۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

13 آبان؛ براي شستن سياهي، سبز خواهيم شد!

"سيزه بدر" آزادي!

سيزده آبان امسال، "سيزده بدر ملي براي آزادي" است! اگر در اين سيزده بدر، در خانه و مغازه و اداره بمانيم "نحسي" يك عمر زندگي زير سايه سياه استبداد را از خدا خواسته ايم. سيزده بدر آزادي را نبايد در خانه بمانيم و نبايد سر كار برويم، چون بي توجهي به سرنوشت هزاران قرباني اين نظام، برايمان نحوست و سياهي و نكبت به بار مي آورد و نحسي اين سيزده، بدجور دامان ما را مي گيرد. برخلاف سيزده بدر نوروزي كه بدامان سبز طبيعت مي رويم، در اين چهارشنبه عزيز سيزده آبان، "سبزه"هايمان را به خيابانهاي شهرها مي بريم و خيابانها را "سبز" مي كنيم تا نكبيت و سياهي ظلم و ستم را از زندگي مان بشوييم و دور بريزيم.

"سيزده بدر آزادي" روز با هم بودن همه ماست. بايد با سر و همسر و عهد و عيال و پير و جوان به خيابانها برويم. تنها ماندن و در خانه نشستن "نحوست" را به سوي ما باز مي آورد. بايد نحوست و سياهي هاي را از اين سالهاي زندگي تحقيرشده مان بشوييم. با آب و سبزه، با سبز!

"سيزده بدر آزادي" ما تكرار همان "جشن تيرگان" ايام كهن است. روز "آب پاشان" كه پدران و مادران ما با آب پاشي شهرها، به شستن و تميز كردن سياهي ها مي پرداختند. بعدها سياهي و نحوست استبداد بر ما چنان حاكم شد كه خشكسالي پديد آمد و قهر خدا دامان ما را گرفت و همه جا سياهي ماند و روزهاي سيزده آبي نبود براي پاشيدن بر سياهي ها و خلاصه سيزده بدر را هم سياهي و "نحسي" فرا گرفت و امروز ما درگير منحوس ترين استبداد تاريخ شده ايم. اما باران باريده، جوانه هاي سبز روييده اند و حالا مي توان باز با سبزي و آب و آرام، آن سياهي و تيرگي را بشوييم و از "سيزده بدر" يك روز خوش يمن بسازيم و نامش را بگذاريم:"سيزده بدر آزادي".

همه چيز به ما مربوط است. كه در خانه بمانيم يا بيرون بياييم. هنوز معلوم نيست كه مُهر نحوست بر ما و عدد سيزده باقي بماند و يا اينكه بتوانيم در اين سيزده آبان، خوش يُمني را به آئين "آب پاشان" بازگردانيم! اين به من و تو و او و "ما" بستگي دارد. اگر در خانه و اداره بمانيم، اگر خودخواهانه بخواهيم از پشت پنجره ها و تلويزيونها تماشاچي باشيم، نحوست را در خانه و اداره و زندگي خود نگه داشته ايم. و اگر به مردم، به همين مردمي كه ديگر دوستشان داريم بپيونديم،(راستي مي بيني چه قدر همديگر را دوست داريم بعد از اين همه دردهاي مشترك؟) اگر همديگر را تنها نگذاريم، سياهي استبداد و ديكتاتوري را مي شوييم و براي هميشه دور مي ريزيم.

در سيزده بدر نوروزي، ما شهرها را خلوت مي كنيم تا به دامان طبيعت سبز برويم. در سيزده بدر آزادي، از هر كجا كه هستيم به مركز شهرها مي رويم تا شهرها را "سبز" كنيم. شما مي آئيد؟ توصيه برادرانه مي كنم، كه بياييد. اگر نحسي سيزده بدر نوروزي، يك خرافات باشد، نحسي اين در خانه ماندن شما در سيزده آبان خرافات نخواهد بود زيرا سرنوشت ما به خون جوانان وطن، به خون امير و ندا و سهراب و اشكان ها ژيوند خورده است و به خدا كه نحسي اين در خانه ماندن دامان همه ما را مي گيرد و بعد، فقر است و فساد و ظلم كه براي خود پيش خريد كرده ايم!

پس برادر و خواهرم! بيا در همين چهارشنبه، در "سيزده بدر آزادي" به هموطنان بپيونديم و براي هميشه فلاكت و بدبختي و نحسي را از زندگي مان بشوييم كه اگر نياييم مديون خون جوانان و قربانيان بيگناه خواهيم بود. ياحق!
يادداشت تازه را اينجا بخوانيد:
... هرچه مي خواستم جلوي بچه هايم خويشتن داري كنم، نمي شد. بُغض از من شكننده تر بود و و اشكها بي تاب تر. بچه ها بالاخره دور از چشمم، خبر را خوانده بودند و با ديدن عكسهاي اميدرضا ميلي به گشت و گذار نداشتند. مي پرسيدند: به چه گناهي؟ و من جوابي نداشتم! واقعا" به كدامين گناه؟...(ادامه)

۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

به احترام دانشجوی بت شکن...

بت ها را بشکنیم! هر طوری که می توانیم!

اقدام بسیار شجاعانه یک دانشجوی نخبه المپیادی در نقد عملکرد رهبر فرعونی نظام، کاری است تاریخی. و ما در تاریخ این چندماهه از این کارهای تاریخی بسیار داریم و باز هم فراوان خواهیم داشت. تاریخ این چندماه، بیش از هزاران صفحه درخشان از نبرد یک ملت برای آزادیخواهی و رهایی از استبداد را در دل خود ثبت کرده که تازه ترینش همین سخنان با اعتماد به نفس و مردانه "محمود وحیدنیا" ست در حضور کسی که خود را خدای زمین می پندارد!

دیگران شاید بپرسند این محمود وحیدنیا بت شکنی را از که آموخت؟ چگونه آینده خود را به خطر انداخت تا امروز "حق" بگوید؟ ولی درک این شجاعت برای مردم به ستوه آمده ما خیلی دشوار نیست. مردم ما دریافته اند زمان آن فرارسیده که بتهای متفرعن و خونخوار را بشکنند. و یادشان نمی رود که علاوه بر این بت بزرگ، بتهای حقیر کوچک فراوانی در این بتخانه جمع شده اند که یکایک را باید در هم بشکنند. می دانند علاوه بر تحقیر این بت بزرگ، از بتهای کوچکتر غفلت نکنند و به استمرار بت پرستی در هیچ قالبی رضایت ندهند. این بتخانه را باید کاملا" ویران کرد.

محمودوحیدنیا نشان داد که از هر جایی می توان شروع کرد و موفق شد. پس دست به کار شویم. برای سیزده آبان، "روز سیاه زدایی" از چهره ایران چه فکری کرده اید؟ نکند فرصت این بت شکنی نصیب دیگران شود و من و تو جا بمانیم!

نتیجه نظرسنجی؛

حتی یک نفر موافق قانون اساسی نظام فعلی نیست!

از میان 155 نفری که ظرف یک هفته اخیر به "قطعنامه اتحاد برای دموکراسی" رأی داده اند، حتی یک نفر با آن مخالفت نکرده و به گزینه دوم نظرسنجی یعنی "با قطعنامه مخالفم! قانون فعلی مناسب است" رأی نداده است! این چه معنایی دارد؟ در این نظرسنجی 87 درصد با قطعنامه یعنی با چارچوب قانون اساسی نوین کاملا" موافق بوده اند و مابقی 13 درصد نظرات اصلاحی داشته اند که با قید "موافقم ولی به نظرم جای اصلاح دارد" نظرات خود را نوشته اند. طرفداران نظریه "جمهوری اسلامی" بهتر است به این نتیجه با دقت نگاه کنند و به رأی مردم احترام بگذارند و بنا را بر مهار زدن بر خواستهای ملت نگذارند. مردم ما با پسوند "اسلامی" بر همه زوایای زندگی روزمره خود "مشکل" دارند، نه با اسلام و نه با مسلمانی. قطعنامه اتحاد برای دموکراسی، تمکین از مترقی ترین قوانین موجود بشری است. و خشحالیم که 87 درصد از نظردهندگان به آن با موافقت نظر داده اند.

نکته: وای بر این نظام که تشت رسوایی اش چنان از بام افتاده که حتی یک نفر موافق قانون بی قانونی آن نیست و خوشا به حال مردمی که برای "تغییر" تمام عزم خود را جزم کرده اند زیرا تا سرمنزل مقصودشان راهی نمانده است!

وقتی قدرت، ابزارهای خود و "دین" را هم قربانی می کند!

سرلشگر "فتوا" میدهد!

اشاره: سردار عزیز جعفری فرمانده سپاه پاسداران گفت: "حفظ نظام از ادای نماز واجب‌تر است!" وی با اشاره به معترضان انتخابات گفت: اين افراد شعار ظلم‌ستيزی نظام را زير سئوال می‌برند و در شعارهای انتخاباتی و مبارزات انتخاباتی خود اين مسائل را بيان می‌کنند، به طوری که در روز قدس باقی مانده و پسماندهای آنها سعی داشتند نظام را زير سئوال ببرند."

شاید هر کسی هم به جای آقای عزیز جعفری بود و بدون انجام سالها رشادت و آزمون عملی نظامی، "یک شبه" از سوی رهبر نظام، درجه سرلشگری می گرفت، شاید می گویم "شاید" او اینطور گستاخانه حرف می زد! اما هرگز گمان نمی کنم می توانست به میلیونها نفر بگوید "پسماند"! این نشان از "تهور" ( و نه شجاعت) این سرلشگر منصوب رهبر است. و درباره تفاوت تهور و شجاعت لازم به توضیح نیست که "شجاعت" کار دلیران است و "تهور" کار دیوانگان و مجانین!

یک روز یک ژنرال ایتالیایی را با لباس کامل نظامی اش دیدم. سال 1999 بود که هنوز آقای جعفری احتمالا" هنوز درجه جعلی سرهنگی اش را هم نداشت! در جریان سفر ریاست جمهوری وقت آقای خاتمی، آن ژنرال محترم را در ضیافت شام با روزنامه نگاران دیدم. پنجاه و پنج،شش سالی سن داشت و هنوز "مفتخر" به خدمت بود. آن ژنرال را سئوال پیچ کردم. خبرنگار بودم دیگر! به وقتش می خواهم عزیزجعفری سرلشگر منصوب رهبر را هم سئوال پیچ کنم. هرچند همواره خودداری می کنم از اینکه با کمتر از شخص آقای خامنه ای، با هیچکدام از عوامل حکومت ایشان سخن بگویم، و ترجیح می دهم به جای غلامان با خود "سلطان غلامان" حرف بزنم. اما این سردار جعفری فرق می کند. او اولین فرد نظامی است (واقعا" نظامی است؟) که "فتوای دینی" هم صادر کرده و نماز را در مرتبه بعد از حفظ حکومت نشانده است. او یک "کیس قابل بررسی" است!

باری! آن ژنرال ایتالیایی در مقابل یک سئوال ساده قرار گرفت. پرسیدم:"در ارتش ایتالیا، این علامت های کوچک روی یونیفورم شما، نشانه چیست؟" روی سینه خود را نگاه کرد. پرسید:"این علامتهای روی قلبم را می گویی؟" گفتم:"بله! درست روی قلبتان. اینها مدالها، علامت چه چیزهایی هستند؟ مثلا" این مدال که آبی رنگ است با ستاره زرد نشانه چیست؟" گفت: "انتظار داری در طول همین یک شب، از همه این سالیان افتخارات میهنی خود برایت سخن بگویم؟" گفتم:"مگر این مدالهای کوچولو اینقدر داستان دارند؟" گفت:" هر کدام از این مدالهای به قول تو کوچولوی روی یونیفورم من، داستانهای بزرگی دارند! شماها که ژورنالیست هستید باید بهتر بدانید هر ذره ای، داستانی دارد به اندازه تمام هستی!" از تشبیهش لذت بردم. آدمی بود که می شد ساعتها پای حرفهایش نشست. گفت:" این علامت کوچولوی آبی رنگ که گفتی، حاصل شش ماه آموزش غواصی من در اقیانوس و ششصد ساعت غواصی زیر آبهای ارغوانی اقیانوس آرام است!

با تعجب گفتم:"شش ماه؟" او ادامه داد:" بله! و این مدال سبز را برای حضور داوطلبانه در عملیات جنگل کاری در شمال ایتالیا گرفته ام. جمعا" سه سال به سبز کردن محیط زیست کشورم خدمت کردم و کوهها را بلوط کاشتیم تا از فرسایش خاک جلوگیری کنند! اما تعداد زیادی از ارتشیان ما، این نشان قرمز رنگ را دارند که معنایش این است که بیش از یکبار در سال در تمام سالهای خدمت خود، به همنوعان خود خون اهداء کرده اند! و این نشان سیاه با نوار سپید، مربوط است به چمن کاری گورستان یارانی که برای وطنمان جان داده اند و به یادشان بوده ایم و با چمن کاری گورستانهای سربازان وطن، از آنجا محیط مفرّحی ساخته ایم تا بچه ها به بازی در آنجا و حضور نزد پدران وطن خود تشویق شوند." آن ژنرال مجرب، درباره تمام حدود سه ردیف ده تایی مدالهای روی "قلبش" توضیحات مختصری داد، اما آخرینش شده مسئله این ماههای من! جایی که درباره "مدال نکشتن هموطنان" چیزی گفت که مرا به فکر برده است:" و این مدال بنفش و سفید را ببین! این افتخار بزرگی است. این را برای این افتخار گرفته ام که جزو ارتشیانی هستم که در طول تمام سی سال خدمتم؛ هرگز کسی از هموطنانم را به اشتباه مورد اصابت قرار نداده ام و یا موجب زخمی شدن یا مرگ ناخواسته سربازانم و هموطنانم نشده ام!" گفتم:" مگر ارتشیانی هم هستند که کسی از سربازان یا هموطنان خود را به کام مرگ فرستاده باشند! حتی ناخواسته؟"

گفت: "گهگاه در تصادف با خودروهای ارتشی و یا در تمرینات نظامی و یا تیراندازی غیرعمدی، تعدادی از سربازان یا هموطنان به اشتباه مورد اصابت قرار می گیرند و بیگناه و ناخواسته مجروح می شوند یا می میرند. وقتی چنین اتفاقات تلخی رخ می دهد، فرد مسئول غالبا" به افسردگی و بیماری روحی دچار می شود و مدتها طول می کشد تا با این گناه بزرگ و ناخواسته کنار بیاید! خیلی از همقطاران من، از این مدال دارند و حتی ناخواسته دستشان به خون انسانی آلوده نیست."

به اینجا که رسید، غروری حقیقی در چشمانش برق زد. گفت سی سال خدمت کرده ام و مسئول حتی یک فقره خونریزی اشتباهی و سهوی نبوده ام. به همین خاطر است که شبها راحت می خوابم آقای ژورنالیست جوان!"

از دیروز به حرفهای آن ژنرال فکر می کنم و به صحبتهای سرداران سپاه پاسداران که روزگاری قرار بود حافظ کشور باشند و حالا در فکر تصاحب کشورند و برای این تصاحب، فرمانده سپاه حتی فتوای دینی می دهد تا نماز را برای حفظ نظام تعطیل کنند! نظامیانی که به جای افتخار به انساندوستی، خون هموطنان خود را می ریزند. به پسران و دختران مردم تجاوز می کنند و اجساد قربانیان را هم با دریافت ده میلیون تومان "حق تیر!" به خانواده های داغدار تحویل می دهند. و می پرسم که آیا سردار جعفری هم به مشکل "کمبود خواب!" احمدی نژاد دچار شده که چنین هذیان هایی می گوید؟ این کمبود خوابش بابت سرجنباندن وجدانش است یا ولع تصاحب باقیمانده های قدرت؟

نمی دانم آیا مقصود سردار جعفری از "تعطیل نماز برای حفظ نظام"، تعطیلی همان مدل نمازهایی است که سردار زارعی فرمانده پلیس استان تهران با شش زن برهنه در حال ادای فریضه اش بود؟ شاید سردار جعفری دوستان و همکاران خود را از "آن نوع نمازها" پرهیز داده و از آنها خواسته فعلا" سماع عرفانی(!) با پریچهران را وابگذارند و به "حفظ نظام" بیندیشند چون فرصت عیش برای آینده مهیاست! وگرنه معلوم نیست او با چه جرأتی در مقام مجتهد یا مرجع تقلید، حکم به تعطیلی یکی از فریضه های دینی (یا همان ستون دین؛ یعنی نماز!) داده است؟ او این جرأت را از کدام سابقه ای و کدام مدالی بر سینه اش بدست آورده که اینطور سخن می گوید؟ آیا سالها برای رفع فقر و بی عدالتی و فساد و اعتیاد و رانت خواری و امثال اینها در کشورش، خدمت کرده؟ و آیا قطاری از مدالهای شایستگی بنفش و سبز و آبی و قرمز را با طی همان مشقات و در طی سالها کسب کرده و بر سینه نحیفش آویخته که چنین گستاخانه سخن می گوید ؟ بعید می دانم.

در آغاز این نوشته، به سردار جعفری گفتم "هر کسی جای شما" بود، شاید اغوا می شد چنین سخن بگوید. اما بزرگترین خوشبختی ما این است که امثال عزیز جعفری و لاریجانی و مصباح یزدی و جنتی و احمدی نژاد و خامنه ای فوق العاده محدودند و خوشبختانه در ایران ما در اقلیتی بسیار کم شمارند. کسانی که به نام دین، حکومت را غصب کردند و حالا برای تصاحب کشور، به فکر قربانی کردن دین افتاده اند و نمی دانند هر قدم که جلو می روند، به نابودی خود نزدیک می شوند. البته سوابق اینها که ولایت آقایشان را از خدایی خدا بیشتر در بوق و کرنا می کنند، نشان از صداقت دینی یا انقلابی شان ندارد و معلوم است برای "تصاحب یک سرزمین غنی"، چنین جان گرفته اند و گستاخ شده اند و خون می ریزند و نعره می کشند.

همچنین وعده دادم که این سردار سپاه را سئوال پیچ می کنم اما ایشان مگر مدال افتخار نوعدوستی یا شجاعتی هم بر سینه اش دارد که بتوان سئوال پیچش کرد؟ کارنامه او جز در فسادهای مالی عظیم و فسادهای سیاسی و جنایات کهریزک و اوین و زندانهای دیگر جای سئوال کردن دارد؟ پس تنها به یک سئوال بسنده می کنم: "هیچ می دانید تنها مدال شرافت شما، همان یونیفورم سبزی بود که ملت به شما داد تا از سرزمین دفاع کنید؟ و آیا می دانید ملت، دیگر شما را شایسته این سبز نمی داند و آن را از شما پس گرفته و پس می گیرد؟"

نمی دانم این سردار جعلی به چه جرأتی اینطور حرف می زند و در حضور عداه ای روحانی در آذربایجان، حکم فقهی تعطیلی نماز صادر می کند و نماز را در برابر حفظ نظام سلطانی بی اعتبار می داند؟ همانطور که مهندس موسوی پیش بینی کرد اینها دارند با نابودی خودشان، ارزشهای مادی و معنوی زیادی از این سرزمین را به نابودی می کشند و با خود نابود می کنند. اما متعجبم که با چه جرأتی از "حذف نماز" سخن می گویند و همزمان شعار "جمهوری ایرانی" را عبور از اسلام تعبیر می کنند! فرصت خوبی است تا بگویم مردمی که شعار "جمهوری ایرانی" سر می دهند، با پسوند ناساز "اسلامی" با این نظام غیراسلامی و خونریز مشکل دارند نه با "اسلام"! و همین مردم نماز را دوست دارند اما نه با شیوه سرداران سپاه و با زنان برهنه!

رهبر گفته زیر سئوال بردن انتخابات جرم است، در حالی که تقلب خائنانه در انتخابات بر همگان آشکار است. سئوال را برای چه وقتی گذاشته اند؟ سردار جعفری هم که سرلشگری اش را مدیون آقایش است گفته زیر سئوال بردن نظام جرم است. من می گویم هم نظام ضداسلامی شما و هم تقلب وقیحانه تان در انتخابات "زیر سئوال" است و هزاران سئوال دیگر درباره ایرانی بودن و مسلمان بودن و سالم بودن این غاصبان هست که ناگزیرند جواب بدهند. یکی اینکه ولی فقیه ناعادل و دروغگویتان به چه حقی می تواند قیم یک ملت باشد و بعد از تقلب در انتخابات، برای نامزدهای حذف شده پیغام تهدید آمیز خصوصی بفرستد که سکوت کنید؟ و این سرداران بی مدال، به چه حقی می توانند سرلشکر باشند در حالی که برای کشور ذره ای رشادت به خرج نداده اند جز کشتن بی گناهان؟ و جز شکنجه بی پناهان؟ و جز ستم بر مظلومان؟

این فرماندهان منصوب و بی مدال و بی افتخار، به زودی زود از همه کارهای سیاهشان پشیمان خواهند شد. آنها خیلی زودتر از آنچه فکرش را بکنند مجبور می شوند توسط همین "پسماندها" و "خس و خاشاک"، به جایی بروند که ای کاش با علم به چنان فرجامی، چنین حرفهایی می زدند تا بتوانیم فرض کنیم لااقل "شجاعت" دارند. با گفتن این حرفها معتقد شده ام که آنها و رهبرشان فقط "تهور" دارند و چنانچه گفتم "تهور" بدترین نوعی دیوانگی و جنون است. با یک ملت هرگز چنین سخن نباید گفت. به زودی می فهمید چرا؟

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

به یاد امیر جوادی فر و ...

من ایستاده ام تا رأی خود را پس بگیرم!

اول ببینید: این قطعه را بعد از دیدن این فیلم نوشته ام. برای اینکه بدانید این تصاویر چیست که آدم بی ذوقی مثل مرا به دریای اشک می برد، این فیلم را اول ببینید. به یاد همه بچه هایمان...

این رقص نور شمع هاست؟

یا رقص مردمک نگاه امیدوار بچه هایمان است؛

که اینک در خاک خفته اند؟

ای اشکها!

امانم دهید!

غوطه ور شده ام در اقیانوس تان.

دریایی است شور،

اقیانوسی است گرم و بی مهابا که مرا را غرقه ساخته!

دریای اشک است انگار!

دریای طوفانی یک عزم سبز است.

به خدا قسم که این دریاهای نجیب،

بنیان ستم و ظلم را ویران می کند،

به همین نرمی،

به همین ملایمت

و با همین ابهت و صلابت!"...

درود به روح شهیدان سبز ملت، که خود را واگذاشتند و به خدا رسیدند و در خون سرخ غلطیدند و سبز شدند.

و تقدیم کنیم به روح همه آنها و امیر جوادی فر جوان، این "عهد ملی" را:

"من ایستاده ام تا رأی خود را پس بگیرم!"

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

جنبش حق طلبانه در مسیر تکامل!

جنبش سبز؛ از اعتراضات سلبی، تا روشهای ایجابی!

جنبش سبز از آغاز سه حالت مختلف را تجربه کرده است: ایجابی، سلبی و حالا در حالتی دوگانه یعنی سلبی/ ایجابی قرار گرفته است است.

دوران ایجابی: مربوط به دوران قبل از برگزاری انتخابات بود. میلیونها ایرانی در داخل و خارج با عزم تغییر و برگزیدن نامزدهایی غیر از شخص مورد نظر حاکمیت، به جنب و جوش افتادند. رنگ سبز نماد این حرکت مردمی و میلیونی شد و هدفش اگر چه در بطن خود "سلب" امکان انتخابات دوباره احمدی نژاد بود، لیکن روشهایش سلبی و اعتراضی نبودند و شعارها حول محور این بود که "ما چه می خواهیم!". با این همه حکومت از یک مقطع زمانی، متوجه شد این حرکت مسالمت آمیز و آرام و سبز، با اینکه بنای تخریب ندارد ولی دارد بنای حاکمیت را دچار تغییر می کند و ممکن است کابوس اصلاحات برایشان تکرار شود. شاید تحلیل آنها اشتباه بود و با انتخاب موسوی یا کروبی حتی پایه های نظام در کلیت آن حفظ می شد و در کمتر از سه ماه، شعارهای "مرگ بر دیکتاتور" سکه رایج مردم و مملکت نمی شد. اما از آنجایی که استبداد از نبض ملتها خبر ندارد و غالبا" کارهایی می کند که پایه های خود را سست می کند و نهایتا" فرو می پاشد، رژیم هم این حرکت ایجابی، ملایمم و آرام را برنتافت و با تقلبی مفتضحانه و رسوا، بازی انتخابات را بهم زد و آقای خامنه ای با شتابزدگی به تأیید نتیجه پرداخت و به زعم خودش سوت پایان را قبل از اتمام مسابقه زد. با آن سوت نابهنگام دوران ایجابی اول تمام شد! بیطرفی رهبر رسوا شد و بازی انتخابات فرمایشی چندین ساله، با رسواترین شیوه لو رفت.

دوران سلبی: از عصر شنبه 23 خرداد ماه اعتراضات پراکنده مردمی شروع شد. میلیونها تن از مردم و حتی فعالان سیاسی، به مرور از شوک روانی آنچه بر نتیجه انتخابات رفته بود، بیرون آمدند و گروههایی از ملت با اعتراضاتی آرام به خیابانها ریختند. توقع ساده آنها "بازشماری آراء" بود و نهایت حقانیتی که داشتند، در "راهپیمایی سکوت" تجلی یافت. اما سرکوبهای از پیش طراحی شده سپاه و تیراندازی بسیج از پشت بام پایگاه مقداد و کشتن دهها نفر در همان روز، وضع را به سمتی برد که به زودی حتی شعار "ابطال انتخابات" هم بی معنا شد و بر داغ دل مردم، آب سردی نمی ریخت. خونهایی بر زمین ریخته شدند که عاملان آن، مستقیما" از سوی بیت رهبری و آقای خامنه ای و پسرش مجتبی دستور می گرفتند.

بعد از دستگیری فعالان انتخاباتی و سیاسی و روزنامه نگاران و وبلاگ نویسها و همزمان با هفته دوم اعتراضات و شهادت معصومانه "ندا" و دهها جوان دیگر، فضای جامعه به سمت "سلبی" پیش رفت. حالا دیگر مهم این بود که "آنچه نمی خواهیم!" این حکومت جبار و خونریز است. دیگر ابطال و برگزاری مجدد انتخابات مهم نبود. مهم این بود که این نظام صلاحیت ندارد دوباره انتخاباتی برگزار کند و یا حکومت کند. سرکوبهای بعدی و شکنجه ها و ربودن ها و تجاوزهای جنسی مفتضحانه در زندانها، تندی های حرکتهای مردمی را بیشتر نکرد اما خواسته های اعتراضی آنان را با سرعتی فوق العاده گسترش داد. تا جایی که در میانه تیرماه شعار "مرگ بر دیکتاتور" در پاسخ به "خس و خاشاک" خواندن ملت روی زبانها افتاد. این حرکت سلبی یعنی مخالفت آشکار با نظام نامشروع جمهوری اسلامی، بارها توسط کسانی مثل موسوی،خاتمی و کروبی تلطیف شد و آنها با علاقه ای که به ماهیت اولیه انقلاب اسلامی داشتند، تلاش کردند مخالفت مردم نهایتا" با کلیت جمهوری اسلامی مورد نظر بنیانگذار فقیدش تعارضی نیابد! اما سران نظام این خیرخواهی سران جنبش را هم درک نکردند و خود را با جمهوری اسلامی پیوند زدند و موسوی و خاتمی و کروبی را از دایره نظام جمهوری اسلامی بیرون راندند!

این البته بخشی از اعتقادات سران جنبش بود اما چون مقامات فاسد نظام، خود را عین "جمهوری اسلامی" می دانند، طبیعی است تفکیک شعارهای ملت برای جداسازی جمهوری اسلامی حقیقی و دروغین کاری بیهوده و بی نتیجه بود و بالاخره شعارهایی مثل "جمهوری ایرانی" یا "دولت سبز ملی" از درون جامعه جوشید و بیرون آمد. روز قدس آخرین روز حرکتهای سلبی ملت بر علیه نظام کودتاچی نبود. نظامی که براستی پایه گذاران دلسوز جمهوری اسلامی را در حصر خانگی و بازداشت و محدودیت قرار داده و اصالتا" غاصب است. با این حال از یک جایی، شعارهای مربوط به انتخابات و رأی و تقلب، دیگر پاسخگوی نیاز ملت نبود و نیست. اینجاست که سومین فاز جنبش با حالتی سلبی و ایجابی کلید خورده است. فازی که مسئولان جمهوری اسلامی فعلی به شدت از آن واهمه دارند. فازی که همزمان هم به سرنگونی این نظام فاسد می اندیشد و هم به ایجاد یک جایگزین معقول برا فردای کشور همت کرده است.

سلبی / ایجابی؛ ایجاد قانون اساسی: گروهی از اهالی جنبش سبز که حقوقدانانی متعهد و نوگرا هستند تصمیم گرفتند در کنار فعل و انفعالاتی که در جامعه جنبده و زنده و سبز ما می گذرد، به حالتی "ایجابی" برای فردا فکر کنند. نوشتن پیش نویس قانونی برای اداره کشور که ممکن است حتی ضعفها یا خامی هایی هم داشته باشد، یکی از مهمترین این کارهاست. قانونی که قابلیت تکمیل و به روز رسانی برای آن همواره در خود آن تعبیه و پیش بینی شده است و مانند قانون سی ساله جمهوری اسلامی، مقدس نیست که فکر تغییر بندهایی از آن "کفر" تلقی شود. سران کودتاچی فکر این یکی را نکرده بودند که کسانی با نگاهی به تجربیات پیشین، از حالا به فکر نوشتن برنامه عملی و نقشه راه برای عبور از روزهای پرالتهاب بعد از سقوط کودتاچیان باشند و این شوک روحی باعث شده هراسناک و عجولانه، دست به دامان نوشتن یک طرح وحدت ملی شوند. طرحی که از حالا پیداست برای خرید زمان و فروخواباندن اعتراضات با خدعه و نیرنکگ در رسانه هایشان مطرح کرده اند و نویسندگانش افرادی همچون عسگراولادی هستند که از حالا موسوی و کروبی را بخاطر تفرقه افکنی در جامعه متهم کرده و از آنها خواسته به "آغوش رهبری" بروند! غافل از اینکه اغوش رهبری، گنجایش خواسته های بلند ملت را ندارد و ایشان برای چنین امر بزرگی، زیادی حقیرند!

برای نگارش قانون اساسی نوین، جمعی از بهترین حقوقدانان سبزاندیش نشسته اند و متناسب با ضعفهای ساختاری قوانین فعلی و با عنایت به قوانین مترقی جهانی، یک پیش نویس نوشته اند که به زودی منتشر می شود. قبل از آن "قطعنامه اتحاد برای دموکراسی" را بر اساس مفاد همان قانون نوشته و منتشر کرده اند که حاوی کلیات اطمینان بخشی است برای ایجاد کشوری که با رأی مردم اداره می شود.

حالا نظام کودتایی ایران با تلفیقی از حرکتهای سلبی و اعتراضی و کارهای ایجابی و ساختاری برای ریشه کنی خود مواجه است و وحشت کرده است. میلیونها ملت به ستوه آمده می خواهند با یک شعار واحد از سلطه این رژیم جائر و فاسد رهایی یابند. مقاومت در برابر این میلیونها معترض، یک خودکشی تمام عیار است که نظام نامشروع آقای خامنه ای را به قهقرا می برد.

اما بشارت باد بر نیروهای مسلح، نیروهای انتظامی، و پاسدارانی که خونریز نبوده اند، بشارت باد بر قضات و کارکنان دستگاههای سرکوب که دستشان به خون آلوده نیست، که در قانون اساسی نوین همه آنها از حقوق مترقی یک شهروند برخوردار خواهند بود و گزندی بر آنها نیست. پس دوستان نظامی، در این برهه حساس زمانی، "اگر شد وجدان خواب آلوده ات بیدار؛ تفنگت را زمین بگذار" و به میان ملت بیایید. شاید این آخرین فرصت باشد. این ملت عزم کرده اند به هر قیمتی از یوغ استبداد فرقه آقای خامنه ای و سپاه مزدورش بیرون بیایند و عزمشان قابل بازگشت نیست.

گوش کنید: در ایران ما نمی دانم هر چند دهه کسی مانند شیخ شجاع اصلاحات به عرصه می رسد. امروز ما معاصر این شیرمرد هستیم. پیام ویدئویی او را ببینید درباره حمله اوباش رهبری در نمایشگاه و موضع و مرام مردانه مهدی کروبی که با همه فشارها چگونه همچنان حاکمیت را به زانو درآورده است و هنوز می گوید:"محکم ایستاده ایم و از هیچ چیزی هم باک نداریم!" قابل توجه دوستانی که حتی از مخفیگاه هم شجاعت را قربانی مصلحت های خود می کنند و سکوت کرده اند.

پی نوشت: برای مشاهده برنامه تفسیر خبر صدای آمریکا جمعه شب اول آبان (فایل 10 دقیقه ای) که درباره موضوعاتی از قبیل مذاکره ایران و اسرائیل، لزوم تحریم سپاه و حکومت، و زلزله مردمی در سیزده آبان و بخصوص درباره شکست تابوی بزرگ "نگارش قانون اساسی نوین" به دست فرزندان ملت سخن گفتم، می توانید به این نشانی بروید.

۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

سیزدهم خدا با ماست، به استقبال آزادی!


یک سئوال و جواب ساده درباره؛

" خدایی که در این نزدیکی است!"

اشاره: بعضی از ما آدمها، وقتی جنایتها و ظلمهای بشری را می بینیم، در ذهنمان این سئوال جرقه می زند که پس این خدا کجاست؟ (مثل اینکه خدا آژان محل است!) برآشفته می شویم و می گوییم پس چرا خدا نیست؟ (گویا بودنش را باید با صاعقه یا زلزله درجا به ما ثابت کند) و می پرسیم پس اگر هست چرا کاری نمی کند؟ یا می پرسیم پس چرا خانه ظلم را نابود نمی کند و بهشت را برای ما در همین زمین نمی سازد؟...و خدایی که در این نزدیکی است، با صبوری به ما لبخند می زند!

بعد از نوشتن ماجرای "کمین پلیس در دو کیلومتری" و اشاره ای که به لطفهای الهی داشتم، دوست عزیزی برایم کامنتی نوشت که همین سئوالها در آن بود و مناسب دیدم جوابش را برای سایر دوستان هم بگذارم. حالا اگر شما هم چنان سئوالی دارید؛ این سئوال ایشان (با نام مخفف ش) و زیرش هم نوشته من. امیدوارم این سئوال و جواب فقط باعث درک بهتر ما از همدیگر باشد.همین!

بابک عزیز!

ایمان داشتن خیلی‌ چیز خوبیه. به نوعی سلامت روح رو به ارمغان میاره. ایمان واقعی‌، حتی به یک سنگ !!! و ایمان داشتن خوب تا حدی که آزادی دیگران رو ازشون نگیره. این همون چیزیه که ما همگی‌ بهش اعتقاد داریم. و اما خدا، آیا تا به حال این سئوالو از خودتون کردید که اگر قاضی‌ فقط خدا بود، و گریز شما از چنگال خونخوارارن فقط به لطف حقه، پس چطور باید ظلمشو در هنگام ریخته شدن خون ندا توجیه کرد؟ یا سکوت و بیکاریشو ، وقتی‌ به بچهامون تجاوز میشد ؟ یا اینکه چرا آسمون او‌ رو سر جلادا خراب نمی‌کنه تا اینهمه ظلم تموم شه؟ اصلا اگه همه چیز دست اونه، چرا اینقدر آوارگی و جون کندن و کشته دادن و‌...؟؟
انسان، شعور و‌ آگاهی‌ انسان، قدرت انتخاب انسان، قوت تشخیص انسان نشانه‌ای از خلقت بی نظیر اوست. و همین انسان ، شیطان رو آفرید تا به روی عمل زشت او‌ خودخواهانهٔ خودش پوشش بذاره !!!
خدایی آفرید، اما باقیش اون مخلوق، خواستن اونه. اگه حرکت نکنیم ، خدایی نیست نجاتمون بده. اگه بجنبیم، نیروی خداییمون صد چندان می‌شه. شما رو شور و‌ آگاهی شماست که یاوره. دوستتون داریم. ش.

***

دوست عزیزم!

با بعضی حرفات موافقم. اما من نمی توانم به سئوالات دینی و مذهبی جواب بدهم چون "مبلغ مذهبی" نیستم و بلد نیستم و اصلا" دوست ندارم درباره خدای خودم تبلیغ کنم و از این کارهام بدم میاد.

من یک خدایی دارم که اصلا" نیازی به تبلیغ نداره! اونقدر باحال، خودمونی، صمیمی و اهل حال و البته خیلی هم نکته سنج و تیزبینه! این خدا گاهی گوشمو می گیره تا آدم بشم. گاهی دستمو می گیره تا راه بیفتم. گاهی نازمو می کشه تا دلسرد نشم. گاهی سرم داد میزنه تا برگردم توی جاده. گاهی پنچرم میکنه تا بایستم. گاهی وسیله سازه تا نایستم و ادامه راهمو برم. خیلی هم خوب میشه ازش سئوال کرد و همه چیزم میشه ازش پرسید و جواب گرفت. مثلا" تو می پرسی چرا گذاشتی ندا رو بکشن؟ اون گذاشت؟ میپرسی چرا خونه ظلم رو خراب نمی کنی؟ اون باید بکنه؟ میپرسی چرا اینا اینقدر ظلم میکننن و تو ساکتی؟ ساکته؟ من که فکر نمیکنم خدا باید کلنگ دستش بگیره و خونه ظلم رو نابود کنه! بعدش ما بیایم و حالشو ببریم! خدای من که اصلا" حرفشو نزن، اهل این پارتی بازیها نیست. تنبل خونه شاه عباس که نیست! این خونه ظلم حاصل اشتباهات خود ماها یا پدرها و مادرهامونه. خودمونم باید کلنگ دست بگیریم و علی علی بزنیم داغونش کنیم! البته خدای من میگه خودتون دست به کار بشین و خونه ظلمو خراب کنین، منم کمکتون میکنم. ولی قرار نیست اون کارهای ما رو انجام بده! اون فقط به مایی که راه می افتیم کمک میکنه، همین. اما اینکه بگیم خونه ظلمشونو خراب کن، بگه چشم! اینطوریا نیست! راستش من روم نمیشه ازش سئوالای اینطوری بپرسم. چون تکرارین و اون قبلا" جوابمو داده و این سئوالا فقط منو ضایع میکنه! میگه دندتون نرم، حقتون رو نگیرین آش همین آشه و کاسه همین کاسه! بلند شین و اوضاعتونو خودتون درست کنین.همین. مگه خدا به آمریکاییها دموکراسی عطا کرد؟ یا مگه بولیوی و زیمباوه رو خدا استبدادی کرده؟ مردم هر دیاری شایسته وضعی هستن که دارن! اگه شایستگیه ما اینه که یه مشت آدم دروغگو و دزد و شارلاتان با دکترای جعلی روی سرمون حکومت کنن، خدا چیکاره س؟ میگه دوست ندارین، یالا بلند بشین و خودتون وضعو عوض کنین، منم هستم! و هست. دروغ نداره بگه!

ازش بپرسم چرا گذاشتی ندا رو بکشن؟ اون گذاشت؟ و تازه چرا نباید می گذاشت؟ چرا باید مانع چنان مرگی می شد؟ آخه چه مرگی زیباتر از اونی که نصیب ندا شد سراغ داری؟ کجای این بد بود که طوری ندا رو پیش خودش برد که زیباترین تصویر یک مرگ آرمانی رو خلق کرد و حالا اون تصویر زیبا، نیروبخش حرکت میلیونها نفر دیگه شده؟ من که روم نمیشه جز تشکر چیزی بهش بگم. خدای عاشق پیشه ما، یه هدیه بزرگ به ما داد به اسم ندا و خود ندا رو از مادرش هدیه گرفت چون دوستش داشت! یه مرگ زیبا که شاید سالهای سال باعث جنبشهای آزادیخواهی توی همه دنیا باشه.

یا ببین چطور اخبار شکنجه ها و تجاوزها رو از اون زندانهای مخفی به بیرون درز داد تا ما مردم یه فکر جدی بکنیم. البته خدا خیلی هم بیکار نبوده، ولی قرار نیست بیاد خدمت من و تو و گزارش کار بهمون بده! کم آبروی نظام مقدس ولایی رو ریخت؟ کم نقابهای ریا و تزویر اینا رو کنار زد؟ کم ستونهای بظاهر مستحکم این نظام رو لرزوند؟

فرض که آقای موسوی رئیس جمهور میشد، چند سال باید خون دل میخورد تا نشون بده آقای خامنه ای با اون رفتارهای مزورانه، یک دیکتاتوره؟ که سپاه پاسداران، به بهانه خصوصی سازی داره کشور رو میخره و سرمایه های ملت رو می دزده؟ که این جماعت به اسم مسلمونی، در حال قورت دادن کشورن؟ خدا کم خریت و حماقت به این حاکمان داد که خودشون دارن خودشون رو نابود میکنن؟

این خدای من با ماها بحثهای فقهی و طلبگی و آخوندی نمی کنه. چون اصلا" هنرمنده. با نهایت ظرافت، می شینه کارشو انجام میده، بعد عقب وامیسته و تو می بینی چه اثر فوق العاده ای ساخته. کارشم خیلی خوب بلده. فکر میکنی از کجای اون روز، به ندا گفت راه بیفت؟ و فکر میکنی چی بیشتر از این می تونست نصیب کسی مثل ندا بشه که به تقلب اعتراض داشت، ولی با دلی که سپرد، جوری فریاد اعتراضش توی اطراف و اکناف عالم پیچیده که هزاران رسانه نمی تونستن شخصی رو اینطور عروف کنن و اعتراضش رو به همه جا برسونند؟خدای من میگه تو راه بیفت و برو. برو حق خودت رو بگیر منم همینجا پشتت مثل کوه وایسادم! نمیگه زنده نگهت میدارم که اینجا زندگی کنی، میگه جاودانه ات میکنم! ندا مرد؟ واقعا" مرد؟ یا اگه درست نگاه کنی می بینی از من و تو هم زنده تره؟ ندا امروز همه جا هست. این زندگی و جاودانگی رو کی بهش داد؟ رسانه ها؟ ما؟ یا اونی که انتخابش کرد و وقتی ندا تیر خورد و افتاد روی زمین، دست نامرئی اش اونو از پشت گرفت و آروم خوابوندش روی زمین و یه چیزی نشونش داد که دخترک آروم شد و عاشقانه پر کشید! این خدا پشتت می ایسته و تا حالاشم پشت یکی مثل من ناقابل وایساده و خیلی با معرفته که پشت من بی معرفت رو خالی نکرده و هنوزم همینجاست و هستش! به تو و دیگران هم همینو خواهد گفت. میدونم روزی که بخواد و قرار باشه، ما دل سپرده هاشو یه جوری میبره که رفتن، زیباترین کار باشه! الان برای یه نیاز دیگه ای، اینجا هستیم. بودن و نبودن ما دست اونه و نوع رفتمنون به دلیه که بهش می سپاریم، نه به دلیل.

از طرفی اصلا" رابطه پرایوسی و خصوصی و پسرخالگی هم با کسی نداره. هیچکسی دُردونه اون نیست. فقط کافیه باورش کنی، اونم تو رو باورت میکنه. اصلا" باورت داشته و خودت نمی دونستی! مشکل خود ماییم. برای خود من تجربه باور کردنش اینجوری بود که یه روز تنگ غروب، ایستادم و نگاش کردم. دیدم چقدر بیکرانه این چیزی که از دریا، از اقیانوس، از آسمون وسیع تره. جنس این آبی بی نهایت رو نفهمیدم چیه، اما حس کردم دوست دارم دل بزنم بهش. اگه دریاست، دل بزنم به دریاش. پاهامو که توی آب گذاشتم، خیس شدم. سردم شد اما باز جلو رفتم. شنا بلد نبودم ولی روی آب خودمو ول کردم و دیدم وسط دریاش هستم. زنده، سالم، در حال غوطه خوردن و عشق کردن. وقتی به مهاجرت برای بیان حقیقت دل سپرد، هیچی نداشتم. حالا هم چیزی ندارم اما اون بود که منو کفایت و حمایت کرد و بس. با همه بی بضاعتی هام، تا دل بهش سپردم همه چی بهم سپرد و بهم داد. امنیتی که خیلیا توی خونه هاشون ندارن، به ماهایی داد که خونه مون رو ول کرده بودیم و زیر چادر یا توی خونه های اجاره ای یکشبه بودیم. لذتی و آرامشی که برای کسب اون نیومده بودیم، در اوج همون بی گناهیا و آوارگیها نصیبمون شد. خرجمونو داد. بیماریهامون رو خودش شفا میداد و وقتی بارون می اومد، زیر چادر بهمون آرامش و خنده و نترسی می بخشید تا دلمون قرص باشه. توی خیابونهای پر از مأمور، حجابی روی ما می کشید که حتی اگر داد میزدیم، اونها ما رو نمی دیدن. کور و کر می شدن. باورت میشه؟ اگه دل نمی سپردیم بهش، شیشه وجود ما رو اینجور کنار اینهمه سنگ خارا نگه میداشت؟ نمی دونم. اون اینقدر بزرگ و خوبه که شاید بازم نگهمون می داشت. اما این حس دوست داشته شدن توسط اون رو شاید نداشتیم. این حس، انتهای هستی و زندگیه. باور کن. اینو مطمئنم ندا باور کرده بود که اون طوری آروم شد و لبخند زد و رفت.

امن به شکل تجربی به این خدا رسیدم و فقط اینو فهمیدم که اگه دل نمی دادم بهش الان وسط برهوت یک کویر نشسته بودم نه توی دریای به این وسعت! از همین وسط دریا دارم می بینم که این دعوت رو از همه شماها داره میکنه. میگه بیاین جلو برای گرفتن حقتون. حقتون آزادیه. برابری حق شماس. کافیه بخواین تا بگیرینش. اما اگه نیای و لوس بشی یا قهر کنی و بشینی غرغر کنی، میگه برو بینیم بابا! البته شاید اینم نگه، شاید بازم منتظرت بمونه! خوبیش همینه که محبتش تموم شدنی نیست. هرچی بخوای میتونه دوستت داشته باشه. حتی اگه خودت باور داشته باشی آدمی هستی که ارزش دوست داشتن نداری. اون سیرابت میکنه. کافیه دلت با عشق و محبت قهر نکرده باشه تا زودتر بشنویش. تازه همون وقتشم تو رو به راه میاره و عاشقت میکنه. من با این خدای باحال خودم، خیلی خوشم. از وقتی عاشقش شدم و توی دریاش پریدم، چند نفر عاشقم شده باشن خوبه؟ عاشق من نشدن ها! اشتباه نکنی! اونام نمی دونن که در واقع عاشق من نشدن! عاشق یه چیزی شدن که شاید انعکاس نورش رو یه لحظه توی دوستداراش می بینن. همون طوری که همه ما عاشق نگاه خیره نداآقاسلطان شدیم. یه کمی فکر کن؛ واقعا" توی نگاه این دختر چی هست که میلیونها نفر اون نگاه رو دوستش دارن؟ چی هست جز انعکاس یه چیز بی نظیر، تلألؤ یه زیبایی مطلق. یا عکس تولد سهراب اعرابی رو ببین، نشسته و به کیک تولد نوزده سالگیش خیره شده، همین. اما چرا معصومیت نگاهش حتی قبل از لحظه مرگش ما رو شیفته میکنه؟ دیوانه میکنه؟ به حرکت وادار میکنه؟ به نظرم از اون موقع سهراب دل خدای ما رو برده بود با اون نگاهش! یا ندا از خیلی وقت پیش، دلبری کرده بود از خدای اهل دل ما!

میخوای یه چرخی توی این دریای آبیش بزنی تا خودت ببینی کجاها حواسش به تو هست و خودت خبر نداری و هاج و واج می مونی؟ کافیه تن به آب بدی و بری جلو. بیا ما کار خودمونو بکنیم و بذاریم خدا هم کارای خودشو بکنه. هرجایی که لازم باشه، خودش بلده خداییشو بکنه. غرزدن ما تأثیری نداره.من مطمئنم ندا توی اون آخرین لحظه یه چیز فوق العاده زیبا دید که اون طوری خیره موند و راحت شد. که نگاهش پر عشق شد. اون چیز زیبا رو البته فقط موقع مرگ به ما نمیده ها. اون چیز زیبا رو میشه توی همین زندگی هم دید و تشخیص داد و به سمتش رفت و برای همه مردم آشکارش کرد و باهاش زندگی کرد. زمانش رو ما خودمو تعیین می کنیم؛ با انتخابهامون. حالا یه وقت اینجا بدستش میاریم، یه وقت دم مردن و یه وقت اصلا" گذر بعضی از آدما هم بهش نمیفته! مثلا" اگه مصباح یزدی یا جنتی یا احمدی نژاد دویست سالم عمر کنن، عمرا" نمی فهمن این زیبایی یعنی چی؟

ما بدنبال همون چیزای زیبایی هستیم که این خدای باحال، جزو حقوق اساسی ما قرار داده اما قرار نیست که بهشتو اینجا برامون بسازه تا ما حالشو ببریم! اون از اینکه ما خودمون تنبلی میکنیم و نمیریم حقمون رو بگیریم متحیره! تعجب میکنه! اون منتظره ما یه قدم پیش بذاریم تا بهشون برسیم! اما ما بعضیامون یا خیلیامون هنوز مردد هستیم. دو دل هستیم. از دریا می ترسیم و غر میزنیم و بهانه می گیریم. در حالیکه این بهشت بزرگ رو توی همین دنیا، فقط به "بهاء" میدن نه به بهانه! و بهای به دست آوردن آزادی و عدالت و حقانیت، حرکته. این روزها (مثل همین سیزده آبانم) وقت حرکت کردنه. پس یا حق! راه بیفتیم.

دل نوشت: دیشب بعد از نوشتن این نامه، حال خوبی داشتم. قلمم رو برای محبوبم چرخونده بودم و مثل بچه ای بودم که به باباش یه حالی داده و همینجوری خوشحاله. همین. بعد تفألی زدم به حافظ. تنها یار این روزهای تنهایی، مهاجرت، بی پناهی و عاشقی بی توصیفی که با خدای خودم دارم. دیوان را باز کردم و از بیت اولش هاج و واج ماندم. مخاطب حافظ، خود اوست یا یک نویسنده که کلک (قلم) او می تواند با یک قطره سیاه، صد چشمه آب حیات بخش را برابری کند، خدا کند من و شما شایسته سخنش باشیم.

این غزل زیبای حافظ را به شما و بخصوص به (ع) دوست عزیزی تقدیم می کنم که حافظ دوستی اش، ما را رفیق تر کرده. بخوانید و عشقبازی بندگان کوچک با یک دوست بزرگ را ببینید و لذت ببرید:

اي در رخ تو پيدا انوار پادشاهي!
در فكرت تو پنهان صد حكمت الهي!
كلك تو بارك الله بر ملك و دين گشاده
صد چشمه آب حيوان از قطره سياهي!
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم
مُلك آن توست و خاتم، فرماي هر چه خواهي!
در حكمت سليمان، هر كس كه شك نمايد
بر عقل و دانش او، خندند مرغ و ماهي.
باز ار چه گاه گاهي، بر سر نهد كلاهي
مرغان قاف دانند آيين پادشاهي!
تيغي كه آسمانش از فيض خود دهد آب
تنها جهان بگيرد بي منت سپاهي!
كلك تو خوش نويسد در شأن يار و اغيار
تعويذ جان فزايي، افسون عمر كاهي!
اي عنصر تو مخلوق از كيمياي عزت
وي دولت تو ايمن از وصمت تباهي!
ساقي بيار آبي از چشمه خرابات
تا خرقه‌ها بشوييم از عُجب خانقاهي!
عمريست پادشاها كز مي تهي است جامم؛
اينك ز بنده دعوي وز محتسب گواهي!
گر پرتوي ز تيغت بركان و معدن افتد؛
ياقوت سرخ رو را بخشند رنگ كاهي!
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشينان
گر حال بنده پرسي از باد صبحگاهي.
جايي كه برق عصيان، بر آدم صفي زد
ما را چگونه زيبد دعوي بي گناهي!
حافظ چو پادشاهت گه گاه مي‌برد نام

رنجش ز بخت منما، باز آ به عذرخواهي!

۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

کودتاچیان به وحشت افتاده اند!


تاریخ انتشار اول آبان ۱۳۸۸

قبل نوشت:
برای دوستانی که نشانی فیس بوک مرا می خوهند برای چندمین مرتبه و با تشکر از لطفی که دارید نشانی روی عکس کنار وبلاگ هست. فیس بوک بابک داد

از حدود هشت یا ده یا دوازده و یا شاید حتی از بیست سال قبل(!)،مصطفی تاج زاده "خار چشم" انحصارگرایان و بخصوص خار چشم یک نفر بوده ؛ خار چشم خطیب کف کرده و همواره خشمگین نمازهای جمعه، پیرمردی ریزنقش که سالهاست سرقفلی شورای نگهبان را در اختیار گرفته و در پرونده اش، سیاهه ای از بزرگترین تقلب ها و تخلف های انتخاباتی دویست قرن اخیر(!) ثبت شده است!! و او کسی نیست جز شیخ احمد جنتی دبیر شورای نگهبان، که تاج زاده سالهاست هیچ فرصتی را از دست نمی دهد تا او را به عنوان سمبلی از حکومت استبدادی ولایی، زیر انتقاد و کنایه و سئوال ببرد! گویا این رویه برای مصطفی تبدیل به یک عادت شده است! قبل از اینها که از پایان این نظام نامشروع چنین مطمئن باشم، از روزی نگران بودم که اگر این شیخ به ملکوت اعلی پر بکشد و مصطفی تاج زاده آدمی با کالیبر شیخ احمد جنتی و این همه خطاهای استراتژیک و اشتباهات بزرگش پیدا نکند تا بتواند عیوب نظام نظارت استصواتبی، حکومت استبدادی و انتخابات نمایشی را در کلام و بیان پر اشتباه چنان شخصی پیدا کند و به باد نقد بگیرد، دچار افسردگی می شود. زیرا بخشی از هویت سیاسی تاج زاده، نقد نظارت استصوابی و شخص جنتی بوده و هست! حتی اگر از داخل انفردای با همسرش سخن بگوید!
هشت سال قبل، سال 1380 من به همراه مصطفی به دادگاهش در خیابان میرعماد می رفتم تا روایت آن دادگاه را در کتابی با نام "رأی مردم" گرد آوری کنم و منتشر کنیم. مصطفی را به عنوان رئیس ستاد انتخابات کشور و بعد از انتخابات مجلس ششم و آن تغییر مفتضحانه آرای مردم تهران توسط شورای نگهبان و فرستادن متقلبانه آقای "حداد عادل" به جای "علیرضا رجایی" محاکمه می کردند! جالب بود که مصطفی را به خاطر اعتراض به آن دستکای و "دفاع از سلامت انتخابات" محاکمه می کردند و اینکه دائم در روزنامه ها از تخلفات شورای نگهبان و همین شیخ جنتی انتقاد می کرد و ول کن قضیه هم نبود. دادگاه از صبح تا ظهر و از بعد از ظهر تا غروب برگزار می شد و ده دوازده روزی هم ادامه پیدا کرد. هر روز و هر بار مصطفی از رئیس دادگاه می خواست آقای جنتی را هم باید بیاورید! او متقلب است! در آرای ملت دست برده! مجرم جنتی است! و اینها تیتر روزنامه ها می شد. رئیس دادگاه هم که بیچاره اختیاری از خودش نداشت و دائم با تلفن کنترل می شد که چه بکند و چه بگوید، مدام از تاج زاده تقاضای سکوت می کرد. بعد از دادگاه می آمدیم بیرون. بین خبرنگاران دوباره مصطفی (به درستی) جنتی را مجرم اصلی دستکاریها در رأی مردم معرفی می کرد و خبری از او منتشر نمی شد جز اینکه اسم آن شیخ نگون بخت در آن آمده باشد. مثل اینکه کنترات کرده همه جا اسم این شیخ را بیاورد!
آن دادگاه نمایشی و سخیف بالاخره تمام شد و برای تاج زاده حکمی تعلیقی بریدند و استعفایش دادند(!) و کتاب "رأی مردم" همزمان با ابلاغ حکم تاج زاده با سرعتی باور نکردنی منتشر شد. تاج زاده از دادگاه ملت سربلند بیرون آمد و قوه قضائیه حتی برای ارضای حس عصبانیت آقای جنتی هم نتوانست از کار تاج زاده در مقام برگزار کننده انتخابات و امین ملت ایرادی بگیرند. اما شیخ احمد جنتی تا امروز در مسند دبیری شورای نگهبان باقی مانده تا دو مجلس دیگر و دو انتخابات ریاست جمهوری دیگر را با انواع ترفندها و تخلفات برگزار کند و نام خود را به عنوان کسی که بارها و بارها انتخاب و رأی ملت را «وتو» کرد، در تاریخ این سرزمین ثبت نمود. این پیرمرد خشمگین، چند هفته قبل در یکی از خطبه های نماز جمعه به طور «چکی» و دسته جمعی از همه خواست حلالش کنند و ندانست با رد صلاحیتهای ناصوابی که بارها صورت داده، چه شخصیتهای بیگناهی را لکه دار و بدنام ساخته و با تخلفات بی سابقه انتخاباتی، یا به قول مصطفی تاج زاده، با وتوی آرای ملت چه مصیبت هایی برای این سرزمین رقم زده که کمترین آن، تحمیل احمدی نژاد بر مقدرات کشورمان است. بابت این همه اشتباه عامدانه و گناه عمدی و رفتارهای غیراخلاقی و دزدی آرای یک ملت، در هیچ دین و آئینی نمی شود به صورت فله ای و چکی حلالیت خواست! و وای به حال آقای جنتی که فرصتی برای جبران این همه گناه ندارد!
مطمئنم همین حالا آقای جنتی یک گوشه ای نشسته و نمی داند اول باید این مصطفی تاج زاده را کنترل کند، یا اینکه برود و از میلیونها مردم طلب حلالیت کند؟ چون او هم از مقام عظمای ولایت با این تجربه بیماری اخیرشان شنیده که خدا "حلالیت چکی" را قبول نمی کند و آن چک ها را برگشت می زنداز طرفی نمی داند با این مصطفی چه باید بکند؟ او تازه از "وتوی جنتی!" حرف می زند و ول کن هم نیست!