۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

برای ندا؛ برای پدرش؛ «آزادی»!



به آزادی بدهکارم!


چه خونی در رگهایت داشتی؟
که چنین جوشنده بود

گمانم خون آزادگی بود!

ماهی است، دو ماهی است!

نمی دانم؛

دیرگاهی است

خونی که از دهانت جاری شد،

در رگهای من می جوشد!

در رگهایم می خروشد!

دیرگاهی است؛

آن خونی که از بینی ات فواره زد

آن نگاهت که به آسمان خیره ماند،

مرا اسیر خود ساخته...

ندا!

از من چه می خواهی؟

جوانیت؟

زندگیت؟

آینده ات را می خواهی؟

چه کنم؟

دخترکم! خواهرکم! نونهال آزادی وطنم!

من «چه در پای تو ریزم که سزای تو بود»؟

ندای من!

کاش معشوق ات «آزادی» نبود!

والا ؛

همه آزادگی ام را قربانی ات می کردم.

اما سپاس «آزادی» را

که باز هم پیشقدم شد.

و باورم داد که؛

آزادی همیشه یک قدم جلوتر است.

این یادم می ماند!

تو هم یادت باشد

که من

به آزادی بدهکارم!

۱۷ نظر:

ناشناس گفت...

Salam Babak Jan,
chandin bar khandam va khandam va..
che ziba mesle NEDA, DAD_E_AZADI sar dadi, dobare, sebareh, ...
Khodavand_E_Iran Zamin Negahdar
FA

ناشناس گفت...

من اگر برخیزم تو اگر برخیزی... چه کسی مهر خموشی بزند به «ندا» ی شرف و آزادی؟
(مرسی)

ناشناس گفت...

سلام اقای داد
دیگه دارم از استرس برای شما و خانوادتون به جنون میرسم.
کار هر روز صبح من اینه که وبلاگ شما رو چک کنم تا پست جدیدی ازتون ببینم و روز رو اسوده خاطر شب کنم.
شما دیگه تنها مسوول امنیت خانواده خودتون نیسستین، مسوول امنیت خاطر هزاران حق طلب و جویای ازادی و امنیت هستین که مثل من روز و شبشون با نگرانی برای شما و خانوادتون عجین شده.
هیمنه امنیتی این نظام فاشیستی غولی پوشالیست و دیگه نیازی نیست بخاطر اثباتش بیش از این اسایش و امنیت خانوادتونو به خطر بندازین.
لطفا با خانواده از کشور خارج بشین.
لطفا با خانواده از کشور خارج بشین.
لطفا با خانواده از کشور خارج بشین.
و از اونجا با امکانات بیشتر اهدافتون رو پیگیری کنین.
این ارزوی همه ماست که هر روز وب لاگ شما رو چک میکنیم.
لطفا با خانواده از کشور خارج بشین.
لطفا با خانواده از کشور خارج بشین.
لطفا با خانواده از کشور خارج بشین.

ناشناس گفت...

لرزه بر بدنم افتاد. این شعر از کی بود آقای داد عزیز؟ هنوز دارم می لرزم.

ناشناس گفت...

گفتمش نقاش را نقشی کشد از زندگانی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید


باز هم سلام بابک جان
راستش نمیدانم در چه حالی هستی که این وقت بامداد وبلاگت را به روز میکنی.
امیدوارم بیدار مانده باشی تا طلوع سپیده را ببینی.
یادت باشد،تو به آزادی بدهکار نیستی.
ما به تو بدهکاریم.




روز کودک به تمام کودکان ایران که هنوز رنگ آزادی را ندیده اند مبارک


روی کودکانت را میبوسم





مارال

ناشناس گفت...

من هم موافقم با حرف دوستی که میگفت از ایران خارج شوید.


لطفا با خانواده از کشور خارج بشین.
لطفا با خانواده از کشور خارج بشین.
لطفا با خانواده از کشور خارج بشین.



همه ی مبارزه در داخل ایران خلاصه نمیشود. هرچه زودتر بروید.
لطفا با خانواده از کشور خارج بشین.
لطفا با خانواده از کشور خارج بشین.
لطفا با خانواده از کشور خارج بشین.





شرمنده
باز هم مارال هستم.

ناشناس گفت...

من هم موافقم،با ناشناسی که میگوید باید از ایران بروید



لطفا با خانواده از کشور خارج بشین.
لطفا با خانواده از کشور خارج بشین.
لطفا با خانواده از کشور خارج بشین.

باور کنید در خارج از ایران هم میشود مبارزه کرد.




ایلگار

مریم گفت...

درود به بابک
مثل همیشه زیبا بود
ما همه به ندا ، سهراب، محسن ، اشکان ،
مصطفی ، .... و شهدای گمنامی که به صورت دسته جمعی و بدون هیچ نام و نشونی دفن شدن و شاید خیلی های دیگه هنوز گوشه سردخانه های سلطان مخفی شده باشن ، بدهکاریم.
فقط با آزاد کردن ایران از چنگال سلطان فاسد و مزدورهای خونخوارش شاید قسمتی از این دین ادا بشه.
شهدای سبز ماندنی و رژیم فاسد رفتنی است!

دست اهریمنان خون آشام از تو و ایران دور باد!

شیلا گفت...

بر حاشیه شعر زیبای تو؛
ــــــــــــــــــــــ

آه ندا،
غافلگیر سفر شدی،..
غافلگیر تو شدیم!!

بی هوا چشم بستی بر ما،..
چشم هم ببندیم بی هوای تو نمی شود!!

فوران آتشین سینه مادر تو بر شهر جاریست.
حافظه دیدگانمان به هر ثانیه تاریخ می گویند؛ وامانده از واژه های سرد..


در جستجوی جرعه ای از آزادگی تو، شهرپیمایی میکنم.

کابوس و رؤیا در هم آمیخته!

هیچ نگران این آتشکده مباش..!
که لبریز از شور است و تسلیم عشق..
که خواب تو بیداری ماست.

ناشناس گفت...

بابک داد عزیز
لطف بزرگی به من کردی (برای نیدانم چندمین بار).
مدت زیادی بود که با وجود تمام فشارها نمی توانستم حتی قطره ای اشک بریزم، با خواندن شعرت گریستم و حالا حالم خیلی بهتر است.
امیدوارم حال تو و خانواده ات همیشه "خوب" باشد.

ناشناس گفت...

برای کشتن ندا یک گلوله، برای نابودی رژیم یک ندا کافی بود

ناشناس گفت...

سلام...
مرد حسابی، روانی شدیم از این همه نگرانی.
راست میگن دیگه، بورو بیرون از کشور.
احتمال گیر افتادن شما منو عصبی میکنه. همه رو عصبی کرده!
تنها هم که نیستی، خانوم محترمت و فرزندان عزیزت که گناهی نکردن.
اگه گیر بیافتی من از <..اقای داد..> شاکی میشم نه از رژیم.
این همه دارن توصیه میکنن که بری، لج نکن دیگه و بورو بیرون.
گیر بیافتی خاطرات این روزا رو کی بنویسه؟ کی ساختار پوشالی نظام امنیتی رژیم رو مستند کنه؟ کی افشاگری کنه؟ کی اگاه کنه؟
بخاهی یا نخواهی، سمبل مقاومت و مبارزه شدی.
خیلیا از وبلاگ شما نیرو میگیرن و هر روز باید تا پست بعدی شما نگران باشن.
حرف اخر: گیر بافتی به خانوادت، خودت و جنبش ازادی خواهی ملت ایران خیانت کردی.
حرف گوش کن اقای داد....



لطفا با خانواده از کشور خارج بشین.
لطفا با خانواده از کشور خارج بشین.
لطفا با خانواده از کشور خارج بشین.

ناشناس گفت...

binazir bood.manam ba hameie hamvatanaie azizam movafegham.baiad bishtaraz ina be fekre joonetoon bashin.ma bedone shoma chikar konim?vaghean tahamole kam shodane ye tare moo ham az sare shoma va khoonevadatoono nadarim. v

ناشناس گفت...

بسیار شعر برای ندا خوندم این از دل بر می خواست شعر شما بسیار زیبا بود.
فیلمی هست که مادر ندا سر قبر ندا ضجه می زنه، در مورد آخرین نگاهش ضجه می زنه : دنبال چی می گشتی ندا جان . چنان ضجه می زد که سنگینی اون تا زنده باشم با من خواهد بود با آخرین نگاه ندا .

قاتل چطور خوابش می بره . اخ از این دل خون ما دنبال چی می گشتی ندا جان ...

ناشناس گفت...

مرگ ندا براي من خيلي عجيب بود. انگار مثل تولدي دوباره بود. من از ديدن تصوير سهراب، كيانوش و ديگران خيل متأثر شدم. اما فيلم ندا را كه مي ديدم فقط همينطور به جوشش خون زندگي از او مي نگريستم. ديدم چقدر مردن راحت است. من هميشه از مردن مي ترسيدم. هنوز هم فكر كنم بترسم. اما فيلم ندا را كه ديدم، احساس كردم گاهي مردن مي تواند خيلي راحت باشد. شنيده ام وقي كسي گلوله مي خورد فقط يك سوزشي در بدنش حس مي كند. شنيده ام كه ندا وقتي تير خورد اول نفهميد چه اتفاقي برايش افتاده است. يك نگاهي به خودش كرد و ديد تير خورده. حتي اين ديگران بودند كه او را بر روي زمين خواباندند. من اصلا احساس نمي كنم ندا مرده. خودم هم تعجب مي كنم. فيلم مرگ ندا من را ناراحت نكرد. من خون را ديدم. همان كه در رگهاي ندا جاري بود. همان كه معني زندگي مي داد. مرگ ندا و ديدن فيلم مرگ ندا اينقدر براي من پيامهاي مثبت داشت كه واقعا من مرگ او را تولد هزاران چيز مثبت مي بينم. تا به حال اينقدر يك مرگ براي من زنده و جاندار نبوده. من حتي حاضر نشده بودم در مراسم عزاداري و بر سر مزار بهترين دوستم بروم. من اينقدر با مرگ مشكل داشتم. هنوز هم احتمالا دارم. اما فيلم مرگ ندا براي من تصويري از يك زندگي بود. ندا واقعا جاي حسادت دارد. به ندا واقعا مي توان حسادت كرد. ندا واقعا تنديس آزادي و آزادگي است.

علی رنجبری گفت...

سلام به بابک دادامیدمابه بابک هاست که نزادندخون نداها خشک نشود ملت مظلوم ایران به ازادی برسند

Unknown گفت...

بابك جان سلام
لطفا از كشور برو بيرون
اگه اين بيشرفها خدايي نكرده بگيرنت ما بيچاره ميشيم