۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

يك پايان تلخ، بهتر از يك تلخي بي پايان است...

يك پايان تلخ، بهتر از يك تلخي بي پايان است!

واقعيت غيرقابل انكار اين است كه انقلاب 57 با همه شعارهاي زيبا و آرمان گونه اش، مثل استقلال و آزادي و جمهوري، ديگر "تمام" شده است و آنچه با نام نظام جمهوري اسلامي اكنون تيغ بركشيده و به جان مردم بي پناه افتاده، يك نظام استبدادي و زورگو و خونريز است كه دشمن استقلال و آزادي و جمهوريت و حتي اسلاميت است. بحثي نمي كنم كه اين نظام از اول هم چنين بوده و يا حالا به اين درجه اعلاء از بي هويتي رسيده است، هر كسي در اين باره نظري دارد كه در جاي خود محترم است. اما به امروز اين انقلاب 31 ساله كه مي نگريم، همه بر اين نظر مشتركيم كه ديگر هيچ نشاني، هيچ نشاني از آن انقلاب حتي در كلام و پوست هم باقي نمانده است. بنابراين بايد اين دوره سياه را با همه تلخي پايان دهيم. اين كار خود ماست. بايد طرح نويي دراندازيم و از بند زدن نقش ايوان اين خانه كه از پاي بست ويران شده، چشم بپوشيم. ما به آستانه "پايان تلخ" آن انقلاب رسيده ايم و ناچاريم بپذيريم يك پايان تلخ، بهتر از يك تلخي بي پايان است! من هم موافقم كه "انقلاب" يك پايان تلخ خواهد بود اما بيشتر اعتقاد دارم كه تداوم حكومت كودتاچيان و نظام جمهوري اسلامي، مثل پذيرش يك تلخي بي پايان است و ما بايد به "پايان تلخ" انقلاب 57 گواهي دهيم و از اين "تلخي بي پايان" كه داريم تجربه مي كنيم بپرهيزيم. اين سم مهلك بايد از پيكر جامعه ما بيرون رود و با مقاومت ما و شما بالاخره بيرون مي رود.

دهه انقلاب (فجر سابق!) در سال 88 مي تواند و بايد اين پايان تلخ را رقم بزند و ما را به آستانه يك "شروع شيرين" راهنمايي كند. شروع تازه اي كه سياهي ها را بشويد و با خود ببرد و بهار را بشارت دهد. اكنون بهار در آستانه ورود بر قلب ماست، به او سلام كنيم و به سياهي "نه" بگوييم. هر طور كه مي توانيم. اين مهمترين وظيفه ماست.

سئوال: امروز هر كسي در فكر طرحي براي مبارزه با كودتاچيان است. شما چه طرحي داريد؟ طرحي كه همه در هر كجا كه هستند بتوانند آن را عملي كنند و همگي با هم در براندازي ستمكاران سهيم باشيم؟ طرح شما چيست؟

۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

قرباني هاي بعدي نظام، منتقدان مهارشدني!


منتقدان مهار شدني!

نمي دانم چرا چهره آقاي لاريجاني يا رضايي يا قاليباف و امثال اينها، تا اين اندازه شبيه به "قربانيان بالقوه نظام" هستند؟ شايد چون درخت اين نظام خونريز، به خون خوردن تنومند شده و با خون آبياري مي شود! يا شايد بدليل اينكه لاريجاني ها بدون داشتن عقبه سياسي قدرتمندي، حالا در رأس دو قوه كشور نشسته اند و اين با ساير معادلات حكومت كودتايي تناقض آشكاري دارد. به هر حال، اين تصوري است كه خيلي ها دارند! نقش امثال آنها در يك داستان دراماتيك، غالبا" به اين دليل پررنگ مي شود كه در جايي از داستان، لازم است قرباني شوند! وگرنه شخصيت قابل توجه و با اهميتي ندارند!

در يكي دو سال اخير، هر از گاهي فردي مانند علي لاريجاني در نقش يك منتقد دولت احمدي نژاد وارد كارزار مي شود، انتقادي حساب شده و استرليزه مي كند و بعد محو مي شود! هر از گاهي او در نقش يك ميانجي منصف، شيخ شجاع اصلاحات كروبي را به مجلس دعوت مي كند تا شكايات او را بشنود اما مدتي نمي گذرد كه نقش نمايشي خود را از ياد مي برد و به عنوان يك طرفدار دوآتشه حاكميت، كروبي و موسوي را سرزنش يا تهديد مي كند! آيا انتقادهاي بهداشتي افرادي مثل علي لاريجاني و محسن رضايي و باقر قاليباف به احمدي نژاد، و يا انتقادهاي اصولگرايان به اصولگرايان، انتقادهايي واقعي هستند و اين سخنان گاه و بيگاه آنها براي دفاع از حقوق ملت است؟ آيا اين طيف هاي درون اصولگرايان كه گاهي به همديگر انتقادهاي شديدي هم مي كنند، حقيقتا" در پي كسب حقوق واقعي مردم هستند؟ آيا جنگ دروني آنها، جنگي بر سر قدرت و تقسيم غنايم است؟ و يا نمايشي است از يك دموكراسي كنترل شده و قابل مهار درون نظام؟ اگر امثال لاريجاني يا محسن رضايي حقيقتا" بدنبال حقوق ملت هستند، چرا در برابر كشتار و سركوب مردم بدست حكومت واكنش جدي نشان نمي دهند و چرا نهايتا" انتقادهاي "كنترل شده" اي به اوضاع مي كنند و بلافاصله محو و خاموش مي شوند؟

وقتي به نقش افرادي در كاليبر اصولگرايان منتقد(!) مثل آقاي لاريجاني و رضايي و حتي قاليباف نگاه مي كنيم، چند ويژگي را به خوبي مي توانيم ببينيم: امثال آقاي لاريجاني يا رضايي پرستيژ مخالفت با نظامي را ندارند كه آنها را تبديل به شخصيتهاي محوري كرده است! اين افراد نهايتا" مي توانند "نقش" يك مخالف خوان كنترل شده و يك منتقد مهار شدني را درون حاكميت ايفا نمايند. آن هم با يك بازي ناپخته و ساختگي! مدتهاست حكومت تلاش دارد يك "اپوزيسيون كنترل شده و دروني" براي خود بسازد تا گهگاه نقش سوپاپ اطمينان را ايفا كند و قابل مهار هم باشد و در ضمن جايگزيني باشد براي اصلاح طلبان و تغييرخواهان حذف شده و زنداني. اصولگرايان درون حاكميت، البته آنقدر بازيگران بدي هستند كه نتوانسته اند اين نقش را به خوبي ايفاء كنند و وجود يك اپوزيسيون تاز را براي مردم باورپذير كنند. حكومت بعد از حذف اصلاح طلبان پيشرو و تغييرخواهاني مانند كروبي و موسوي، تلاش دارد يك بازي نمايشي با دو تيم از اصولگرايان برگزار كند و تمام جوانب بازي را نيز در كنترل خود داشته باشد. يكسوي اين ميدان، افرادي مثل احمدي نژاد و سوي ديگر افرادي مثل لاريجاني و رضايي را مي گمارد تا به زگمان خود، يك بازي پرهيجان را سامان بدهند اما در نهايت، داور مسابقه به سود گروهي داوري خواهد كرد كه دوام اين حكومت را تضمين كند و گروه مقابل را قرباني خواهد كرد تا ضامن مشروعيت(!) حكومت باشند. مناظره هاي اخير تلويزيوني، مصداق همين بازيهاي كنترل شده است كه بدليل سوء مديريت حاكميت، همين بازي نيز به رسوايي تازه براي حاكميت تبديل شده است. برخي انتقادهاي اصولگراياني مثل لاريجاني و قاليباف و رضايي، براي تسكين مردمي بيان مي شود كه ديگر با اين انتقادهاي ملايم و بي اثر، آرام نخواهند شد.

از طرفي بدليل اينكه تمام سرنخهاي كنترل اين منتقدان نمايشي در دستان مقتدر حاكميت است، كنترل و حتي حذف آنها براي حكومت كار سختي نيست و در وقت مناسب مي توان براي "حفظ نظام" برخي از آنها را قرباني نمود و بعد از قرباني كردن، از آنها به عنوان شهيد براي بقاي نظام استفاده كرد! حاكميت از زنده و از جنازه اين فدائيان رهبري براي بقاء استفاده مي كند!

آقايان علي و صادق لاريجاني كه در ظاهر دو قوه اصلي از قواي سه گانه كشور را در اختيار دارند، همه خصوصيات "قرباني ها" را دارند. آنها اتفاقا" به همين دليل در رأس دو قوه قضائيه و مقننه قرار گرفته اند تا مردم به اشتباه آنها را جزو بدنه اصلي حاكميت محاسبه كنند و گاهي به تناوب "سيبل اعتراضها" باشند و گاهي متقابلا" نقش "سوپاپ اطمينان" را اجرا نمايند و در وقت ضرورت هم "قرباني" شوند. اگر آنها توانستند در وقت مقتضي حكومت را از چالش هاي پيش روي نجات بدهند و به صفت شخصي توانستند كاري براي بقاي نظام بكنند، شايد مثل آيت الله جنتي روزي از مقام يك مهمان افتخاري به مقام يك صاحبخانه دائمي در سفره گسترده نظام تبديل شوند! اما ضمنا" هميشه اين امكان براي حاكمان اصلي وجود دارد كه براي حفظ نظام، آنها را قرباني كنند. طبيعي است دستور قرباني شدن آنها از همان جايي صادر خواهد شد كه دستور حذف ياران صديق رهبري مانند "لاجوردي"، "صيادشيرازي"، "احمدكاظمي"، "سعيد اسلامي" و به زودي "سعيد مرتضوي" را داده است.

مردم اكنون ام الفساد همه جنايات اخير را در بنيان اين نظام ولايتي يافته اند و هيچ چيز جز بركناري و مجازات اين حاكمان فاسد آنان را التيام نخواهد داد. بازيهاي نمايشي تيمهاي خودي نيز، اگر چه ممكن است هيجانات گذرا و كاذبي به جامعه منتقل كند، اما ديگر عطش دانستن جامعه را سيراب نمي كند. جامعه بيشتر از آنچه براي برخاستن نياز باشد، دانسته و فهميده است و اكنون در كمين فرصتي است براي عمل به آنچه مي خواهد. عاقلانه است كه حاكميت، "انتظار فعال" اين جامعه را به "انفعال" تعبير نكند، كه بد اشتباهي است.

اشتباه بزرگتر را بازيگران نابلدي مثل آقايان لاريجاني و رضايي مي كنند كه به زودي و بعد از تمام خيانتهايي كه به اعتماد مردم كرده اند، خود نيز قرباني خيانت ديگران خواهند شد و روزي شمشير "بروتوس" را در پشت خود احساس خواهند كرد. معلوم نيست آنها شانس داشته باشند كه برگردند و "بروتوس خائن" را ببينند و به او جمله مشهور را بگويند:"بروتوس! تو هم؟" واقعيت آن است كه نقش آنها به عنوان يك منتقد مهار شدني، پاياني به همين اندازه رقت انگيز و سوزناك خواهد داشت. امروز دعواي حقيقت با خيانت برپاست و هركسي بخواهد ميانه روي اتخاذ كند و زيگزاگ برود، در اين ميانه ديري نخواهد پائيد.

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

آخرين تقلاهاي ديكتاتور!

آخرين تقلاهاي ديكتاتور!

ديكتاتور در آخرين تقلاهايش، از "مردم" نااميد شده و دست به دامن تهديد "خواص" و "مؤثرين" مي شود تا شفاف و صريح در كنار او باقي بمانند وگرنه بر عليه او خواهند بود. اين نشانه را در آخرين روزهاي فروپاشي همه ديكتاتوري هاي معاصر و تاريخي ديده ايم. ديكتاتورها بعد از گرد و غباري كه خود با انواع مظالم و فسادها برپا مي كنند، چنان در اوهام و ابهام غرق مي شوند كه تمييزي ميان دوستان و دشمنان خود نمي بينند و لاجرم به اينگونه سخنان رو مي آورند:"يا با من هستيد و يا بر من!" آنها اين سخنان تهديدآميز را زماني بر زبان مي آورند كه مانند آيت الله خامنه اي از "مردم" به كلي نااميد شده اند و به اشتباه گمان مي كنند "خواص" مي توانند و بايد نظام سلطاني او را نجات دهند. و اگر نجاتش ندهند، خائن هستند و مستحق بدترين مجازاتها. پس با اينكه مي داند تهديدهايش كارگر نيستند، از اين تنها سلاح باقيمانده استفاده مي كند و چيزي را از خواص مي طلبد كه اگر چنان كنند، ديگر "خواص" نيستند و خاصيتي ندارند و مي شوند عده اي مجيزگوي قدرت فروپاشيده رهبري، كه ديگر هيچكس حاضر نيست زير سقف آن بخوابد و كابوس آوار ببيند.

آقاي خامنه اي يك نكته را در نيافته و همان يك نكته عاقبت او را هم به سرنوشت ديكتاتورهاي ديگر دچار خواهد كرد. آن نكته اين است: مردم ايران در نهان و آشكار از حكومت يك فرد بر يك ملت عصباني هستند. خاصه اگر آن فرد خود را تنها رابط با خداوند بخواند و بنامد. مردم ايران حكومت شاهان را به اين دليل به مراجع ديني سپردند كه شايد فسادهاي كمتري رخ دهد و كشور روي رفاه و بهبودي ببيند. اما اكنون با عملكردهاي دهه هاي اخير دريافته اند بدترين استبداد، استبداد ديني است و ولايت فقيه، فسادپذيرترين مدل حكومتي است. آنها دريافته اند كه يك ولي فقيه مي تواند مانند آقاي خامنه اي مجوز انواع كشتار، شكنجه، تجاوز جنسي و سركوب را صادر نمايد و باز هم خود را نماينده خدا بداند، همه خواص و مؤثرين واقعي را زنداني كند و از باقي شخصيتها بخواهد به زور با وي بيعت نمايند! نكته اي كه آقاي خامنه اي بايد زودتر از اينها در مي يافت، اين واقعيت است كه مردم ايران بدليل وجود ايشان، ديگر هيچگونه حكومت ديني نمي خواهند و از هر كسي كه بخواهد زمينه تشكيل يك حكومت ديني ديگر را ايجاد كند، با هر نيتي كه داشته باشد، دوري مي كنند. پس دليل اصرار آقاي خامنه اي براي بيعت اجباري خواص با ايشان در چيست؟ دليل روشن است؛ آقاي خامنه اي نيت واقعي خود را هر روز آشكارتر مي كند؛ او درد دين ندارد و براي باقي ماندن خود و نزديكانش در قدرت، حاضر به هر جنايتي هست و در اين آخرين روزهاي سقوط، خواص را تهديد مي كند تا شايد آنها وي را از قهقرا نجات دهند. اما آيا نجات كسي كه مردم از او نفرت دارند، كاري شدني است؟ باور ندارم.

۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

درباره مناظره ها...

گفتگو با راديو زمانه:

مناظره هاي تلويزيوني براي بردن اعتراضها از خيابان به استوديوهاست!

توضيح: نوشته زير، متن گفتگويم با راديو زمانه است درباره مناظره هاي تلويزيوني اخير صداوسيما كه بدليل سئوالات زياد دوستان خواننده دراين باره، در وبلاگ منتشر مي كنم. براي شنيدن فايل صوتي اين برنامه مي توانيد به اين آدرس برويد:

آقای بابک داد، در پاسخ به این پرسش که چرا امروز شاهد چنین روی‏کردی در صدا و سیما هستیم، می‏گوید:

مهم‏ترین دلیل‏اش این است که مردم به رسانه‏های حکومتی که بعد از کودتا تلاش شد تنها رسانه‏های موجود در ایران باشند، کاملا بی‏اعتماد شده‏اند. برای برگرداندن این اعتماد به مردم، شاید به چنین کارهایی نیاز هست. منتها این کار مقداری دیرهنگام است.برنامه‏ی «رو به فردا» معلوم نیست رو به کدام فردا دارد. به دلیل این که دیروز ما دیروز خونینی است که جمهوری اسلامی نمی‏تواند با برگزاری مناظره‏ها از زیر بار اتهام آن جنایات خارج شود.

به این ترتیب، شما با روی‏کردی که معتقد است این مناظرات تاثیرات مثبتی خواهد داشت، موافق نیستید؟

به نظر من، تاثیرات مثبت آن فقط در این حد است که باعث رسواتر شدن حکومتی می‏شود که در گفت‏وگو چیزی برای بیان ندارد. سلاح گفت‏وگو در جمهوری اسلامی، سلاح شکنجه، تجاوز، حد، حصر و جنایت است. وقتی شما با این نظام بر سر میزی می‏نشینید و گفت‏وگو می‏کنید، این گفت‏وگو به مناظره‏های پیش از انتخابات تبدیل می‏شود که فقط موجب رشد و آگاهی مردم شد. همه می‏دیدند که صدا و سیما بدون رعایت عدالت صوری و ظاهری، این مناظره‏ها را در جهت خاصی پیش می‏برد. اما در این حد که هر مناظره و هر گفت‏وگویی باعث شفاف‏تر شدن خوب و بد روزگار می‏شود، ما با هر مناظره‏ای موافق هستیم.

پس شما هم به اثربخشی مناظره‏ها باور دارید. همین‏طور است؟

اما در اثر بخش بودن آن برای جمهوری اسلامی تردید جدی وجود دارد. بزرگ‏ترین هدف از برگزاری این مناظر‏‏ها این است که می‏خواهند اعتراض‏ها را از کف خیابان‏ها به صحنه‏ها و استودیوهای کنترل شده‏ی تلویزیون‏ها ببرند.

به نظر شما، آیا در این کار موفق می‏شوند یا خیر؟

بعید می‏دانم؛ به دلیل این که ما قبلا با حکومت در همان استودیوها و با همان سیاست بدون عدالتی که داشتند، صحبت می‏کردیم. نتیجه‏ی آن صحبت‏ها هم رأی بیست و چند میلیونی به رقیب احمدی‏نژاد شد. اما حکومت آن انتخابات را ابطال کرد، کودتا کرد و صحنه را به خیابان آورد و به کشتار مردم دست زد.

فکر نمی‏کنید در نتیجه‏ی شکست آن سیاست سرکوب، امروز حکومت بخواهد سیاست تعامل با مطالبات مردم را تجربه کند؟

می‏تواند به نوعی پذیرش مطالبات مردم معنا شود و این یک پیروزی برای جنبش و برای مردم است. اما مساله این است که مطالبات مردم را تا کجا می‏خواهند بپذیرند. مهم‏ترین خواسته‏ی مردم که هنوز رنگ نباخته، یک سؤال ساده است به نام «رأی من کجاست؟» این سؤال را در هیچ مناظره‏ای نمی‏توانند پاسخ بدهند؛ مگر این که صندوق‏های رأی را بیاورند، نشان بدهند که رأی مردم چه بوده و بپذیرند که کودتایی غیراخلاقی صورت گرفته و مسببان‏اش و افرادی را هم که پس از آن دست به جنایت زده‏اند، محاکمه کنند. اما می‏بینیم، همین الان که مجلس هم خواستار محاکمه‏ی یکی از عوامل جنایات، به نام قاضی مرتضوی شده، حکومت دارد با جانب‏داری از این عنصر جنایت‏کار، از زیر بار مطالبات مردم شانه خالی می‏کند.

آیا ممکن است بر اساس بیانیه‏ی پنج ماده‏ای مهندس موسوی، به اجرای برخی از خواسته‏ها در شرایط فعلی رضایت داد و بقیه را به شرایط مناسب‏تر واگذار کرد؟

اولین خواسته‏ی مهندس موسوی در بیانیه‏ی هفدهم‏اش، مسئول کردن دولت نامشروع بعد از کودتا، توسط نظام بوده است. مسئول کردن این دولت به معنای پذیرش اشتباهات، خطاها، تقلب‏ها و محاکمه‏ی عاملان و آمران آن بوده است.اگر این مناظره‏ها به آن خط منتهی می‏شد، می‏شد به آن‏ امیدوار بود. اما به نظر می‏آید که این مناظره‏ها فقط قرار است آبی بر آتش خشم مردم از این تقلب گسترده و جنایات بعد از آن باشد. هرچند با شناختی که از آن آتش داریم، آتشی خشمی که مطالبات معوقه‏ی مردم در آن دیده می‏شود، بعید است که این آب‏ها بتوانند آن آتش را خاموش و یا سرد کنند.

آیا معنای تاکید مهندس موسوی این نیست که مثلا در شرایط فعلی، تن به محاکمه‏ی مرتضوی دادن می‏تواند یکی از همان جوی‏های کوچکی باشد که اشاره می‏کنند؟

روند مجازات‏ها و محاکمه‏ها نشان خواهد داد که آیا قرار است یک عامل به عنوان یک نماد محاکمه شود؟ که این برای مردم راضی کننده نیست.اما اگر روندی باشد که معلوم شود نظام به اشتباهش پی برده و می‏خواهد رفتارش را از جایی اصلاح کند، طبیعتا اگر به همان مفاد بیانیه‏ی هفدهم مهندس موسوی قدم به قدم عمل کند، بسیاری از خواسته‏های جنبش سبز مانند آزادی احزاب، تغییر قانون انتخابات، آزادی مطبوعات و آزادی تمام زندانیان سیاسی تأمین خواهد شد. به خصوص بند اول این بیانیه که چنان‏چه اشاره کردم، مسئول کردن دولت نامشروع است. اما چون نظام معمولا عقب‏نشینی را به معنای شکست می‏داند و حتی در مقابل مردمی که سال‏های سال به بودن آن‏ها افتخار می‏کرد، حاضر به عقب‏نشینی نیست، پیش‏بینی می‏شود که این مناظره‏ها فقط گامی نمایشی برای آرام کردن روحیه‏ی مردمی که از این نظام به ستوه آمده‏اند باشد. هرچند با شناختی که از این خستگی مردم داریم، بعید می‏دانیم به نتیجه برسد.

۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

يادداشتهاي كوتاه

مناظره هاي تلويزيوني، براي كنترل اعتراضات است.
آيا مناظره هاي تلويزيوني مي تواند اعتماد از دست رفته مردم به صداوسيماي ناعادل را احياء كند؟ آيا مي تواند اعتراضها را از خيابانها به استوديوهاي كنترل شده سيما ببرد و شهرها را از معترضان ميليوني خالي نمايد؟ آيا مي تواند آبي بر آتش خشم مردم بريزد؟ بعيد مي دانم.
گام آخر را كوبنده برداريم! بهمن در راه است.
كودتاچيان فضاي ترور و وحشت را به عنوان آخرين حربه برگزيده اند. بايد در اين پرده آخر،ما نيز گام آخر را محكم برداريم. گام كوبنده ملت چه مي تواند باشد؟ بهمن فرصت تاريخي ما براي پيروزي است. گام آخرمان چه مي تواند باشد؟
بهمن ماه پيروزي...
هنوز در هتلی کوچک و بدون دسترسی به اینترنت و خیلی ارتباطهای دیگر هستیم. اتاقی کوچک که احتمالا" به اندازه یک سلول انفرادی است که پنجره ای به بیرون دارد ولی به همان اندازه بی خبر و بی امکان برای نوشتن، منتشر کردن نوشته ای چیزی هستم. اما حالا که لحظه ای به اینترنت دسترسی پیدا کرده ام، خبر بدهم که نوشتن هایم را روی همان لپ تاپ قدیمی از سر گرفته ام، و برنامه ها دارم. برای دهه انقلاب از 12 بهمن تا 22 بهمن باید خیلی کارها بکنیم. می گردم دنبال جایی برای نوشتن و فرستادن تا با شما همفکری کنیم و راهی بیابیم برای اینکه بهمن، ماه پیروزی ما باشد. بهمن ماه تولد من هم هست.

۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

در تفسير خبر: تمام نشانه هاي سقوط كودتاچيان!

حكومت هذيان گو، به آخر خط رسيده!

در جمعه شب فوق العاده سرد پاريس، نوزدهم دي ماه(هشتم ژانويه) در برنامه تفسير خبر صداي آمريكا حاضر شدم و درباره محورهاي زير صحبت كردم. فيلم برنامه را در زير مي توانيد ببينيد:

http://www.voanews.com/wm/voa/nenaf/pers/pers1630vFRI.asx

1- مردم ايران با شركت در يك قاعده پذيرفته شده جهاني به نام انتخابات، تلاش كردند سرنوشت سياه خود را تغيير دهند و سبز كنند اما رأي مردم، توسط حكومتي كه بايد امانتدار آراء باشد، دزديده شد و حكومت پس از هفت ماه جنايت و سركوب، از اين سئوال ساده راه فراري ندارد كه مردم مي پرسند:"رأي من كجاست؟"

2- با چنين نظام قاعده ناپذيري كه دزدي آراي مردم را با جنايت و سركوبهاي بيشتر مخفي مي كند، آيا مي توان قاعده مند گفتگو كرد؟ آيا اروپائي ها مي توانند بر اساس قواعد منطقي با چنين حكومت غيرمنطقي به نتيجه برسند؟ قطعا" نمي شود و لغو كردن سفر گروهي از نمايندگان اتحاديه اروپايي به ايران براي بررسي اوضاع يك نمونه از بي ثمري گفتگو با حكومت سركش ايران است.

3- حكومت ايران به اين دليل سفر هيأت اروپايي را به تهران لغو كرد كه به خوبي مي داند خوني كه بر در و ديوار اين خانه ريخته، از چشم مهمانان كنجكاو پوشيده نمي ماند و ابعاد هولناك جناياتش بيشتر از قبل افشا مي شود. اگر حكومت بناي رفتاري شفاف داشت، رسانه ها و روزنامه نگاران را به بند نمي كشيد و از افشاي جناياتش چنين سراسيمه نبود. حكومت ايران به سمت انزواي بيشتر حركت كرده و ممكن است اين انزوا باعث شود كودتاچيان با وحشي گري بيشتري به سركوبها بپردازند اما با همه اينها عمر اين حاكميت به سرعت رو به پايان گذاشته است.

4- دروغگويي هاي افرادي مثل حداد عادل و ساير حاكمان، از نوع دروغگويي هاي وقيح است. آنها حتي از هنر دروغگويي هم بي بهره اند و وقتي دروغهايشان هم رسواست، وقيحانه مي گويند در چند خيابان، چند نفر آشوب كردند و تمام شد! دليل اين دستپاچگي و دروغهاي رسوا اين است كه كودتاچيان واقعا" تب كرده و به هذيان گويي ناشي از بدحالي مبتلا شده اند. آنها تا ته خط را رفته اند و آنقدر رسوا شده اند كه حتي ظاهرسازي هم نمي توانند بكنند.اين سكرات موت آنهاست.

5- بشارت بزرگ اينكه اين حكومت تمام نشانه هاي حكومتهاي ساقط شده را در خود جمع كرده و واقعا" با همت مردم قدمهاي لرزان آخرش را به سوي سقوط بر مي دارد. آن نشانه ها چنين است: قواعد ساده حكومت كردن را به هم مي زند، در رأي مردم دزدي مي كند، درها و رسانه ها را مي بندد، معترضان را به زندان و خاك و خون مي كشد و بعد همه چيز را حاشا مي كند و از ورود گروههاي حقوق بشري به داخل كشور جلوگيري مي كند. قدم بعدي، چيست جز سقوط؟

6- كودتاچيان هرگز نمي توانند جنبش سبز را به ارتباط بيگانگان متهم كنند و با اين ترفند كليشه اي، حقوق بديهي و انساني مردم ايران را بدزدند. حقوق بشر يك امر بين المللي است وتكليف همه دولتهاي جهان است كه به نقض حقوق بشر در كشورهاي ديگر اعتراض نمايند. بنابراين با تمام قواي خود، در رساندن صداي مظلوميت مردم ايران به جهانيان استفاده مي كنيم و در اين راه تا پاي جان ايستاده ايم.

7- امروز بعد از هفت ماه از دزدي آراي ملت و كودتا و جنايات هولناك بعدي، اقشار ديگري از مردم هم به اين نتيجه رسيده اند كه اين نظام هيچ نوع مشروعيتي براي حكومت بر ما ندارد و با اينكه آقاي موسوي با مسئوليت پذيري قابل تحسين شان، به حكومت هشدار داده و راهكارهايي براي خروج از اين گرداب پيشنهاد كرده، اما كودتاچيان هرگز نمي توانند از اين پرتگاه هولناك جان سالم بدر ببرند. كودتاچيان هرگز نمي توانند به همان خواست كليدي مردم پاسخ قانع كننده اي بدهند. مردم با تكرار سئوال عيني "رأي من كو؟" نظام را در مقابل يك سئوال بي پاسخ قرار مي دهند. سئوالي كه براي هميشه اين حاكمان را به تاريخ، ملت و افكار عمومي جهانيان "بدهكار" كرده و رسواتر از اين خواهد كرد. حكومت كودتايي از همين يك سئوال ساده، راه فرار ندارد.

پي نوشت: يادداشت زير را سه روز قبل در گويا منتشر كرده ام. در همين ارتباط است:

كودتاچيان تب كرده اند!

كودتاچيان تعادل رواني خود را به طور كامل از دست داده اند. اين نمونه اي از قدرت خيره كننده اين ملت است كه جمعي آدم توّهم زده و قدرت طلب را به جنون كامل رسانده و رسما" ديوانه كرده است. رهبران جمهوري اسلامي اين روزها همگي هذيان مي گويند. آنها تب كرده اند و با هر قدم و هر سخني، اضطراب خسارتبار خود را بيشتر نمايان مي سازند. آنها از واقعيتهاي جنبش سبز ناآگاهند. بدرستي نمي دانند اين چنبش از كجا اداره مي شود؟ رهبرانش چه كساني هستند؟ ساز و كارش چگونه است؟ و چرا با اين همه دستگيري و سركوب، هنوز چنين زنده و پوياست؟ آنها نفهميده اند و دارند خسارت همين نشناختن را با سقوطي مرگبار مي پردازند.

كودتاچيان بدحال اند. آنها نمي دانند جنبش سبز بر شانه كساني نمي چرخد كه ديوانه وار دستگيرشان مي كنند. آنها نمي دانند اين جنبش بر دوش كساني نيست كه اسم و رسمي دارند و همين، كودتاچيان را بيشتر از قبل سردرگم كرده كه چرا با اينهمه دستگيري و بازداشت آدمهاي سرشناس، صداي غرش رعدآساي اين مردم هنوز در آسمان ايران مي پيچد و طنين اين جنبش فرونمي خوابد؟ براي آنها ساده است ميليونها شهروند ناراضي را عوامل قدرتهاي خارجي يا منافق يا معاند بنامند و مثل آقاي محسني اژه اي دادستان كل، همگي را به اعدام تهديد كنند. سردرگمي و گيجي درد بدي است و حالا نه تنها محسني اژه اي و مصلحي و جنتي و احمدي نژاد بلكه آقاي خامنه اي هم به همين بلا دچار شده و در تب بي اطلاعي از اين سيل بنيان كن مي سوزند و چاره اي نمي يابند.

به عنوان كسي كه بيش از صد و ده روز در خاك جمهوري اسلامي مانده و زير پوستين اين هيولاي ترسان زندگي كرده ام و حسرت دستگيري ام را بر دلشان نهاده ام، به همه كساني كه هنوز اين هيولا را قدرتمند مي پندارند مي گويم و شهادت مي دهم كه غرش اين هيولا را باور نمي كنم. اين زوزه مرگ است كه براي ما كه اهل زندگي هستيم، شنيدنش دردناك مي نمايد. عمر حكومت جمهوري اسلامي به پايان رسيده است؛ اين را رفتار حاكمان و رهبران اين نظام فاش كرده، نه ادعاي ديگران. اين را تشرها و نعره هاي حاكمان اثبات كرده كه حكومت فروپاشيده است و عنقريب از هم مي پاشد. در حقيقت هيچكس به اندازه خود سران جمهوري اسلامي كمر به قتل اين نظام نبسته است و هيچكس به اندازه خود آنها، راه را بر مردم نگشوده است. آنها نمي خواستند چنين كنند، اما نتيجه عملشان همين است؛ مردم ما به زودي حكومتي مردمي مبتني بر رأي مردم تشكيل خواهند داد و از اين دوران سقوط سريع جمهري اسلامي خاطره ها خواهند گفت. اين را من گواهي مي دهم. استخوان كوچكي كه گلوي استكبار را خراشيد و ناتواني اش را از درون احساس كرد و براي شما بازگو نمود. در اين ترديد نكنيد.

۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

نكته فراموش شده بيانيه تاريخي هفدهم!

نكته فراموش شده بيانيه تاريخي هفدهم!

من معتقدم بيانيه هفدهم مهندس ميرحسين موسوي، خطابي است براي تاريخ. تاريخي كه درباره عاقبت حكومتي قضاوت خواهد كرد كه شهوت قدرت چنان كورش كرده كه حتي مصالح و منافع خود را نيز نمي بيند و با هر عمل خود، سقوط خويش را سرعت مي بخشد. حكومتي كه از گرده هاي مردم بالا رفت اما مردم را زير چرخهاي وانت هايش له كرد و در روز عاشورا، با قتل مردمان بي دفاع، ننگي ابدي براي خود ثبت نمود.

عاشوراي 88 براي حكومتي كه سالهاست به مذهب و تشيع و دفاع از مظلومان افتخار مي كند، يك رسوايي تمام عيار بود. حكومت ايران مردمي را به خاك و خون كشيد كه بر اساس آموزه هاي ديني، براي دفاع از حقانيت انتخاب خود به خيابانها آمدند و از توپ و تشر كودتاچيان نترسيدند. حاكمان ستمكار شمشير خود را به روي ملتي مظلوم و بي دفاع كشيدند كه سخني جز مطالبه حقوق خود بر زبان نداشتند. عاشوراي امسال نشان داد فساد، چشم وجدان حاكمان را چنان كور كرده كه حتي نمي توانند بر شعارهاي ظاهري مذهبي خود هم پايبند بمانند و به آنها حتي در ظاهر هم احترامي نمي گذارند. عاشوراي امسال سنگ محك مردودي براي حكومت مذهبي ايران بود تا عدم پايبنديش را به دين به جهان نشان دهد و اين رژيم انصافا" سرافكنده و خجول از اين گذرگاه عبور كرد.

بيانيه هفدهم توسط مهندس موسوي به عنوان يك رهبر سياسي نگاشته شده كه ياران و مشاورانش در روزهاي اخير به زندان فرستاده شده اند، بارها به همسرش حمله شده و خواهرزاده اش را در مقابل منزلش به گلوله بسته و كشته اند. ميرحسين موسوي با اينكه بهانه هاي زيادي داشت تا مانند آقاي خامنه اي با دهاني كف كرده و لحني پرخاشگرانه و عصبي سخن بگويد، اما آرام و مسلط سخن گفت و با اقتداري شايسته تحسين، بيانيه هفدهم خود را سبزتر از ساير بيانيه هايش نوشت و به سينه تاريخ سپرد. او در اين بيانيه از موضع قدرت به نظام نامشروعي كه در مقابل اراده يك ملت به زانو درآمده پيشنهاد داد اگر خواهان حفظ خويش است، عقلانيت پيشه كند و بر خواسته هاي حداقلي ملت گردن بگذارد.

واضح است كه مهندس موسوي به "خواسته هاي حداقلي مردم" به عنوان راه چاره نظام كودتايي اشاره كرده اما اينها خواسته هاي حداقلي مردم ماست. كف مطالبات ملت است. مي گويد فرزند اين حاكميت يعني دولت كودتايي، فرزند نامشروعي است اما اگر مسئوليت كارها و جنايتهايش را بپذيرد، طبيعي است اين نظام از اين فرصت هم استفاده نمي كند و با همان سرعت پيشين به سوي قعر دره سقوط خواهد كرد. آنچه در پيشگاه تاريخ باقي مي ماند، روح فتوت و جوانمردي مردي است از جنس مردم، كه به رغم زخمهايي كه بر دل و جان داشت، جانب عقلانيت و مسئوليت را فرو نگذاشت و با نظامي افسارگسيخته و خونريز، باز هم با متانت سخن گفت و آنچه را كه شرط بلاغ بود با چنين حكومتي گفت. اما ظاهرا" اين حكومت انتخاب خود را كرده و قصد ندارد از آخرين فرصتهايش استفاده كند، اشتباهاتش را به گردند بگيرد، عاملان جنايات را محاكمه كند، حكومت را به رأي مردم بگذارد و از غصب سرنوشت يك ملت بزرگ دست بردارد.

شايد تنها انتقاد بر اين بيانيه، آنجاست كه ميرحسين موسوي به عنوان امين مردمي كه به او رأي داده اند، سخني از "رأي دزديده شده ملت" نمي گويد و بر پس گرفتن آن اصرار لازم نمي كند. واقعيت اين است كه ما فقط يك خواسته اصلي داريم كه تمام خواسته هاي بعدي ما را هم پوشش خواهد داد:"رأي من كجاست؟" اين را حكومت فاسد و سارق اعتمادها بايد پاسخ بگويد و تا روزي كه عملا" جوابي براي اين سئوال ارائه نكند و عاملان آن خيانت بزرگ به محاكمه اي علني و مجازاتي سنگين درنيايند، اين سئوال بزرگ پابرجا خواهد ماند.

حكومت هرگز نمي تواند به اين سئوال پاسخ دهد. هر قدمش براي گريز از اين دزدي ننگين رأي مردم، قدمي رو به سراشيبي سقوط است. براي همين است كه معتقدم اين حكومت چاره اي جز سقوط ندارد و بيانيه هفدهم ميرحسين موسوي، به رغم اين نكته مغفول مانده، بيانيه اي مستحكم و تاريخي است و پيش آگهي سقوطي سهمگين است براي اين نظام نامشروع، كه قصد دارد با جنايت، دزدي اش را از يادها ببرد. اما مگر مي تواند؟

پي نوشت: از فرصت استفاده مي كنم و تسليت خود را به رهبر سبز و مقاوم جنبش مهندس موسوي عزيز براي شهادت خواهر زاده شان و دهها دوستدار سبز ايران زمين در عاشوراي حسيني بيان مي كنم. ما پيروزيم، اين را مظلوميت كشتگان ما فرياد مي زند.

۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

كبوترها پرواز خواهند كرد...

كبوترها پرواز خواهند كرد...

برداشت يك:

با همان صندلي چرخدارش توانست به همراه من از مترو بيرون بيايد. بي هيچ زحمتي. نيازي هم به كمك من نبود. در فرانسه در كنار تمام پله ها؛ براي معلولان و صندلي هاي چرخدار، سطح شيب دار ساخته اند و پله برقي و تسمه جلو برنده. در پياده رو ها و ايستگاه اتوبوس هم همين دقت و زيرسازي انجام شده و او بدون كمترين زحمتي وارد ايستگاه اتوبوس شد. اتوبوس براي او رايگان است. معلولان از برج ايفل و موزه ها و انواع كتابخانه ها و موزه ها و تفريحات به صورت نيم بهاء استفاده مي كنند و تقريبا" تمام امكانات شهر و رستورانها براي آنان نيم بهاء است. دولت فرانسه تمام اين تعهدات را متقبل شده است.

وقتي "فرزاد" خواست سوار اتوبوس بشود، دكمه اي بر روي بدنه اتوبوس بود. فشارش داد. يك بالابر از زير پلكان اتوبوس باز شد و درست زير صندلي چرخدارش قرار گرفت. صندليش را روي آن برد و دكمه را زد. بالابر حركت كرد و ويلچرش را بالا كشيد و او به سادگي سوار اتوبوس شد. در ميانه اتوبوس يك فضاي باز گذاشته اند با علامت "صندلي چرخدار". اين قسمت مخصوص فرزاد و افرادي شبيه به اوست. صندلي اش را به آن ناحيه برد و مثل ساير مسافران در اتوبوس استقرار يافت و اتوبوس به آرامي حركت كرد. از مترو تا اينجا هيچ نگفته بود. برگشت و نگاهم كرد و گفت:"اين يعني تأمين اجتماعي! من چهارسال در جبهه جنگ بودم و دو پايم را در جزيره فاو از دست دادم. در ايراني كه پول نفتش به جيب فلسظين و ونزوئلا و لبنان مي رود، من و خانواده ام تأمين اجتماعي به اين معنايي كه ديدي نداشتيم. پاهايم عفونت مي كردند اما من بخاطر سختي رفت و آمد به بيمارستان،حتي نمي توانستم از خانه ام خارج بشوم. اينهمه در ايران ساختمان و اتوبوس و مترو و خيابان ساختند. همه را هم ادعا مي كنند بعد از اين سالها و با مديريت امام زماني خود ساخته اند. اما در مملكت امام زماني آنها، يك معلول و يا يك جانباز جنگي عملا" از جامعه حذف شده و حق حيات طبيعي و تأمين اجتماعي ندارد. مردم عادي هم بيمه خدمات درماني ندارند. شغل هم نيست ولي شعارهاي حكومت گوش دنيا را پر كرده."

"فرزاد" را در پاريس يافتم. هفته قبل و در مترو ديدمش. از بيست سال قبل همديگر را مي شناختيم. دوازده سال است در فرانسه اقامت دارد و آنچه را اينجا به عنوان تأمين اجتماعي ديده و تجربه كرده، شايسته مردم ايران و نوع انسان مي داند. مي گويد:" حكومت ايران به فكر انسان و مردم نيست. فقط در فكر تصاحب قدرت است و براي حفظ قدرت خون مي ريزد و بس." او از من درباره اوضاع ايران سئوال مي كند. كشوري كه زماني براي خاك آن جنگيده و حالا هم دوستش دارد. اما ديگر شهروند راضي يك كشور غربي است و مي گويد گاهي اين احساس را دارم كه تمام چرخ اين مملكت دارد براي "رضايت من" بعنوان يك شهروند مي چرخد و اين احساس بسيار خوبي است. مي گويد گاهي باور مي كنم همه قواي دولتي و خدمات عمومي، براي خدمت به من در حال فعاليت هستند. من از اين زندگي راضي ام. و گاهي فراموش مي كنم يك معلول يا يك مهاجر هستم.غالبا" سرشارم از حس خوب زندگي.

برداشت دو:

چند روز قبل ايميلي از يك دوست از ايران گرفتم. يكي از بستگانش بعد از آ‍زدي از زندان رجايي شهر، بدليل شكنجه و زدن صدها كابل بر كف پاهايش، مدتهاي زيادي قادر به راه رفتن نبود و خون به كف پاهايش نمي رسيد. حالا بعد از سه ماه خبر رسيده يكي از پاهايش را بدليل عفونت شديد و گرفتگي رگها از مچ قطع خواهند كرد. جرم او صرفا" اعتراض به تقلب دولتي در انتخابات بود. همين.

برداشت سه:

دوشنبه است. در خيابانهاي پاريس بدنبال كارهاي مدرسه بچه هايم هستم و راه مي روم.اينجا هميشه كبوترهاي چاهي و پرندگان در كنار آدمها راه مي روند، دانه ور مي چينند و هيچ آزاري نمي بينند. خبرهايي با اس.ام.اس از ايران بدستم مي رسد:"ميدان هفت تير قيامت شده، بسيجيان بچه هاي دانشگاه مشهد را مي زنند و جنتي باز معترضان را تهديد به آراوه گي كرده است..."

دلم براي كبوترهاي سفيد آ‍زادي وطنم مي گيرد. براي مچ پايي كه براي اعتراض قطع مي شود، باتومهايي كه فرود مي آيند و خونهايي كه مي ريزند،... در كشور من مرداني با ميانگين سني بالاي هفتاد سال براي مردمي با ميانگين سني سي سال تصميم مي گيرند و زبان نسلهاي بعد از خود را نمي شناسند. زبان آنها زبان امر و قهر و شمشير است. با اينهمه مي دانم به زودي زمان پرواز آ‍زاد كبوتران سبز و سفيد وطن اشغال شده من هم فرا خواهد رسيد. به اين باور دارم.زيرا همه ما اين رهايي را خواسته ايم و خواستن، توانستن است.