران را به عنوان آغازگر و زمينه ساز چنان جنگي مي شناسند. اگرچه كسي از ما ايرانيان موافق هيچگونه جنگي نيست، اما شرايط صحنه ديپلماسي ايران چنين است و مقصر نادان اين جنگ افروزي، حكومت دستپاچه و نامتعادل كودتايي ايران است. حكومتي كه ترجيح داده مدتي بيشتر بر سر قدرت كودتايي باقي بماند اما با يك بازي رواني، دنيا را متوجه " اورانيوم 20 درصدي" خود كند تا بدين ترفند، اذهان جهانيان را از جمعيت 80 درصدي مخالفانش منحرف نمايد. با اين بازي تبليغاتي، دولت احمدي نژاد رسما" از ترس "مرگ" دست به يك خودكشي زده است. آن هم در زادروز انقلاب اسلامي سال 57 كه حكومت اسلامي براي باقي ماندن به دو ابزار متوسل شد: در داخل به باتوم و در خارج به بمب!

اما واقعيت اين است كه هيچكس راضي نخواهد بود چنين حكومتي چندان دوام بياورد و دنيا را تهديد و ملت خود را سركوب كند. در سي و يكمين زادروز انقلاب اسلامي، نظام ولايت فقيه شمارش معكوس فروپاشي خود را آغاز كرده است. فروپاشي يا از دورن و يا از بيرون. مردم ايران اميدوارتر شده اند كه در اين ميدان، برنده نهايي آنها باشند نه بمب افكن هاي نيروهاي خارجي. زيرا اين قفل فروبسته را مي خواهند با دستان خود باز كنند و چنين نيز خواهند كرد. اين عزم ملي، بناي باز ايستادن ندارد.

۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

22 بهمن برديم يا باختيم؟

خسته ايم، اما زنده باد اميد!

عده اي مي گويند: "چرا روز بيست و دو بهمن، آن اتفاق بزرگي كه همه منتظرش بوديم نيفتاد؟ همان اتفاقي كه بعضي ها وعده اش را داده بودند؟ يعني سرنگوني حكومت!" بعضي از ما دچار خستگي و نااميدي شده اند، و يا حتي ممكن است از ادامه مقاومت و مبارزه خسته شده باشند. اما عده اي هم هنوز اميدوارند ولي با اين حال سئوالاتي دارند. سئوالها زياد است: "چه كنيم؟ حالا بايد چه كنيم؟"

"خستگي"، بخشي از "واقعيت تلاش" است. آدمي كه راهي نرفته و تلاشي نكرده، هرگز خسته هم نمي شود. حتي نااميدي هم، بخشي از تلاش اميدوارانه است. گاهي حتي براي يك آدم اميدوار، لحظاتي پيش مي آيد كه ديگر اميدش را از دست مي دهد. بعضي از بچه هاي تلاشگر هم ممكن است يكهو بپرسند: "ما براي چه داريم مبارزه مي كنيم؟ چرا داريم خودمان را به كشتن مي دهيم؟ مي ميريم تا زندگي بهتري بكنيم؟! اين ديگر يعني چه؟ خب بگذار اينها حكومتشان را بكنند! بگذار هر غلطي مي خواهند بكنند! ما خسته شديم!"

اين اتفاق براي من و بچه هايم در طول چهارماه فرار و زندگي مخفي و پر اضطراب بارها روي مي داد. بارها خستگي و كلافگي ما را از پاي در مي آورد اما اميد باعث مي شد يكبار بنشينيم و از بالا تا پايين به كاري كه مي كنيم فكر كنيم. ما غالبا" از درون همين خستگي و بيم و اميد، دوباره به ياد كساني مي افتاديم كه بيش از اين هزينه داده و اكنون يا قرباني شده اند و يا در زندانها شكنجه مي شوند و آزار مي بينند. بعد انرژي ما بازسازي شده بود. راه مي افتاديم.

وقتي مبارزه زمانبر است و حريف مان از هيچ وحشي گري و سركوبي رويگردان نيست، ممكن است گاهي چنين شويم؛ خسته، و حتي نااميد. بهتر است اين وقتها بنشينيم و اول خستگي مان را از تن بيرون كنيم و بعد فكر كنيم. نبايد بگذاريم خستگي را با يأس و نااميدي اشتباه بگيريم. ما فقط خسته شده ايم و با كمي استراحت، دوباره همان مبارز قوي خواهيم بود. بايد ببينيم چطور مي شود بعد از اين خستگي، دوباره نيرو و انرژي گرفت؟ با اميد؟ با شعار؟ با تبليغات؟ من مي گويم با "آگاهي"! با آگاه شدن از آنچه واقعيت دارد مي توان اميدوار شد و يا نااميد!

كافي است چند ديده بان صادق بر بلندايي بروند و از آن بالا براي ما كه اين پايين نشسته ايم و خسته و احتمالا" نااميديم، شرح بدهند كه در صحنه واقعيت چه مي بينند؟ برايمان بگويند بيرون از اينجا، واقعيت آرايش نيروهاي ما و دشمن چطور است؟ و ما در صحنه واقعيت، در كجاي ميدان نبرد قرار داريم؟ همين. اين كار كيست؟ چه كساني مي توانند ديده بانان خوب و مورد وثوقي باشند و راستش را برايمان شرح بدهند؟ شايد تحليلگران. روزنامه نگاران. مفسران. و خود شما شهروندان آگاه.

دنيا تازه دارد تصاوير واقعي 22 بهمن را از فراز تبليغات ساختگي حكومت مي بيند. من در برنامه روز جمعه به بخشي از ديده هايم از اين حركت مردمي اشاراتي كردم. حالا مي خواهم آنها را فهرست وار بگويم. بگذاريد به عنوان يك تحليلگر از فراز يك بلندي كه مي توانم تقريبا" تمام صحنه نبرد را ببينم، برايتان شرح بدهم ما در چه وضعي قرار داريم و حكومت در چه وضعي است؟ بعد كه ديديم آرايش واقعي ما و آنها چگونه است، بنشينيم و ببينيم حالا چه بايد بكنيم؟ موافقيد؟

اول: روز 22 بهمن، كودتاچيان "تمام" نيروهاي خود را براي تصرف ميدان آزادي تهران آوردند. صف اتوبوسها و خاك سفري كه بر تن آن صدها هزار نفر نشسته است، گوياي همين واقعيت بود. اين جمعيت، "تمام دارائي حكومت" از مردم ايران بود. اين همه همان ميليونها نفري است كه آقاي خامنه اي مي گويد از نظام او حمايت مي كنند. آنها از تمام كشور توانستند همين مقدار را جمع آوري كنند تا ميدان آزادي را تصرف نمايند و البته در شهرستانها هم تظاهرات سنتي كم شماري برگزار شد. كودتاچيان قبلا" شهرستانها را با سركوب و ارعاب و بازداشت نيروهاي مؤثر، كنترل كرده بودند و حالا شهرستانها با جمعيتي خيلي به تظاهرات سنتي 22 بهمن مشغول بودند و نمايش ملت هميشه در صحنه در ميدان آزادي تهران برپا شد. حالا اگر تمام اين جمعيت را جمع بزنيم، آيا طرفداران حكومت اسلامي را مي توان با واحد "ميليونها" شمارش كرد؟ پس آنها پرشمار نيستند و در اقليت قرار دارند.

دوم: براي اولين بار بعد از سال 57، در راهپيمايي رسمي روز 22 بهمن، از ايران "دو صدا" بيرون آمد. يكي صداي رسمي حكومت بود كه باز براي جهان شاخ و شانه كشيد و دومي كه بسيار مهم بود صداي اعتراض و مخالفت مردم به اين حكومت بود. اين كار بزرگ را شما كرديد كه اكنون در رسانه هاي جهان از دو صداي ايرانيها سخن مي گويند.

سوم: حكومت مجبور شد لحن خود را حقيقي كند. لحن حكومتي ترسيده و وحشتزده كه با مردم داخل با زبان "باتوم" سخن گفت و با دنياي خارج با زبان تهديد و بمب و اورانيوم 20 درصدي حرف زد. اين لحن، لحن يك حكومت پيروز نيست.

چهارم: لحن پيام تشكر! خامنه اي از ملت هميشه در صحنه، سرشار بود از عصبيت و فحاشي با معترضان و تحقير آنان. آيا اين لحن يك رهبر پيروز است يا ادبيات يك رهبر زبون و شكست خورده و ترسيده؟ چه كسي آقاي خامنه اي را به اين حد از ترس و استيصال رسانده است؟ شما مردم. شما مردمي كه نبايد فراموش كنيد چقدر قدرت بالايي داريد.

پنجم: بعد از رد شدن وانت از روي مردم در عاشورا، تهديد معترضان به اينكه اگر 22 بهمن دستگير شويد، تا 20 فروردين علي الحساب در زندان مي مانيد، بعد از كشتن خواهر زاده موسوي و ضرب و شتم كروبي و حمله به سخنراني خاتمي در جماران، آنان و تمام معترضان بدون هراس به ميدان آمدند. باز كتك خوردند ولي آمدند. آيا اين نشانه شكست ماست؟

آيا همين چند نكته كوتاه، منشأ اميد است يا نااميدي؟ آيا داشتن چنين قدرتي در مردم، ما را اميدوارتر مي كند يا نااميد؟ من مي گويم تا چشمان فرزندان ما در زندانها به عمل و اقدام ماست، ما بهانه اي براي نااميدي نداريم. تا به هدف نهايي نرسيم، حق نداريم نااميد باشيم. مي توانيم خسته باشيم اما نااميد هرگز. يأس ما بهترين سلاح كودتاچيان است! پس اگرچه از نبرد با اين اختاپوس گهگاه خسته مي شويم، اما مبارزه را تا پيروزي ادامه مي دهيم! تمام دست و پاهاي اين اختاپوس را يك به يك قطع مي كنيم تا به رهايي برسيم و آزادي را در آغوش بگيريم. پس زنده باد اميد!

۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

اتمام حجت با ديكتاتور!


آقاي خامنه اي! از واقعه اي تو را خبر خواهم كرد!

جناب آقاي خامنه اي!

از "پاريس" مهد دموكراسي دنيا با شما سخن مي گويم! از دياري كه نه خدا را در پستوي خانه نهان مي كنند، و نه مأموران خدا در پستوي خانه دل آدمها، بدنبال التزام مردم به "ولايت فقيه" خودساخته شما مي گردند! اينجا روح زندگي در همه جا جريان دارد و بنابراين، خدا را در همه جا مي توان ديد! بدون آنكه نيازي باشد بر نمايندگان متفرعن و ولي فقيه متكبر سجده كنيم! خداي اينجا، خدايي عاشق و آزاده و خودي است و نماينده ندارد. اينها را مي گويم تا برسم به آن واقعه! وعده داده بودم كه "از واقعه اي تو را خبر خواهم كرد"!

از اينجا به "تمام" نيازهاي مردم كشورم مي انديشم! ما چه مي خواهيم؟ پاسخم همين يك كلمه است:"زندگي"! ما خواهان پس گرفتن زندگي خود از شما هستيم. ما كشورمان را مي خواهيم. سرزميني كه متعلق به ماست و شما آن را به ناحق اشغال كرده ايد. با شما از شهري سخن مي گويم كه دهها سال قبل رعيت هاي فرانسوي بالاخره ياد گرفتند كه مشكلشان "نان" نيست؛ "عدالت" و "آزادي" است و با پاهاي برهنه و خون آلوده به سوي مخوف ترين زندان آن زمان پاريس، يعني "زندان باستيل" هجوم بردند و زندانيان را از بند رها و آن بناي هولناك را خراب كردند و به جايش يك ميدان و كلي عمارت زيبا ساختند، تا مردمي كه به پاريس مي آيند از محله باستيل خاطره هاي دوست داشتني همراه ببرند. امروز خاطره انگيزترين ديدارهاي عاشقانه جوانان و جهان بينان و جهانگردان، در ميدان معروف باستيل ثبت مي شود. جايي كه زندگي بدون هراس از آن دژخيمان زندانبان، جريان دارد. وقتي به ميدان باستيل مي رسيم، باور دارم كه روزي مردم كشور ما هم با ايماني راسخ به پيروزي، به سوي زندانهاي مخوف شما مثل "اوين" و "قزل حصار" و "گوهردشت" مي آيند تا آزادي را در عمل فرياد كنند. اميدوارم جسم عليل تان (كه همواره آن را مطرح مي كنيد!) و درك قليل شما، آن قدر دوام بياورد تا شاهد اين صحنه باشيد. زنده بمانيد و بهار سبز ما را ببينيد.

آقاي خامنه اي!

ماجراي امروز شما و ما، ماجراي مبارزه "مرگ و زندگي" است. داستان معروف "بودن و نبودن، مسئله اين است!" شما مي خواهيد نسل ما را كه خواهان زندگي است، از ريشه برداريد، اما ما مي خواهيم به حكومت نامشروع شما پايان بدهيم هرچند به شما اجازه زندگي خواهيم داد. شما مي خواهيد براي زندگي تان ما را بكشيد، اما ما براي زندگي عزت مند خود حاضريم بميريم ولي پيرو ولايت فقيه متفرعن شما نباشيم. اين است معناي آزادگي! نمي دانم آيا شما اين معنا را مي فهميد؟ شما مي خواهيد آزادي ما را به بند بكشيد، اما ما مي خواهيم با قبول حبس و شلاق و شكنجه، آزادي خود را از شما پس بگيريم و مي گيريم. مي بينيد با چه ملتي طرفيد؟ ملتي كه شيفته رهايي است و آزادي را حتي به قيمت زندان و حبس مي خواهد و عاقبت بدستش مي آورد. "آزادي" براي ما همان اكسيري است كه برايش زندان و تبعيد و شكنجه را به جان مي خريم! براي آزادي، به استقبال شلاق و حبس و شكنجه مي رويم. و براي پس گرفتن زندگي خود، حتي به پيشواز مرگ مي رويم.

جناب آقاي خامنه اي!

تلخ است اما بپذيريد كه دوران حكومت شما با نام خداوند تمام شده و شما براستي نماد همان شيطان بزرگي شده ايد كه اكنون درون خانه ما ايرانيان نشسته و خون جوانان بيگناه ما را مي ريزيد. شما مي خواهيد حق زندگي ما را انكار كنيد، اما ما قبول داريم كه شما هم با همه عقب ماندگي تان حق حيات داريد، اما فقط به اندازه اي كه واقعا" شايسته اش هستيد نه به اندازه اي كه حرص و طمعش را داريد. اندازه شما حكومت بر ملتي بزرگ و با ريشه مانند ملت ايران نيست آقاي خامنه اي!

نمي دانم شما اكنون چگونه مي انديشيد؟ و آيا اصلا" وقتي براي انديشيدن داريد؟ يا مگسان مجيزگوي قدرت، مانع از تأمل و تفكر شما مي شوند؟ نمي دانم شبها كه كابوس پيروزي ملت خواب را از چشمتان مي ربايد، بر شانه هاي چه كساني تكيه مي كنيد؟ به چه ريسماني چنگ مي زنيد وقتي كه ملت شما را نمي خواهند؟ من به شانه هاي همه عزيزانم مي انديشم كه براي گريه پيروزي مردم به آنها نياز دارم. دوست دارم شانه هايي را كه وقت سقوط استبداد ديني شما، در آغوش شان مي گيرم و بر روي آنها مي گريم. نمي دانم در اين شبهاي پر كابوس، آيا شانه امني براي پناه بردن داريد؟ چه كسي به ديكتاتورها پناه داده كه شما بتوانيد به آن پناه ببريد؟ بر شما افسوس مي خورم كه شانه هايي نداريد براي گريستن. بياييد در اين دم آخري به ملت بپيونديد. هنوز دير نشده است. شانه هاي مردم شما را بي هيچ منتي مي پذيرند تا بيست سال ستم تان را بر آنها گريه كنيد و طلب عفو نماييد. مردم شما را مي بخشند و عادلانه محاكمه تان خواهند كرد. اين ملت بغض و كينه هاي سياهي را كه در دل شما و پيروانتان هست، در دل پاكشان ندارند. باور كنيد.

جناب آقاي خامنه اي!

شما تاريخ خوانده ايد اما عبرت لازم را از آن نبرده ايد. اگر درس مي گرفتيد، با خواسته هاي يك ملت كه از شما و سيستم حكومت ديني تان نفرت دارند، چنين گلاويز نمي شديد. پس توصيه مي كنم در اين آخرين قدمي كه تا سقوطتان باقي مانده، دست از لجاجت با تاريخ و سرنوشت خود برداريد، تسليم خواست ملت شويد و به پايان استبداد سياه ديني تان گواهي دهيد. كسي چه مي داند؟ شايد اين اقدام شما جلوي خونريزي هاي بسياري را بگيرد و اي بسا بابت همين يك قدم مثبتي كه بر مي داريد، بتوان با ديده خطاپوشي بر گناهان بسيار شما نظر افكند.

روز 22 بهمن امسال مردم ما قصد دارند در سالروز انقلابي كه براي پايان استبداد برپا كردند، به خيابانها بيايند و به استبداد سياه شما "نه" بگويند. اگر مأموران و فدائيان شما بخواهند به مردم تعرضي بكنند و با شيوه هميشگي چاقوكشان و آدمكشان بر روي مردم تيغ بكشند، ترديد نكنيد ما و جمعي از همكاران و روزنامه نگاران ايراني در تبعيد به همراه گروهي از خبرنگاران رسانه هاي جهاني و گروههاي حقوق بشري، بدون طي تشريفات قانوني و بدون اخذ ويزا به ايران سفر خواهيم كرد و دنيا را از تمام آنچه در ايران مي گذرد آگاه خواهيم نمود. آيا در آن صورت مي توانيد براي ملتهاي ناآگاه عرب، بازي در نقش خليفه حكومت اسلامي و آرماني را ادامه دهيد؟ بعيد مي دانم. ما خبرنگاران ايراني حق خود مي دانيم در اين روزهاي سخت به ميدان اصلي نبرد حق و باطل بياييم و از واقعيتهايي كه بر ملت دربندمان مي رود، گزارش و خبر تهيه كنيم. در اين راه، خبرنگاران آزاده و طراز اول جهاني را هم همراه خود خواهيم كرد تا همراهمان باشند. همچنين گروههاي حقوق بشري و ناظران بين المللي را به ايران دعوت خواهيم كرد و با خود همراه مي كنيم تا به كشور تحت اشغال مان بيايند و از ستمي كه شما با نام خدا و دين بر يك ملت بزرگ روا مي داريد، گزارش و خبر و اسناد و مدارك جمع آوري نمايند. شك نكنيد اين واقعه چنان سازماندهي خواهد شد كه آن سفر سبز به ايران، باقيمانده هيمنه و عظمت ساختگي حكومت شما را فرو خواهد ريخت و تمام واقعيتهاي زندانهاي مخوف شما را به معرض نگاه ملتهاي جهان خواهيم گذاشت. شايد اين براي شما كه آبرويي براي باختن نداريد، خبر بزرگي نباشد اما اين "واقعه اي" است كه بر سلسله نامبارك استبداد ديني شما لرزه اي اساسي خواهد انداخت. اميدواريم مخابره كنندگان خبر پيروزي ملت ايران به جهانيان، همين گروه خبرنگاران خارجي باشند كه دولت نامشروع منصوب شما به ايران دعوت كرده تا از نمايش ساختگي 22 بهمن تان خبر تهيه نمايند. اميدواريم آنها كه قطعا" با وجدان حرفه اي به ايران مي آيند، خبر پيروزي ملت ايران را بر سياهترين استباد ديني تاريخ به جهانيان مخابره كنند و ما خبرنگاران ايراني در تبعيد در نوبت بعدي و بعد از پيروزي مردم به ايران بياييم. در آن صورت هم صحنه محاكمه عادلانه شما و كساني كه دستشان به خون مردم آغشته است، بسيار ديدني است اما اطمينان داشته باشيد آنجا هم ملت نجيب ايران، خواهان "عدالت و انصاف" در مورد شما خواهند بود. عدالت و انصاف! چيزي كه شما از آن تهي هستيد.

جناب آقاي خامنه اي!

اين آخرين فرصت بازگشت به صف ملت را ناديده نگيريد. دست از سر فرزندان ما برداريد. بگذاريد آنها زندگي خود را خود انتخاب كنند. آنها به دموكراسي و حكومت مردم بر مردم و بدون دخالت دين و خدا مي انديشند و اين حق آنها و حق همه ماست. و البته بازگشتن و توبه هم حق شماست! اگر امروز بازگرديد، ملت ما شما را مي بخشد اما "فراموش نمي كند". شايد اگر تأخير كنيد و به جنايتهايتان ادامه دهيد، مردم ديگر نه فراموش كنند و نه ببخشند. در آن صورت منتظر فرارسيدن خبرنگاراني باشيد كه براي كشته شدن به ايران سفر خواهند كرد، تا "زندگي" يك ملت را گزارش كنند و مرگ استبداد ديني شما را.

اين اتمام حجت را دو بار بخوانيد. بار دوم، بدون عصبانيت!

بابك داد / پاريس / آستانه 22 بهمن، روز فروپاشي استبداد ديني

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

كاميون انقلاب 57، قطار جنبش سبز

كاميون انقلاب 57!

هنوز بعد از سالها، بوي قير و نفت كف خيابانهاي خرمشهر و شرجي هوايش و داغي تابستانش، با من است. و خاطره آن كاميون!

"جمال" جوان خوش تيپ و بوكسور خيابان نقدي خرمشهر بود كه موهای سرش را با تيغ مي زد و خيلي مقتدر بود. همينطوري ذاتا" جذبه داشت. از آن دست جواناني بود که رفتارشان، خود به خود احترام قلبی ديگران را بر می انگیزد! روز 20 بهمن 57 او جان مرا نجات داد تا موقع سقوطم از "کامیون انقلاب"، له نشوم! بعدها خود او زیر چرخهای آن کامیون کشته شد! "كاميون انقلاب" خيلي ها را كشت و هنوز هم خيلي ها را مي كشد! جمال، مرا از زير چرخهاي آن ماشين آدمكشي بيرون كشيد و بعدها خودش زير همان چرخها مرد!

يك آدم خوش ذوق، روي در و ديوار يك كاميون ماسه بر بزرگ نوشته بود: "كاميون انقلاب"! يك كاميون بنز ساده بود با کلی پرچم رنگی و بالايش هم پر بود از انقلابيوني که در شهر می آمدند و مي رفتند و شعار مي دادند. 20 بهمن بود؛ انقلاب در لحظه پيروزي بود. "شاه رفت" و "امام آمد" را ديده بوديم و حالا اين كاميون راه افتاده بود و بوق زنان و هلهله كنان، نقل و نبات پخش مي كرد و عده اي هم مي خواستند سوارش بشوند! برای ما بچه ها اما، سوار شدن چیزی نبود جز یک بازیگوشی بچه گانه. انقلابيون از بالاي كاميون روي سر ما شكلات و آب نبات مي ريختند. شكلاتها را مي خورديم و دنبال كاميون مي دويديم. سواري مفتي براي همه بچه هاي جنوبي، يك تفريح هميشگي است! شادي لحظه اي سواري مفتي مي خواستيم، وگرنه انقلابي نبوديم!

جايي نزديک چهارراه نقدي، كاميون براي لحظه اي توقف كرد. من از كنار كاميون به اتاقك پشت آن آويزان شدم تا خودم را بالا بكشم يا دست كم چند قدمي سواري مفتي بگيرم. اما كاميون بلافاصله راه افتاد. درست ميان دو چرخ بزرگ كاميون انقلاب از اتاقك كاميون آویزن بودم و سعي داشتم خودم را بالا بكشم و بروم بالاي اتاقك و به بچه ها ملحق شوم و شادي كنم. مي خواستم از آن بالاها مردم را ببينم و برایشان شكلات بيندازم. اما جايي كه آويزان شده بودم، با يك ترمز كاميون، مرا مي انداخت بين دو چرخ عقبي و از من "رب گوجه فرنگي" درست مي كرد!

"جمال" نزديك چهارراه نقدی مرا در آن وضعيت هولناک ديد. راستش خودم هم ترسيده بودم، اما كاميون داشت مي رفت و دیگر نمي شد از آن پايين آمد! كاميون پيچيد به سمت خیابان "لوان تور" و موقع چرخش آن، توانستم چرخهاي گنده اش را بهتر ببینم؛ همان جا بود که فهميدم تا "شهادت" من چيزي باقي نمانده! یک ترمز ناگهانی، یک تکان، یک اشتباه کافی بود! سایه کسی را از پشت دیدم. يكي داشت از دور مي دويد به دنبال كاميون و مرا صدا مي كرد. برگشتم؛ "جمال" بود. درست مثل "استيو واستین" قهرمان فوق بشري سريال معروف آن ايام "مرد 6 ميليون دلاري" مي دويد. قبراق و سریع!

يكي از آن بالايي ها داد زد:"اين پسره الان ميره زير چرخ!"

عبدو جوابش را داد:"اين بابكه! نیفتی ولک!"

و آن يكي با لهجه عربي غلیط خرمشهري گفت:"زير چرخ كاميون نره عبدو! ولک اگه كاميون ترمز بزنه كه اين پسره ميشه كمپوت!"

دستهايم ديگر توان نداشتند هيكل لاغرم را بين زمين و آسمان نگهدارند. حتي اگر كاميون ترمز هم نمي كرد، تا چند ثانيه ديگر طاقت از دست مي دادم و ول مي شدم و مي افتادم زير چرخها و "كمپوت" مي شدم!

"جمال" هنوز می دوید! همانطور كه مي دويد فرياد مي زد: " نترس! خودتو محكم نگهدار بابك.محكم بگير كه نيفتي! دارم مي رسم!"

درست مقابل شركت مسافربري "لوان تور" جمال به من و كاميون رسيد. روي آسفالت مقابل گاراژ، کلی شيشه خرده ريخته بود و كف خيابان فرشي از خرده شيشه پهن شده بود! نور خورشيد در انعكاس آن فرش الماسي چشمم را زد. نمي دانم آيا راننده كاميون مرا در آينه ديد و يا اينكه به خاطر شيشه ها بود كه لاستيكهايش را پنچر نكند، به هرحال راننده يكهو زد روي ترمز! اين همان اتفاقي بود كه نبايد مي افتاد و جمال با تصور آن، احساس خطر كرده و دویده بود دنبال کامیون. به محض ترمز، تعادلم را ازدست دادم و افتادم بين دو چرخ بزرگ كاميون. كاميون هنوز كاملا" توقف نكرده بود و وقتي داشتم هل مي خوردم بين چرخهايش، آن دو چرخ بزرگش هنوز حركت داشتند. آن قدر به مرگ نزديك شدم كه دماغم هم "بوي مرگ" را مزه کرد و نوك آن به لاستيك عقبي ماليده شد و حتي بوي خاك لاستيكها را هم حس كردم. تا مدتها بعد از آن ماجرا، نوك دماغم بوي لاستيك مي داد.

در آخرين لحظه، نااميدانه برگشتم و آخرين چيزي كه ديدم "جمال" بود كه ناگهان شيرجه زد! از فاصله دوسه متري به سمت من شيرجه زد و مرا از لاي چرخها بيرون كشيد و بغل كرد و در آغوش گرفت و هر دویمان را انداخت روي آسفالت كناری خيابان. دو سه متري دورتر از چرخهاي كاميون، روي زمين ولو شديم. اين صحنه را بعدا" يكي دوتا از دوستانم كه سوار "كاميون انقلاب" بودند و بعدها با همان كاميون در "انقلاب" ماندند، با همين جزئيات سينمايي اينجا و آنجا تعريف مي كردند. كار "جمال" يك اكشن سينمايي تمام عيار بود. جالب اين بود كه وقتي روي زمين افتاديم، مرا جوري در هوا نگه داشت كه بدنم با شيشه هاي كف خيابان و آسفالت داغ، كمترين برخوردي پيدا نكرد و اينطور بود كه مرا از يك مرگ حتمي نجات داد. با لهجه عربي اش پرسيد:"تو خوبي بابك؟ زخمي نشدي؟" من بهت زده و ترسيده، فقط گفتم:"ها!"

وقتي از كف خيابان بلند شديم، پشت جمال را كه ديدم وحشت كردم. خرده شيشه ها، لباسهاي سفيدش را سوراخ سوراخ كرده بود. مثل آنكه تيربارانش كرده باشندو شايد اين پيش آگهي از اتفاق تلخي بود كه بعدها براي او افتاد و در تسويه حسابهاي سياسي بعد از انقلاب، واقعا" تيرباران شد! خون از هر منفدي از لباسش بيرون مي زد. اما خم به ابرو نياورد و راه افتاديم به سمت كوچه خودمان. كاميون انقلاب هم راهش را ادامه داد و رفت!

كاميون انقلاب مردمي 57، خيلي زود غير مردمي و "اختصاصي" شد و مردم را پیاده کرد. خيلي از سوارانش را از آن بالا پرت كردند پايين و بعضي آدمهاي ناجور تصاحبش كردند و خودشان را كشيدند و رفتند بالا! ديگر از بالاي آن كاميون، كسي براي مردم شكلات نمي انداخت، آنچه بود و هست گلوله و باتوم و دشنام و تهمت است كه از فراز آن به روي مردم بي پناه مي ريزند! حالا "كاميون نظام" در هر ایستگاه، خيلي ها را پیاده می کند و بسیاری از مردم را زير چرخهاي خود له كرده و مي كشد. يكي از بهترين كساني را كه سواران آن كاميون به ناحق كشتند، همين "جمال" بود كه يكي دو سال بعد به يك بهانه سياسي "تيرباران" شد. اين را سالها بعد شنيدم.

ديگر از آن كاميون، يك "ظاهر" باقي مانده بود كه آن هم بعد از اتفاقات سياه امسال ديگر به كلي "اسقاط" شد. نظام فعلي ايران، ديگر نه انقلابي است، نه اسلامي است و نه مردمي است. سواران مركب قدرت، براي بقاي خود همه ارزشهاي آن انقلاب را يك به يك قرباني كرده اند تا امروزه كه آن كاميون از پرتگاه نابودي و نيستي، فرمان بريده و بي محابا به پائين سقوط مي كند و عنقريب در قعر درّه منهدم مي شود.امروز بايد به تاريخ اين سي و يك ساله نگاه كنيم و از خود بپرسيم كداميك از اهداف آن انقلاب تحقق يافتند؟ آيا استبداد و ديكتاتوري را توانستيم دفن كنيم؟ يا اينكه باز در چنبره يك ديكتاتوري سياه گرفتار شديم؟ و بپرسيم بر سر آزادي، استقلال و عدالت چه آمد؟ و چرا ميانگين سني قربانيان اين انقلاب، جوانان سي و يك ساله است؟

امروز در آستانه دوران جديدي هستيم و بايد به فردا فكر كنيم. جنبش سبز ملت ايران بهتر است يك «قطار» باشد با گنجايش همه ايرانيان تا يك كاميون قراضه كه از چرخهايش خون مي چكيد. هفتاد ميليون شهروند ايراني با هر دين و مسلك و مرام و گرايشي بايد بتوانند از اول سوار آن قطار بشوند و اين جنبش را از آن خود بدانند. بايد مراقب آنچه به دست مي آوريم باشيم. و مراقب آنچه بدنبال آن هستيم، باشيم. در اين دوران سي و يك ساله آن قدر چيزها از دست داده ايم كه ديگر زماني براي اشتباه نداريم. بايد هوشيارتر باشيم.

باري! آن كاميون فرسوده به زودي در درّه سقوط خواهد كرد. در حالي كه هنوز از چرخهايش خون مي چكد! سالهاست كه از آن خون مي چكد. اما ريل قطاري كه مردم اميدوار را سوار مي كند، سبز است و مسيرش سبز. نمي گذاريم سرخش كنند!

دلم براي "جمال" تنگ شد، و براي خرمشهر... نمي دانم چرا؟